بازسازی تاریخ و هویت کورد در پرتو نقد عقل سیاسی مسلط ایرانی / تاریخی
این وبلاگ به تعامل یا تقابل کورد و ایران و همچنین تقابل تاریخ با کورد - میترا خواهد پرداخت به این معنی که تاریخ با جوهر دین و فلسفه و عقل سیاسی ایران در ابتدا واکنشی در مقابل کنش سیاسی و فرهنگی کورد - میترا بود. تاریخ ایران و کرد چنان در هم تنیده شده اند که بررسی یکی بدون دیگری امکان پذیر نیست. در البته این تنیده شدن به معنی همگرایی و یا تعامل نیست بلکه از سنخ دیالکتیک است در عین تضاد امکان جدایی ان نیست اما دیالکتیک نیز نیست چون امکان ظهور سنتزی از این تقابل وجود ندارد این ارتباط از نوع ارتباط واقعیت یا امر نمادین با امر واقع است که در عین طرد امر واقع از سوی امر نمادین، بدون وجود ان امکانیتی نخواهد داشت. هویت کردی برای عقلانیت و تاریخ ایرانی چون امر واقعی بوده است که نظم نمادین ایرانی را با چالش مواجه کرده است در عین حال نظم نمادین ایرانی جز با نفی امر واقع کردی امکان تدوین و تثبیت نمی یافت.
کاک خالد عزیزی دبیرکل محترم حدک، اخیرا مطالبی
را عنوان کردند که لازم است پرسشهایی آراسته آن گردد. نقد من به متن ایشان
است نه شخصیت سیاستمدارشان. به هرحال شاید به اندازه عمر من درگیر مبارزه و
بهترین سالهای عمر خویش را در راه آزادی کوردستان گذاشته است که نقد متن
ایشان به معنی نفی شخصیت ایشان نیست. اگر چه گاهی اوقات قلم من پاک تر از
آنی است که به هر مطلبی بپردازم و هر متنی را به گفتگو دعوت کنم اما در
فضای سیاست زده ی ما، شخصیت افراد، ارزش متنها را فراتر از آن چیزی است
نشان می دهد. لاجرم گریزی از نقد آن ندارم. دو نکته در پیام ایشان است
اول اینکه جنگ(خبات چکداری) بی معنی است به این دلیل که اکر تمامی احزاب
کوردی هم متحد شوند قادر به آزاد سازی یک روستا نیستند. این جمله شاید درست
باشد، پس اشکال آن کجاست؟ در عدم درک فلسفه جنگ؟ دوم اینکه ایشان در
بی اهمیت خواندن شروع جنگ و مبارزه، خواهان مبارزه مدنی در چهارچوب
امکاناتی چون نمایندگان و جنبشهای دانشجویی و ... ، است. ظاهراً این جمله
هم زیباست پس ایراد کار کجاست؟ در عدم درک وضعیت طبیعی؟ در فرهنگ سنتی و
پدرسالارانه ما، هیچگاه سخنانی که به آن باورر داشتیم بیان نمی کردیم. در
فرهنگ ما چنان عقل بزرگترها را به رخ ما می کشیدند و به ما سکوت نشان می
دادند، یا براستی شنونده بودیم و یا برای رضایت بزرگترها می بایست حرف
آنها را تکرار میکردیم که آنها یا بزرگترها ما را به رسمیت بشناسند. ما
طرد و در فقدان اعتماد به نفس، همیشه به تایید بزرگترهای خود نیاز داشتیم
به همین دلیل دیگر نه خودِ خودمان، بلکه چیزی بودیم که دیگران از ما می
خواستند. ما همچنان ابژهی، سوژهی بزرگترها بودیم ما ابژهی تربیتی و موش
تربیتی بزرگترها بودیم. از یک سو، خود فاقد عقل و اعتماد به نفس در دیالوگ
با بزرگترها بودیم از سویی دیگر، بزرگترها حاضر به رسمیت شناختن خواست و
تفکر ما نبودند که ارزش خود را در دیالوگ با ما کاهش دهند. اکنون عقل
ابژکتیو و ناقص کوردی فاقد زاویه نگرش مثبتی و مستقلی در نگریستن به دنیای
بیرون است چون خود بخشی از دنیای بیرون است و در فقدان تفکر مستقل در
سرخوردگیها و تحقیرهای که از برادرهای بزرگتر خویش دیده است، مدام به جای
تفکر و کردار مستقل در پی گرفتن تأیید از دیگران است. عقل کوردی هنوز درونی
نشده است، به تأمل نرسیده است، سکوت وی شکسته نشده است که خود سخنی برای
بیان داشته باشد. بنابراین، مشکل عقل کوردی نه معرفت شناختی بلکه هستی
شناختی است یعنی هنوز سوژزه نیست به عبارت دیگر هنوز عقل کوردی متولد نشده
است که خود قادر به تشخیص خوب و بد مستقل از تأیید یا طرد دیکران باشد.
پدرها و بزرگان فامیل، جای خود را برادران و پدرسالاران عقل ایرانی واسلامی
در به سکوت واداشتن ما یا تأیید و تکرا حرفهای آنها داده است. عقل کوردی
کودک بچه ای است که نیاز به تایید دیگران به گفتن این جملات دارد، افرین
فرزند خوبم، افرین کوردهای مودب با معرفتِ اشتی خواهِ دموکرات طلبِ ضد
خشونت و جنگ. اما پدران خود با خشونت روشهای غیردموکراتیک، فرزندان را
تربیت می کردند همان طور که برادر بزرکتر ایران با خشونت و جنگ همیشه تسلط
خود را بر کودک بچه کورد حفظ کرده است. نوری زاده: من عاشق کوردها هستم
چقدر ایرانی دوست هستند چقدر دموکراتیک هستند، تجزیه طلب نیستند. آخییییی
به متن بازگردیم: جنگ نفی می شود به این دلیل که قادر به روخاندنی
کوماری اسلامی نیستیم!؟ وظیفه ما و سئوال اصلی ما اصلاً روخاندن کوماری
اسلامی نیست. سئوال ما رهای کوردستان است شعار یاید ایجابی شود نه سلبی.
