کورد مرده است
Hersh qaderi:
پیامبر مرگ کورد، کورد مرده است
در کوردستان، چراغی به دست دنبال کورد می گشتم، اما کوردی نیافتم. مست سرخی افق و غرق تنهایی خویش، خوددا را دریافتم. این خوددا خوددای وحی و متن و گفتگو نبود، خدای تصویر و سمبل بود و تنها می توانستم این خوددا را نقاشی کنم. به جای وحی، تابلویی بر من نازل کرد. تصویری بر آن نقاشی شده بود گفتم چه تصویر زیبایی، این عکس چه کسی است؟ گفت این جسد کورد است، خندیدم که این تنها یک نقاشی است. چشمان تصویر باز بود، گفتم به کجا می نگرد؟ گفت هیچ جا، هنگام مرگ کسی نبود چشمانش را ببندد. گفتم این تابلو زیبایست چکارش کنم بر دیوار آویزانش کنم؟گفت نه آن جسد کورد است خاکش کن. گفتم عقلت را از دست داده ایی خوددا؟ در تمام نقاط کوردستان شعر می خوانند کەس نەڵێ کورد مرووە کورد زیندووە اکنون تو می خواهی برم جار بزنم کەس نەڵێ کورد زیندووە کورد مردووە؟ اگر نگویند جاش هستم، حتما می گویند دیوانه هستم. گفت این امر من است و رسالت تو دفن جسد کورد. گفتم چه بدتر خاکی برای دفن نداریم دارسایه ها اجازه دفن جسد را در خاک خویش نمی دهند کسی مرا در دفن جسد یاری نمی دهد چون همه می گویند کورد زنده است. گفت رسالت اصلی تو همین است که اول به همه بفهمانی که کورد مرده است بعد برای دفن آن تو را یاری می دهند. گفتم من نمی توانم این کار را بکنم کسی در این غوغای سەربەخۆیی و راسان، سخنم را نمی پذیرد. الو الووو ..با صدای رعد و برق ارتباط تصویری با خوودا قطع شد و قطرەهای باران چون تیر بر لاشه، از نقاشی جسد کورد، خون سرازیر می کردند و فهمیدم که نقاشی نیست. ناامیدانه با حمل جسد کورد براه افتادم به شهری رسیدم جشن و شادی بود یک نفر در وسط جمعیت و جمعیت برای وی های و هوی... پرسیدم چه خبر است؟ این همه شادی برای چیست؟ گفتند این جشن سەربەخۆیی کورد است. ترسیدم و تابلو را در پشت خودم پنهان کردم که رسوا نشوم. گفتم این چه رسالتی بود، نکند آیات شیطانی بوده است اگر این جسد کورد است، پس این مردم که جشن استقلال کورد می گیرند،کیستند؟ در این هنگام پسربچه ایی تابلو را از من دزدید آشفته و نگران به دنبالش دویدم، به دنبال پسربچه... پیرمردی صدساله وی را گرفت و تابلو را نگاهی کرد به من بازگرداند. گفت، این جسد کورد است؟ با چهره ای چون گچ سفید شده و لبهای لرزان گفتم تراخدا به کسی نگو وگرنه...گفت نگران نباش مردم این شهر کور هستند و قادر به دیدین نقاشی تابلوی تو نیستند پرسیدم اگر کور هستند، پس این شادی چیست؟ گفت ناشی از همان کوری است. از شهر کورها دور شدم به شهر دیگری رسیدم که به سخنرانی در مرکز گوش نمی دادند که کف بزنند بلکه نگاه می کردند گفتم اری اینان یه چیزی می فهمند شاد نیستند و در این ماتم باید رسالت خودم را اعلام کنم. تابلو را نشان دادم به تصویر نگریستند اما نمی فهمیدند چیست کلی توضیح دادم اما واکنشی در کار نبود فهمیدم اهالی این شهر همه کر هستند و نمی شنوند. به شهر روژات رفتم مردمی در خودفرورفته و بی تفاوت، با هیجان گفتم آمده ام که مرگ کورد را اعلام کنم، نگاهی بی تفاوت کردند و گفتند کورد کیست؟ به درک که مرده است، مرده و زنده اش به ما چه، برو مزاحم فیلم دیدن ما نشو. به باکات رفتم مردمی از خود برون ریخته دیدم، گفتم رسالت دارم مرگ کورد را به شما اعلام کنم، نگاهی سنگین و آرام به من کردند و گفتند ما کورد را اگزیستنس کردیم، نمرده است پوست عوض کردە است !! گفتم شما با علم پزشکی باردارش کردید، با جویهای آب بیرون، چاه آب کورد را پر از آب کردید در حالی که بارداری طبیعی بهتر بود و چاه آب کورد، باید از درون بجوشد نه از بیرون پر شود. رسالت اعلام مرگ کورد با کشتن کورد تفاوت دارد. سکوت سنگینی حاکم شد و ناگهان یکی سکوت را شکست و فریاد برآورد این مسیلمه کذاب است، بکشیدش و چنین بود که سنگ اندازیها شروع شد و منم دست از پا درازتز برگشتم ناامید از اهالی شهر، روانه بیابان شدم. خورشید در حال غروب و سرخی شفق مرا به تماشا واداشت. با خود گفتم اگر کورد مرده است، این شور و شیدای راسان و سربخویی و .. چی بود؟ من احمق چگونه به دنبال آیات شیطانی افتادم و چه ساده شیطان را به جای خدا گذاشتم. ناگهان در نزدیکم متوجه جنگ عقاب و ماری شدم، مار سر عقاب را از تن جدا کرد و عقاب در آخرین تقلاهای حیات، چنان گرد و خاکی می کرد که حتی رقیب پیروز وی از ترس وی دوری می کرد و هر سنگ و کلوخی به جای سر بریده خویش می گذاشت. دریافتم که نه آیات شیطانی بلکه آیات خوددا بود و حقیقت. کورد مردە است ، کورد آخرین نفسهای حیات را می کشد. این شور استقلال و کانتون، آخرین تقلاهای مرغ سر بریدەایی است که سرهای دروغین بر تن خود می چسپاند تا مرگ خود را کتمان کند و چنین بود که تابلوی جسد کورد را برداشتم و به دنبال رسالت خویش رفتم.مار اولین پیرو آیین من شد چون با وجود خوش خط و خالی، خوب نیش می زند چیزی که کورد بلد نبود و نیش زده شد که با درونی شدن زهر نیش، از درون مرد. کورد مرده است تنها موریانه هایی لازم است که پای عصای چوبین عصبیت حزبی که بدن کورد بر آن تکیه زده است را بجود تا مرگ کورد بر همگان آشکار شود.
🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸
- ۹۶/۰۲/۱۸