جاش/باش، قضاوت اخلاقی/ فردی یا تضاد تراژیک جامعه کوردی
Zakaria Qaderi, [15.12.18 21:44]
جاش/باش، قضاوت اخلاقی/فردی یا تضاد تراژیک جامعه کوردی
امروزه تضادی جمع نشدنی و بدون سنتز در میان تز فردگرایی/خانوادهگرایی و انتی تز ملت گرایی در کوردستان وجود دارد. تضاد قانون طبیعی خانواده و قانون انسانی ملت. از سویی، فردِ کورد در فردیت خویش هضم و درکی از امر کلی و امر سیاسی ندارد از سویی دیگر، فعالیت سیاسی احزاب و سیاست کوردایه تی، منوط به دست شستن از تمامی مستلزمات فردی است. از سویی کلیت کورد بدون محتوا و تعیین است از سویی دیگر فردیت کورد گسسته از کلیت کورد است. بین فردیتِ فردِ کورد و کلیت کورد چنان شقاقی ایجاد شده است که ناگزیر باید یکی را انتخاب کرد. این بحران و انشقاق مربوط به حوزه عمومی و جامعه کوردی است مسئله ای شخصی نیست، اگرچه شخص انتخاب می کند، بنابراین، هیچ سوژه فردی حق قضاوت و محکوم کردن دیگری را ندارد. باید در حوزه عمومی مطرح و به گفتگو گذاشته شود. مفاهیمی چون جاش و باش، ناشی از عدم درک ریشه این بحران در دل جامعه و تراژیک بودن ان است. تراژیک به معنی تضادهای ساختاری جامعه است تضادهای جز با کل، فرد با جمع، زیست با ایده. در نبود درکی تراژیک از امر تراژیک جامعه، دو طرف حق قضاوت را به خود داده و دیگری را محکوم می کنند. این تضاد منطقی است، ناشی از منطق فرد و جامعه است نامنطقی بودن آن نه به فرد خاصی بلکه به بحران عمومی جامعه که قادر به حل آن در سنتزی نبوده است، برمی گردد.
بحران تضاد فرد و جامعه مسئله ای نیست مختص به جامعه کورد باشد. کل تراژدیهای سوفکلس و مخصوصا تضاد انتیگونه با کرئون طبق تفسیر هگل مربوط به همین تضاد است. اعدام سقراط ناشی از تضاد فرد و کلیت جامعه و عجز ناشی از حل ان بود. که در ظاهر انقلاب فرانسه و نظریه های روسو راه حلی برای پیوند فردیت و کلیت بود چون کلیت روسویی نه مجزا از فرد بلکه کلیتی ناشی از توافق عموم فردیت بود و کلیت بعد از انقلاب فرانسه نه با حذف فردیت بلکه توافق و اراده کلی فردیت بود. حتی تضاد مم و امیرزیندالدین بوتان دست کمی از تضاد انتیگونه و کرئونِ سوفکلس ندارد که بحث درباره آن خارج از محدودیت این مختصر است و بعدا جداگانه به آن خواهم پرداخت.
عمرِ تضاد مطلق کانتی، مابین سوژه اخلاقی و غرایز شخصی به سر آمده است هگل به درستی در تفسیر انتیگونه این تضاد را تاریخی نه ذاتی دانست. امر کلی با موتور غرایز و امیال تحقق و به پیش می رود؛ قدرطلبی ناپلئون، ارمانهای کلی انقلاب فرانسه را جهانی کرد. پیامبر ده سال تمام شعار اخلاقی داد جز تنی چند گدا، کسی ایمان نیاورد اما به محض اینکه امر کلی را با منافع و غرایز قبایل و قریش پیوند داد، اسلام گسترش و قبایل و قریش در ایمان اوردن گوی سبقت را از هم می ربودند. کوروش و زرتشت نیز چنان کردند؛ امر سیاسی را با منافع و غرایز تلفیق و فردیت و غرایز آن را ابزار تحقق مفاهیم سیاسی کردند. اما کوردیت سوژه محض سیاسی بدون منطق طبیعی است به همین دلیل یا طبیعی است یا سیاسی. یعنی فرد کورد یا باید فردیت و زیست شخصی خود را انتخاب کند یا امر کلی کوردایهتی. منطق کورد متفاوت و درستتر است اما این منطق سیاست و تاریخ است. بنابراین یا بی تاریخی یا تن دادن به تاریخ و یا پایان تاریخ...