رهایی کوردستان چه با روخاندن کومار اسلامی باشد چه با حفظ آن، چون روخاندن
کومار اسلامی به معنای رهایی کوردستان نیست همان طور که روخاندن شاهنشاهی
تغییری در وضعیت بردگی کورد ایجاد نکرد. مگر ما منجی بشریت ایرانیم که شعار
روخاندنِ نظامی ایرانی را می دهیم؟ اگر این نظام عقب مانده و سلطه گر است،
نتیجه عقب ماندگی و خوی سلطه طلبانهی ملت فارس است. ما پزشکِ قوم
فارس/ایران نیستیم... دوما، چه کسی گقته است هدف جنگ روخاندن نظام
دیگری است. من تصور نمی کنم هدف جنگهای تاریخ و، تمامی شورشیان تاریخ به
این امر واقف نبوده باشند که قدرت جنگی آنان در حدی نیست که اربابان را
سرنگون کنند. چند نکته را باید در نظر کرفت: یک، فلسفه جنگ، در خود جنگ
است، مبارزه در بردگی، خود آزادیست. جنگ همیشه با حساب کتاب ریاضی و دو
دوتا چهارتا، برآورد نمی شود. که حساب کتاب کنیم چون قدرت ما در حدِ قدرت
دیگری نیست، پس تعطیلی جنگ. هدف جنگ، احیای روح ملی و همان طور که هگل گفته
است، بیرون اوردن فردِ(شهری) از فردیت خویش و پیوند دادن وی با امر کلی و
امر سیاسی است. سوما ، نباید مطلق به نتیجه گیری جنگ اندیشید. طبقات کارگر
در اروپا هیچگاه نتوانستند سرمایه داری را نابود کنند اما اگر مبارزات
آنها و ترس سرمایه داری از شورش و عصیان آنان نبود، قطعا اخلاق، محرک
سرمایه داری، در دادن امتیاز و رفاه بیشتر به کارگران نبود. حزب الله جز در
شعار، خوب می دانست که قدرت نابودی اسرائیل را ندارد، اما اگر ناخنک
زدنهای مکررِ آنها نبود، هنوز هم اسرائیل جنوب لینان را خلوت نکرده بود.
کدام دولت استعماری صرفاً به خاطر کم آوردن نیروی نظامی از مستعمره ها، خاک
آنها را آزاد کرد؟ جز شورشهای مکرر و بازتاب جهانی و انسانی آن، اگر
ویتنامی ها حساب کتاب ریاضی می کردند، می بایست دست و پای امریکای ابرقدرت
را می بوسیدند.جنگ گاهی برای سلب مشروعیت دیگری مسلط است، نه حتما برآورد
ریاضی برای نابودی آن، جنگ مسئله ای صرقا نظامی نیست بلکه گاهی ارزش اخلاقی
آن است که بنیادهای دیگری را به لرزه در می آورد.«جنگ ادامه سیاست است»
اکر باشور سالها خبات چکداری نداشت هزاران امریکا هم در فتح عراق، اصلا
انها را نمی دیدند که فدرالیسم و حقوقی برای انها در نظر بگیرند. تصور
بکنید اگر باشور، در عمل و نظر مدام می گفت ما عراقی هستیم و مشارکت مدنی
می کردند؟ در سیستم جدید هم می گفتند بفرمایید مشارکت در چهارچوب کنید چه
نیازی به سیستم جداگانه دارید. اگر سالها جنگ نظامی پ.ک.ک، نبود اکنون روح
ملی کورد باکور چندان بیدار نبود با فراخوانی، میلیونها نفر به خیابان
سرازیر شوند. پ.ک.ک خوب می داند حریف قدرت نظامی ترکیه و ناتوی حامی وی
نیست، اما اگر جنگهای مکرر پ.ک.، نبود، نه ترکیه مسئله کورد را به رسمیت می
شناخت که حاضر به هیچ گفتگویی باشد نه اکنون، باکور، سمبل مبارزه ملی و
برسر زبانها بود. ارزش جنگ، صرفا در برآورد نتایج ریاضی آن نیست ارزش جنگ
بیشتر معنوی و اخلاقی در برهم آزادن آرامش دیگری و بیداری روح ملی است.
نکتهی بعدی، نفی جنگ و تأیید مبارزه مدنی در چهارچوب است. من قبلا
نیز به این مطلب پرداخته ام. هیچ متنی جدا از بافت سیاسی، فرهنگی آن معنا
ندارد. متن، فرزند گفتمان حاکم بر آن و برآیند بافت سیاسی خویش است.
متنهای اندیشمندان غربی از دل جامعه دموکراتیک آنها زاده می شود. هابرماس
و فوکو دیگر دغدغه آزادی ملی و ستم ملی ندارند. در آن جوامع سالها پیش
مسئله ملی حل شده است. دغدغه آن جوامع حقوق فردی و اقلیتهای جنسیتی و
اقتصادی است به همین دلیل مفهوم شهروندی مختص آن جوامع است. دولتها،
دموکراتیک و امکان مشارکت سیاسی و آزادی بیان وجود دارد. کدام اندیشمند
فرانسوی در زمان اشغال نازیسم از مبارزه مدنی دفاع می کرد. همگی بر سر
مبارزه نظامی و جنگ با اشغالگر متفق القول بودند و تنها با جنگ نیز رهایی
یافتند. اکر هابرماس در زمان پراکندگی آلمان و سلطه فرانسه بر آلمان به
دنیا میآمد دیگر هابرماس نبود بلکه هردر و فیخته و هگل بود. اکر هگل نیز
اکنون می نوشت به جای ستایش جنگ از عقلانیت ارتباطی می گفت. در همین ایرانِ
زمان اشغال، توسط روس، چه از طرف علما و چه روشنفکران و بوروکراتها، حرف
اول و آخر آنها جنگ و جهاد بود. مگر با آلمان دموکراتیک درگیر هستید از
مبارزه مدنی ندا سر می دهید. با نظامی درگیر هستید جز با خشونت حاکم نشده
است و خود امکانیت مشارکت را با مفسد فی الارض و حزب شیطان خواندن سلب کرده
است. شهروندی مفهومی سیاسی است ما فاقد هستی سیاسی، پس دیگر چه معنا دارد
هروقت احزاب را به رسمیت شناخت و سیستم دموکراتیک شد، آنگاه مبارزه مدنی و
قانونی معنا می یابد. هرچند در چهارچوب دولت ایرانی، که فلسفه وجودی آن،
چه شاهنشاهی و چه اسلامی و چه در آینده، دموکراتیک، حفظ سلطه فارس
برغیرفارس است، امکان احقاق حق کورد مقدور نمی باشد. در ضمن،
مفاهیم شهروندی و مبارزه مدنی، در وضعیت مدنی معنی می یابد، خاورمیانه در
وضعیت طبیعی است نه مدنی. تثبیت دولت مدرن رضاشاهی و فتوای جهاد خمینی در
کوردستان و حلبجه و انفال و وین و میکونوس و باکور و روژآوا، مکر در وضعیت
مدنی اتفاق می افتد؟ تمامی مفاهیم شهروندی و مبارزه مدنی، فرزند خوانده
انقلاب فرانسه هستند، مگر انقلاب فرانسه با روش دموکراتیک و مدنی پیروز شد
یا با خشونت انقلابی؟ امریکا نمادی از دموکراسی و شهروندی است، مکر آزادی و
استقلال امریکا با دموکراسی و مبارزه مدنی بود یا با جنگ و تفنگ و خشونت؟
بنابراین، این مفاهیم مربوط به دوران پساتأسیس هستند نه وضعیت پیشاتأسیس
ما. بعد از گذار هستی اجتماعی کورد به هستی سیاسی، باید مبارزه دموکراتیک و
مدنی و از حق شهروندی دفاع کرد. مثلا باشور بعد از استقلال. مگر اینکه
اعتراف کنیم کورد نه ملت بلکه افراد و گروهکهایی بیش نیستند در آن صورت
احزاب را منحل کنید چون خود احزاب مانع از پیشرفت افراد و گروههای کوردی
هستند به این دلیل که احزاب باعث تشدید نگاه امنیتی به تمامی جنبشهای مدنی
کورد از فمنیستی و دانشجویی تا سندیکاها و فرهنگی می شود. نه جمهوری اسلامی
نه ترکیه، هیچ مشکلی با فرد کورد در صورت نداشتن ادعای ملی کورد ندارند.
فرد کورد، در صورت پذیرش چهارچوب ایرانیت و نظام، می تواند به هر حقوقی که
یک فارس می تواند کسب کند، دست یابد. می تواند استاد دانشگاه و مدیر و وزیر
نیز بشود. مبارزه مدنی را از خود شروع کنید، نظام توبهپذیر است، اسلحه
را کنار گذاشته، حزب را منحل، از بزرگ خویش، طلب بخشش و بفرمایید برگردید
مبارزه مدنی، منتظر شماست. شعار مبارزه مدنی و نفی جنگ، نه خلاقیت،
بلکه اسیر استراتژی جدید عقل پارسی در هضم و نفی هویت جمعی کورد است. نگاهی
به استراتژیستهای فارسی(از طباطبایی و احمدی تا جلای پور و...) روشن می
کند که، دیگر نه از فرهنگ اسلامی و کمونیست جهانی برای جذب کورد اسنفاده می
کنند، بلکه از مفهوم شهروندی و ناسیونالیسم مدنی مطابق با فضای جهانی حاکم
بهره می کیرند. تایید مبارزه مدنی و نفی جنگ، بازتولید سلطه عقل سیاسی
پارس بر کورد و تداوم بردگی است. چون کودک توسری خور، یا سکوت یا تکرار حرف
بزرگترهای مسلط. اشتباه استراتژیک کومله و مکتب قران، دارد تکرا می شود.
سلطه فارس در مفاهیم و سلطه هژمونیک وی است زمانی به اسم چپ جهانی جنبش
کوردی را ابزار خود کردند، زمانی به اسم اسلام جهانی به نفی قومیت کورد و
جهانی کردن منافع قومی خود پرداختند و امروز از سویی، به اسم مفاهیم جهانی
دموکراتیک و شهروندی و مبارزه مدنی، از سویی دیگر ایران فرهنگی، سعی در
بازتولید سلطه خود بر جنبش کوردی مطابق با هنجارهای روز هستند.
اما دلیل اصلی استراتژی حدک، نه تحلیلی متفاوت از اوضاع سیاسی، بلکه همان
طور که قبلا «تقدیر یکیتی و حدک» به آن پرداختم، تعریف خود در مقابل حدکا
است. جنگ شیعه و سنی صرفا از جنگ قدرت اشخاص و جانشینی آغاز شد اما بعدا
برای تعریف خود در مقابل دیگری اهل سنت، هویت، فقه و حتی تاریخ و سنت
متمایزی برای خود ساختند. جدایی حدک از حدکا، جنگ فدرت بود و فاقد هویت
متمایزی از برادر بزرگتر خود، بنابراین، فاقد مشروعیت. به همین دلیل برای
رهایی از زیر سایه برادر نه چندان بزرگتر خود، می بایست هویت و شناسنامه ای
متمایز از آن داشت که با تحریم انتخابات، دفاع از مشارکت، با شروع جنگ،
دفاع از عدم جنگ را استراتژی خود کرد.....قبلا گفته ام. اینکه ایشان
می گویند مبارزه را باید در تمام سطوح، مدنی و ... باید ادامه داد، فقط می
توانم بگویم از کرامات شیخ ما این است که شیره را خورد و گفت شیرین است.