اکنون ما در موقعیتی نیستیم برای حل این مسئله نسخه صادر کنیم چون هنوز مسله و بحران تراژیک جامعه را درک نکرده ایم که برای ان نسخه خوبی صادر کنیم در عدم درک به عنوان معضلی عمومی/سیاسی، مسئله را شخصی کرده و قضاوتهای اخلاقی چون جاش و باش خواهیم کرد. فعلا فقط باید شکل درست مسله طرح و در حوزه عمومی به بحث گذاشته شود. کوردایهتی، باید از شکل ناب و بی تعیّین خویش در بیایید تا فردیت از ان بیگانه نشود. کوردایهتی، مبنی بر سوژه محض اخلاقی و سیاسی است بنابراین قادر یه هضم کردن فردیت و منافع فردی و خانوادگی در درون خود نیست. کوردایهتی، امر کلی بدون تعیین و وحدتی بدون کثرت است چون کثرتها بیرون از کوردیت تعریف می شوند. برای مثال گروه های اسلامی که بخشی از جامعه کوردی هستند یا در درون فردیت خویش باقی می مانند یا در پیوستن به امر سیاسی همان و گسستن از خبات کوردی همان. وحدت کوردی وحدتی انتزاعی و بدون کثرت است. کوردایتی نه با منفعت شخصی و غرایز و امر خانوادگی پیوند برقرار کرده است و نا با تکثر گروهی و تکثر فکری جامعه. عدم تشخیص اخلاق فردی از سیاسی، قضاوت اخلاقی از سیاسی/عمومی، به جای پیوند کلیت با فردیت، وحدت با کثرت، به انشقاق بیشتر این دو و محکوم کردن یکی توسط دیگری شده است. زمانی که امر کلی کوردی قادر به پیوند با فردیت نیست، تضاد نه به همگرایی بلکه چون دو خط موازی ادامه می یابد. برای مثال در برابر تز جاش و خیانت و.. ، به کلی در میان کسانی که با این مفاهیم خطاب می شدند گورانکاری بوجود امده است و جاشها، سیاستمدار و عاقل و منطقی و شهرنشین تعریف و به پیچه وانه، کوردایتی نمادی از دهاتی بودن، سادگی بی خردی و.. ، توصیف میشود. عدم درک تضاد تراژیک جامعه کوردی، به بحران فکری ما بر می گردد. این مسئله اگرچه نامربوط به حوزه اخلاق سیاسی نیست اما در ذات خود اخلاقی نیست. تراژیک است. تراژیک به این معنی دو طرف برحق هستند . تضاد دو گونه متفاوت از حق است نه حق و باطل. هردو طرف چه انهایی فردیت و منافع شخصی را دنبال می کنند برحق هستند چه انهایی که کوردایتی را انتخاب و زیست شخصی خویش را فدا کرده اند، برحق هستند. قضاوت اخلاقی و عدم درک تراژدی تضاد، به بحران فکری ما بر می گردد. منطق تراژیک جامعه فراتر از قضاوت اخلاقی ماست....تاکید می کنم بحث سیاسی و عمومی است باید از قضاوت شخصی/اخلاقی پرهیز کرد باید به جای محکوم کردن در حوزه عمومی به راه حل اندیشید. فعلا اضهارنظر در این مورد زود است اما هگل یکی از راههای بیرون کشیدن فرد از فردیت خویش و پیوند با امرکلی و سیاسی را جنگ می دانست چون جنگ در مقابل دیگری همبستگی درونی را افزایش و فرد را در پیوند با سیاست و جامعه به شهروند تبدیل می کند. شاید هیرشی بباید.....
- ۹۷/۰۹/۲۵