(نقد اکنون)تکرار تاریخ و پوست عوض کردن مار خوش خط و خال پارسی/ایرانی از کارگر به شهروند، هردوجهانی و ضد کوردی تاریخ دارد تکرار می شود نه برای بار دوم، برای بار چهارم و پنجم، نه کمدی بلکه تراژدیست تنها درک ما از آن کمدی است!. جنبش معاصر کورد تا کنون، از نظر فکری، زیر سلطه هژمونیک عقل پارسی بوده است. سیاست احزاب و قلم روشنفکران چیزی جز بازتولید عقل پارسی و لاجرم سیاست کوردی، بازتولید سلطه پارسی بوده است. سلطهی قدرتمند پارسی نه در ارتش و حکومت بلکه در گفتمان ایرانی و سلطه هژمونیک آن در پوست عوض کردنهای مکرر، از گفتمان باستان گرایی ایران باشکوه تا گفتمان سوسیالیسم و اسلام جهانی و اکنون دموکراسی شهروند محور، به اسم ایران چند ملیتی، حفظ تمامیت ارضی، مبارزه مدنی و... . جنبش کوردی هربار با اسارت در مقابل گفتمان ایرانی، سلطه پارسی را بازتولید کرده است. ما ایرانیان اصیل هستیم، بازتولید گفتمانِ بومیان اصیلِ رضاشاهی است که این بومیان اصیل چون بومیان سرخ پوست امریکایی، وحشی و بی فرهنگ که، باید توسط خشونت و افسار پارسی به سرمنزل تمدن هدایت شوند که همان از کورد بودن به پارس شدن است. گفتمان چپ کوردی، بازتولید گفتمان چپ فارسی و عمل کوردی را اسیر عقل پارسی در ضدیت با کورد هدایت کرد. گفتمان اسلام گرایی مکتب قران نیز، اسیر عقل پوست عوض کرده پارسی از چپ به اسلام و بازتولید سلطه هژمونیک پارسی در کورد بود. زمانی تحت عنوان کارگر جهانی، زمانی اسلام جهانی، به کوردیت پشت کردیم، اکنون چه؟ اگر در یک کلمه مدرنیته را تعریف کنیم، نقد اکنون و نقد بازمانده سنت گذشته در اکنون، بهترین تعریف است. نقد اکنون محض کانت، نقد اکنون غیرمحض فوکو. از بودلر تا کانت و نیچه و فوکو به نقد اکنون و بازمانده گذشته در اکنون پرداخته اند. برای مثال نیچه به نقد سنتهای بازمانده و ارزشهای بازتولید شده افلاطون و مسیحیت در اکنون زمان خویش می پرداخت. فوکو به نقد بازماندهی سلطهی مفاهیم کلی دینی بر زیست بشری در علوم انسانی و پزشکی اکنون زمان خویش میپردازد. قبلا گفته ام عقل کورد از عقب کار می کند اگر بخواهیم نه صرفا حافظ اندیشه های مدرن باشیم و بتوانیم روش عقل و انتقادی مدرنیته را به ارث ببریم. باید به نقد اکنون و نقد سنتهای بازتولید شده و در حال تکرار، در اکنون بپردازیم. باید عقل کوردی را به جلو بیاوریم. باید به عقل کوردی یاد بدهیم اکنون خویش را بشناسد تا عمل کوردی اسیر عقل پارسی نشود. مار پارسی پوست زیبای دیگری بر تن کرده است که همانند اشتباه استراتژیک کومله و مکتب قران دارد ما را در آستانه اشتباه دیگری قرار می دهد!! پوست خوش خط و خال مار پارسی، اینبار شهروندی و ناسیونالیسم مدنی است. عقل ایرانی، دانش/قدرت، الگویی دارد که می توان آن را باز شناخت و با شناخت گذشته آن، میتوان استراتژی امروزی آن را دریافت. چندین سال قبل از ظهور رضاشاه، شخصیت رضاشاه در قلم روشنفکران در مجله های کاوه و ایرانشهر و... ، تولید شد و رضاشاه تنها برایند سیاسی قلم روشنفکران پارسی بود. دانش پارسی قدرت سیاسی رضاشاهی را تولید و قدرت سیاسی دولت رضاشاهی دانش ایرانی را تثبیت و بازتولید کرد. چندین سال قبل از ظهور خمینی و انقلاب اسلامی، شخصیت خمینی و انقلاب تئوریزه و پردازش شد، در قلم امام و امت امثال شریعتی، روحانی روشنفکر ال احمد و گفتمان بازگشت به خودِ قلم به دستان. خمینی و انقلاب، برآیند سیاسی قلم روشنفکران و قدرت سیاسی جمهوری اسلامی تولید شده دانش پارسی بود. چپ کوردی که ابزار عقل پارسی شد، توسط نویسندگان پارسی پردازش شد. خیلی خوب تاریخ رمان نیست برای لذت شخصی بخوانیم پس می توانیم با خواندن متون قلم به دستان امروزی استراتژی سیاستمداران فردا را درک کنیم. اگر متون قلم به دستان امروزی را درک کنیم، دیگر اشتباه استراتژیک گذشته را تکرار نخواهیم کرد. گذشته دیگر رفت باید به نقد اکنون پرداخت تا اشتباه استراتژیک دیگری مرتکب نشویم. تا درک درستی از استراتژی پارسی/ایرانی نداشته باشیم هرگونه طرحی از استراتژی کوردی بی معنی خواهد بود. بگذارید پوست کنده بگویم من لفظ روشنفکر را برای قلم به دستان کورد با مسامحه بکار می برم روشنفکر کسی است دردِ اکنون جامعه خویش را بشناسد که ما نمی شناسیم و قلم ما کپی برداری ناشیانه ای از «رژیم حقیقت» ایرانی است. قبلا گفته ام تنها با ازدواج اندیشه و تاریخ، نوزاد کورد متولد می شود. قلم به دستان کلاسیک ما، یا به تاریخ بی تاریخ ایلات و عشایر، تحت عنوان تاریخ کوردستان پرداخته اند و یا قلم به دستان امروزی نسل جوان، به اندیشه های انتزاعی غربی بدون پیوند با واقعیت بومی و یا تحلیلهای پوچ ژورنالیستی پرداخته اند. قلم به دستان مدرن کورد نه درکی از فلسفه دارند(که البته با حفظ اندیشه های فلسفی تفاوت دارد ما حافظ اندیشه زیاد داریم) و نه شناختی از تاریخ. پی ریزی استراتژی برای کوردستان، خوردن صبحانه نیست که هر ساعت عشقمان کشید بخوریم و اختیاری در انتخاب نوع آن داشته باشیم. هرگونه طرحی برای کوردستان، جز با شناخت صحیحی از استراتژی دیگری و شناختی از تاریخ با درکی فلسفی، آب در هاون کوبیدن است. گفتم، برای شناخت استراتژی اکنون و آیندهی پارسی، باید الگوی عقل ایرانی و قلم به دستان امروزی را شناخت. قلم به دستان امروزی فارس/ایران چه کسانی هستند و چه استراتژی در حال پیاده شدن است؟ سید جواد طباطبایی(که صراحتا طبق گفته خودش کار خود را نه فلسفی، نه تاریخی و نه حتی سیاسی بلکه استراتژیک تعریف میکند)، حمید احمدی، جلایی پور و ... ، است. احمدی از دولت مقتدر شهروند محور و برجسته کردن هویت شهروندی برای نابودی هویتهای جمعی غیرفارس در هضم هویت جمعی پارس می کوشد چون با نقد قومگرایی غیرفارس راه حل یا همان استراتژی وی، حاکمیت زبان فارسی و دولت فارسی و فرهنگ فارسی به اسم به اصطلاح ایران متکثرِ شهروند محور، تحقق مییابد. سید جواد طباطبایی، از وحدت در کثرت و ایران فرهنکی گسترده تر از مرزهای ایران سیاسی که شاهنشاه نماد وحدتِ فراتر از کثرت اقوام است. جلائی پور از نفی ناسیونالیسم قومی و گسترش ناسیونالیسم مدنی و مبارزه مدنی می گوید. من در این مختصر فرصت تفصیل آن را ندارم چون قبلا گفته ام. پارس خود با خشونت مسلط شده است اکنن درس عدم خشونت را به ما یاد می دهد. پارس با ناسیونالیسم قومی و ناسیونالیسم دولتی بر ما مسلط شد، اکنون از ما می خواهد ناسیونالیسم قومی را دور ریخته و مدنی شویم. پارس از دولت تا روشنفکران در پی ترویج هویت جمعی فارسی نه تنها در داخل بلکه فراتر از مرزهای سیاسی تحت عنوان ایران فرهنگی و هلال شیعیسم هستند به ما درس نفی هویت جمعی کورد و اتمیزه شدن در قالب شهروندی را می دهند؟ افسار کوردهای بامعرفت و آشتی خواه و دموکرات منش و ایرانیان اصیل را بر گردن ما انداخته و ما را به هر طرف که بخواهند میکشانند. تکرار این مفاهیم توسط قلمبه دستان کورد، نشان از عدم تولد سوژهی کوردی و یا سوژهی کورد برساخته گفتمان حاکم پارسی است. قدرت اصلی پارس در هژمونی مفاهیم وی و تولید سوژههای کوردیست که تصور می کنند سوژهی مستقل کورد هستند اما این آیینه عقل ایرانی است که به شاکله بندی هویت سوژههای کورد و، سوژهی کورد، در مقابل آیینه عقل ایرانی است که افکار خود را آرایش می کنند. هنگامی که نظریهپردازان کورد کسانی هستند که، سوادشان از حد کتابهای بشیریه فراتر نیست، طبیعی است نقد آنها در مجلات پارسی(چشم انداز و شهروند) بازتاب مییابد چون با وجود ظاهر نقد، بازتولید گفتمان ایرانی است. چرا اجازه انتشار نقد ما را نمی دهند؟ شگرد عقلِ پارسی تسخیر کردن و مفصل بندیکردن، طبقِ عقل پارسی و از درون تهی کردن است. عقل پارسی، میترای مادی را نابود نکرد بلکه با آغوش باز پذیرفت و طبق عقل پارسی مفصل بندی و آن را ایرانی/زرتشتی کرد که در واقع همان نابودکردن میترا، اما بسیار نرم و زیرکانه بود. پارس، اسلام را نیز ایرانی و طبق عقل خودی به مفصل بندی ان در جهت مناع قومی خویش پرداخت. همین کار را در مورد چپ جهانی و اسلام سیاسی مدرن نیز انجام داد. مفاهیم را می گیرد طبق عقل پارسی مفصل بندی می کند و در جهت منافع کلی پارس/ایران بکار می بندد. همیشه منافع قومی را در پشت مفاهیم جهانی کتمان و اقوام زیر سلطه خود را با مفاهیم جهانی ابزار منافع قومی خود، که مفاهیم جهانی چیزی جز جهانی کردن منافع قومی پارس نبوده است، کرده است. اکنون تفکر جهانی نه اسلام و چپ و میترا، بلکه مفاهیم دموکراسی و شهروندی است. مارِ خوش خط و خال پارسی در حال پوست عوض کردن از مفاهیم اسلامی به مفاهیم شهروندی و پلورالیسم است. ما نیز طبق مفصل بندی عقل پارسی این مفاهیم را بکار می بریم و اسیر در چهارچوب ایرانیت و عقل هژمون پارسی باقی می مانیم. اکنون دیگر نه اسیر چپ و اسلامی و ایرانیت عریان، بلکه اسیر ایرانیت با پوشش مفاهیم شهروندی و مبارزه مدنی هستیم. شهروندی مفهومی سیاسی است ما فاقد هستی سیاسی هستیم که شهروندی شعار ما باشد. شهروندی مفهومی پساتأسیس است ما پیشاتأسیس هستیم. هرزمان که صاحب هستی سیاسی شدیم، باید شهروندی شعار اصلی ما شود. تکرار می کنم، شهروندی و مبارزه مدنی، فرزند خوانده انقلاب فرانسه هستند، خودِ انقلاب فرانسه، جز با خشونت و عصیان انقلابی بردگان بر ضد اربابان مقدور نشد. دموکراسی جز با اتحاد با دولت مطلقه و نفی خشونت بار مخالفین، تحقق عملی نیافت. آمریکا که اکنون سمبل مبارزه مدنی و شهروندی است جز با تفنگ و خشونت و جنگ قادر به استقلال از انگلیس نشد این در حالی است که مفاهیم دموکراسی و مبارزه مدنی و شهروندی قبل از انقلاب فرانسه و آمریکا پردازش شده بود اما اربابان که با خشونت حاکم شدند جز در شعار تن به این مفاهیم نمی دادند به همین دلیل پردازشگران مفاهیم مدنی، جز با خشونت انقلابی به آزادی و استقلال از حاکمان دست نیافتند آلمان جز با خون و آهنِ بیسمارک متحد نشد. دولت مدرن در ایران جز با تفنگ و خشونت و اعدام سمکو و قاضی محمد، حاکم نشد اکنون به شعار عدم خشونت و ناسیونالیسم مدنی آنها باور کردهاید؟ مهم نیست پارسها چه شعاری بدهند، مهم هستی سیاسی پارس و دولت تک-قومیتی پارس است که مبنی بر سلطه برغیرفارس، بویژه کورد است و مهم نیست ما چه شعارهای سیاسی بدهیم، هستی سیاسی ما بردگی است. دوستی جٌک زیبایی برایم تعریف کرد که مسابقهای مابین سه سیستم اطلاعاتی اسرائیل و ایران و امریکا که، کدام یک زودتر موفق به دستکیری خرگوشی می شوند، در جریان است. اسرائیل در یک دقیقه و امریکا مثلا در دو دقیقه موفق به به دام انداختن خرگوش می شوند نوبتِ ایران که می رسد، ساعتها طول می کشد و خبری نیست در آخر با خرس گندهای افسار بر گردن بر می گردند که خرس مدام تکرار میکند من خرگوشم، من خرگوشم، من خرگوشم، من شهروندم، من شهروندم شهروندم، هروندم، روندم، وندم، ندم، دم، ممممممم قرو قه پ تو دیگه خودت نیستی...
بن بست نظری حدکا، چهک و چەمک
حدکا از پارادوکسی رنج میبرد و این پارادوکس باعث به چالش کشیدن
مشروعیت خبات چهکداریش شده است. از یک سو جار میزند ایرانی هستیم و تجزیه
طلب نیستیم از سوی دیگر دست به اسلحه میبرد و خشونت به خرج میدهد. این
بن بست نظری در مصاحبهی کاوه آهنگری با من و تو مشهود بود. سئوالات من و
تو منطقی بود. اگر ایرانی هستید، اگر دموکرات هستید و خواهان ایجاد نظام
دموکراتیکی در ایران هستید، اگر مشکل شما نه کلیت سلطهی ایران بلکه محتوای
نظام حاکم بر آن است، اگر مشکل نه اشغال خاک و سرزمین بلکه چگونکی مدیریت
این اشغال است، براستی خبات چهکداری بی معنی و ترور است. اگر ایرانی
هستید، این نظام نظامی ایرانی است از آسمان نیامده است بفرمایید مبارزه
مدنی. دموکراسی فقط هدف نیست روش است نمی توان از اهداف دموکراتیک با روش
غیر دموکراتیک دفاع کرد. جمهوری اسلامی لطف می کند می گوید تجزیه طلب،
باید بگوید یاخی و شرور. حدکا با شعار ایرانی بودن و ماندن در چهارچوب
ایرانیت خود مشروعیت مبارزه مسلحانه و اساسا وجود خویش را به چالش کشیده
است. اسم حدکا و استراتژی و شعار آن پذیرش سلطه ایرانیت و کومار اسلامی است
و مبارزه مسلحانه پارادوکسی با برنامه و شعار و ماهیت حزب است. شاید
بگویند نه، این رئالیسم است، استراتژی است، نه آرمان. من نمی دانم تنها
استراتژی ظهور امام زمان را دیدهام بعد از هفتاد سال بی نتیجه بودن همچنان
بر آن اصرار کنند. ارزش هرکاری را نتیجه آن معلوم می کند این چه استراتژیی
است که نه تنها نتیجه نداشت بلکه مشروعیت خودشان را نیز به چالش کشیده
است. مشکل در خبات چکداری نیست مشکل در پارادکس عمل و نظر حزب است قبلا از
اهمیت خبات چکداری گفتهام. چون تنها جنگ است فرد شهری را از غرق شدن در
جزئیات بیرون کشیده و شار را به امرکلی و سیاست پیوند می دهد......
جنگ، جنگ مفاهیم و نام گذاری است. زمانی شاعران، نامگذاری می کردند، اکر
پاریس منلاس را شکست می داد مشروعیت تسخیر هلن را داشت. چون شاعران، نیک را
در آن زمان شجاعت نامگذاری می کردند نه خویشتن داری یا عدالت برای همین
آشیل نه به خاطر تمدن هلنی و نه عدالت بلکه شجاعت و شهرت در تاریخ می جنگد.
بعدها افلاطون اسم اعظم را نه شجاعت بلکه معرفت و عدالت(طبقاتی) تعریف
کرد. نام گذاری و خلق مفاهیم نقش اصلی را در سلطه و رهایی از سلطه دارد.
جنگ، جنگ مفاهیم است به قول التوسر جنگ، جنگ تعریف کردن است. چه کسی تعریف و
نوع نگاه سوژه را شکل داده است. کلمات مواد سمی بی حس کننده ای هستند که
اگر در چهارچوب کلمات و مفاهیم دیگری بیندیشیم مسموم و مشروعیت خود را به
چالش میکشیم از جمله این کلمات مسموم ایران چند ملیتی/قومی و عدم تجزیه
آن. به همین دلیل احزاب جرأت دفاع از عمل خویش را ندارند و مدام جار
میزنند ما برای فعالیت مدنی رفتهایم....نه جنگ... . اگر چک همراه با
چه مک نباشد، مشروعیت خود را به چالش میکشد. حدکا مدعی است کُردها ایرانی
و در چهارچوب ایران خواهان فدرالیسم هستند نه استقلال یا دولت کوردی که
تفاوت چندانی با اصلاح طلبان که مدعی هستند در چهارچوب قانون اساسی ایران
فعالیت و قانون ظرفیت احقاق حقوق کوردها را دارد، ندارند. قانون و مفهوم
ایران چیست که گروهی در چهارچوب قانون و دیگری در چهارچوب ایران باقی می
مانند. قبل از هرچیز اشاره کنم نظام حاکم بر ایران، جمهوری
ایرانی/پارسی است با لباس اسلامی و محدود ماندن شعار و دشمنی به جمهوری
اسلامی منهای ایران، شعار اپوزسیون فارس چون مجاهدین است که احزاب کوردی آن
را تکرار می کنند. همانطور که روخاندن کومار اسلامی منهای ایران، شعار
سلطنت طلبان است که با فروپاشی نظام کلیت ایران محفوظ و تبرئه شود.به این
دلیل که کلیت ایران را از ظلم نظامهای حاکم بر آن تبرئه کنند در حالی که
شعار احزاب کورد نه باید محدود به کوماری اسلامی شود بلکه کوماری
اسلامی/ایرانی باید باشد و شعار را از روخاندن کومار به رهایی خاک کوردستان
که همان روخاندن کلیت ایران است انتزاع کرد.گفتیم شعار ما نیست نگرفتند و
گفتند پس مذاکره...... گفتیم هشتاد درصد مردم شهر غرق در زندگی شخصی هستند
جاش نیستند، نگرفتند و گفتند مبارزهی مدنی شار.... . قانون
ایرانی که برخی مدعی احقاق حقوق کورد در چهارچوب آن هستند، شکل نهادینه شدن
خشونت و سلطهی پارسی است، مفهوم ایران نیز که احزاب مدعی احقاق حق در
چهارچوب آن هستند، ابزار هژمونیک سلطهی پارسی است. سیاست ایرانی که برخی
خواهان راه حل سیاسی هستند، ادامه جنگ پارسی است. استخراج منابع ملی شکل
تلطیف شدهی غارت و چپاول فارسی است. ایران ابزار هژمونیک سلطهی پارس بر
غیرفارس است. ایران فرهنگی ابزار امپریالیسم سیاسی فارس است. کلیت دولت
ایرانی نه کومار اسلامی، دولتی تک-قومیتی و بازتولید کننده سلطهی پارس
است. نه کنگرهی ملیتهای ایرانی، کنکرهی ملیتهای زیر سلطهی
ایرانی-پارسی. قبلا گفتهام حدک دو قدم از حدکا جلوتر است اما در سقوط.
نتیجه منطقی گفتمان حدکا شعار و استراتژی حدک در مذاکره و مدنیت است.
گفتمانی نو ببیاد متناسب با خبات تازه.....
لازمهی هر جنبش جدیدی، تئوری جدید و متناسب با آن است و مستلزم هر تئوری جدیدی، نقد و ایضاح نامعقول قبلی است که مانع از ارائه طرح تازه است در این مختصر به سه آفت عقل معاصر کوردی میپردازم که از یک سو ذهن ملیگرایی کوردی را مسموم و از سوی دیگر، جنبشهای سیاسی را زمانی که در آستانه موفقیتی قرار گرفته است، به امتناع و فلج کرده است. این سه آفت یکی ایران پلورال قبل از رضاشاهی است دوم دموکراتیزه کردن ایران همراه با دیگر ملیتهای به اصطلاح ایرانی و سوم عدم تشخیص منطق حکمت نظری از عملی.
تئوری اول که ایران قدیمِ قبل از تشکیل دولت مدرن رضاشاهی، پلورال و متکثر بوده است، اسارت در استراتژیستهای ملیگراهای ایرانی چون حمید احمدی با نظریه کنفدراسیون ایل، جواد طباطبایی با نظریه وحدت در کثرت و عام بودن ایران بر فارس در نظریه کاتوزیان و جلائی پور و ... است
تئوری دوم که پذیرش حقوق خلقها/ملتهای به اصطلاح ایرانی در چهارچوب مرز ایران است، اسارت در تفکر چپهای ایرانی متبلور در حزب توده و پیشنهاد باقروف است
آفت سوم که بیشتر متدلوژیک است نه نظری، عدم درک نرمش عمل در عین پردازش کردن نظر و عدم تشخیص جدایی منطق حکمت نظری و عملی است که از فقر نظری و متدلوژیک عقل معاصر کوردی سرچشمه میگیرد.
آفت اول بیشتر در میان قلم به دستان و به اصطلاح روشنفکران کورد مشهود است که چون تاریخ را از زاویهی ذهنیت ایرانی خواندهاند، به توهمات ایران عامتر از فارس و ایران پلورال قبل از تشکیل دولت مدرن ایمان آورده و سلطه و تمرکز مرکز دو حکومت شاهنشاهی و جمهوری اسلامی را عارضهای در تمدن ایرانی میدانند که با حفظ چهارچوب ایرانیت و اصلاح حاکمیت می توان ایران پلورال و دموکراتیکی را ایجاد کرد که حاقظ حقوق به اصلطاح دیگر ملیتهای ایرانی باشد. راقم این سطور به صدق و کذب این مورد نمیپردازم چون قبلا به تفصیل به آن پرداختهام در این مختصر بیان میکنم که این تفکر نه سرچشمه گرفته از تاریخ است نه نظریهای تاریخی و نه مفهومی علمی بلکه استراتژی تئورسینهای پارسی و پارسگرا برای تبرئه کلیت ایران و حفظ وحدت و مرزهای ایران است. استراتژیستهای ایرانی با قلم فرسایی در باره تاریخ قدیم ایران و قالب کردن مفاهیم مدرن چون کنفدراسیون و پلورالیسم یه ایران قدیم، بهشت گمشدهای را تصویر کردهاند که استبداد و ظلم اکنون نه نتیجهی عقل و تمدن ایرانی/پارسی بلکه ناشی از بی آدابی حکومتهای معاصر و عارضهای در تاریخ ایران است که اکنون با سعی در حفظ مرزها و دموکرانیزه کردن آن می توان بهشت گمشده را احیا و تمامی به اصطلاح قومیتهای ایرانی به طور مسالمتآمیز به حقوق خود در چهارچوب مرزهای ایران دست بیابند. در واقع بهشت گمشدهی برساخته شده را مدینه فاضله کرده که مقاومت دیگری همچون کورد را در چهارچوب نظام سلطه حفظ کنند. در حالی که ایران قدیم نیز همانند نظامهای معاصر اسنبدادی و دولت ایرانی در درازنای تاریخ خویش از فره ایزدی کوروش/فریدون تا ولایت فقیه، دولتی تک-قومیتی و بازتولید کنندهی سلطه پارس بر غیرفارس بوده است.این آفت از فقر تئوریک و تاریخی عقل وجود نداشتهی کوردی سرچشمه میگیرد که دیگران برای وی تئوری میدهند و تاریخ مینویسند.
آفت دوم، اگر آفت اولی اسارت در تفکر ملیگرای ایرانی بود، آفت دوم اسارت در تفکر چپ ایرانی/پارسی است. تقلیل از ژ.ک به دموکرات، نتیجهی اسارت در این تفکر به نام رئالیسم است. این ایده از سویی به تفکر تئورسینهای حزب توده بر میگردد که خلقهای ایران دست در دست هم با استبداد مقابله و ایرانی دموکراتیک و متحد را برسازند. بعد از، اگر نگوییم شکست بلکه زوال مشروعیت ناسیونالیسم دولتی رضاشاهی و زوال اقتدار دولت مرکزی بعد از عزل رضاشاه، فارسهای زیرک که خطر به اصطلاح تجزیه ایران را درک کرده بودند، در زوال خشونت برای سرکوب، قلم و فکر را به عنوان ابزاری برای حفظ به اصطلاح وحدت ملی بکار برده وبه جای تکیه بر دولت، به ملت روی آوردند و با ترویج ملیتهای ایرانی در حالی که از عمر واژهی ایران به معنای مدرن آن چندسالی نمیگذشت، مفهوم ایران فراقومی را در میان اقوام رواج داده و جنبشهای ملی ضد ایرانی را به ضد استبداد حکومتی و ضد استبداد فارسی تقلیل و سلطه پارس را در چهارچوب مقاومت غیرپارس به نام ایران چندقومیتی بازتولید کردند.سلطه دولتی را در کل جامعه گسترش و درونی کردند و مفهوم ایران عامتر از فارس را در میان ملتهای غیر ایرانی رواج دادند. کاری که چپ فارس در حفظ مقاومت در چهارچوب سلطه انجام داد و سلطه پارسی را درونی غیرفاس کرد، بسیار تأثیرگذارتر از قدرت دولتی و تبلیغات رضاشاهی بود چون تأثیر آن را به وضوح در احزاب دیگر ملتهای غیرایرانی چون احزاب کورد می بینیم نمونه کامل آن کنگرهی مضحک ملیتهای ایرانی است. این تفکر بیشتر در میان احزاب کوردی رواج دارد غافل از اینکه نه حقیقت بلکه استراتژی فارسی به نوع دیگر در حفظ سلطه بر غیرفارس است. ریشهی دیگر این تفکر تجربه خود شوروی بود که همانند امپراتوری ایران، ملتهای زیادی را زیر سلطه داشت که نه می توانست منکر وجودی آنان باشد نه اجازه تجزیه خود را می داد به همین دلیل تئوری دموکراسی خلق ها در چهارچوب مرکز و حفظ مرزها را رواج داد.
آفت سوم همانطور که گفتیم متدلوژیک و ناشی از فقر نظری و عدم درک جدایی منطق عمل از نظر است این آفت به حدی ریشه کرده است که که بیماران، پزشک را به این بیماری متهم میکنند.
افلاطون اگرچه رسما به تقسیم بندی حکمت نظری و عملی نپرداخت و اولین بار ارسطو آن را پردازش کرد، اما به خوبی به این تقسیمآگاه بود چون با تمام تلاش تئوریکی که برای تبیین مدینه فاضله و عالم مثل انجام داد، امکان تحقق مدینه فاضلهی خویش را در حد صفر و آن را صرفا به عنوان افقی برای اصلاح امروزی می نگریست. حکمت نظری از نظر هستی شناسی به تبیین و مفهوم سازی میپردازد و حکمت عملی امکانیت آن را در ظرف واقعیت میسنجد. محدودیتهای حکمت عملی نمی تواند مانعی در پردازش حکمت نظری در بارهی آن بکند. اینکه عملا امکان تحقق مدینه فاضله و دولت زیبای مثلی وجود ندارد، یک طرف قضیه است، طرح آن به عنوان افقی برای هدایت عمل، طرف دیگر. این بیماری عقل کوردی را فلج یا بهتر بگویم عقل وجود نداشتهی کوردی را توجیه میکند و به جای اعتراف به فقر نظری و تاریخی به نفرین آن میپردازند. این که راقم این سطور مباحثی از ایدهی دولت/نظم کوردی پردازش میکنم به معنی نادیده گرفتن واقعیات امروزی که امکان تحقق آن را نمی دهد، نیست. ایده نیز با رویا و احساس متفاوت است که بگویند طبیعی است همهی ما به دنبال دولت و استقلال کوردی هستیم اما شرایط اجازهی آن را نمیدهد. پردازش ایدهی دولت کوردی یا آنچیزی که به استقلال مشهور است، به معنی باور به گنجاندن آن در سیاست عملی اکنون نیست بلکه افقی برای سیاست عملی امروز است. ابن مقفع همزمان که وزیر خلفای عربی بود در نوشتن و ترجمه، به تدوین نظم ایرانی در مقابل نظم اسلامی میپرداخت. در عدم پردازش مفهوم نظم/دولت کوردی حتی اگر مقدورات عملی چون سیور و انقلاب و باشور امروز نیز باشد، امکان تحقق دولت یا اسنقلال کوردستان مقدور نمی باشد چون ایده با خواست احساسی تفاوت دارد. اینکه در عمل استراتژی تغییر یابد و یا محذورات واقعی را در نظر بگیرند و از استقلال ندا سرندهند یک مسئله است، عدم درک اهمیت پردازش خود دولت و یا استقلال کوردستان مسئلهی دیگر. اینکه در عمل احزاب چه سیاستی را با روپوش رئالیسم و زیرکی سیاسی در نظر بگیرند یک مسئله است، اینکه جز ادعا یا احساس تصویر و ایدهای از دولت و نظم کوردی ندارند، مسئلهی دیگر که هنوزم که هنوز است این دو از هم تشخیص داده نشدهاند.
هنگامی که علت یک مسئله تشخیص داده نشود، راهکارهای ارائه شده نیز آب در هاون کوبیدنی بیش نخواهد بود از جملهی این مسائل دلیل استبداد تاریخی ایرانی و یا جمهوری اسلامی ایرانی است. در فقر نظری جنبش کورد، از خوراک فکری پارس تغذیه میشویم و علت استبداد را در مذهب، حکومت، اشخاص، بورژوازی و .... می دانیم. دلیل استبداد نظام در تئوری ولایت فقیه و مذهبی بودن آن نیست که راهحل، سکولار شدن آن باشد. دلیل استبداد ایرانی بورژوازی نیست که راهحل کمونیست کردن آن باشد. دلیل استبداد ایرانی اشخاص و یا در خود حکومت نیست که راهحل تغییر نظام و اشخاص باشد. دلیل استبداد بسته بودن نهادهای حکومتی نیست که راهحل مشارکت سیاسی باشد. دلیل استبداد ایرانی پراکندگی جمعیت و کم آبی و نفت نیست که راهحل، تقدیر یا تولید صنعتی باشد. دلیل استبداد ایرانی سلطهی سیاسی و فکری قوم پارس و در منش عقل پارسی است و دولت و دانشی که در چهارچوب آن می اندیشیم، بازتولید کننده و یا ابزار سلطهی قومی پارس است. فلسفه دولت ایرانی حفظ سلطه پارس بر غیرفارس است نه این یا آن دولت، که با تغییر آن مسئله حل شود. دولت ایرانی با هر لباسی چه شاهنشاهی و چه اسلامی و دموکرات و سکولار با مفهوم ایران و زبان ایران و فرهنگ ایرانی ابزار سیاسی و هژمونیک سلطهی پارسی است. حال از مشارکت و تغییر نظام و کنگره ملتهای ایرانی ندا سر دهید...