بازسازی تاریخ و هویت کورد در پرتو نقد عقل سیاسی مسلط ایرانی / تاریخی
این وبلاگ به تعامل یا تقابل کورد و ایران و همچنین تقابل تاریخ با کورد - میترا خواهد پرداخت به این معنی که تاریخ با جوهر دین و فلسفه و عقل سیاسی ایران در ابتدا واکنشی در مقابل کنش سیاسی و فرهنگی کورد - میترا بود. تاریخ ایران و کرد چنان در هم تنیده شده اند که بررسی یکی بدون دیگری امکان پذیر نیست. در البته این تنیده شدن به معنی همگرایی و یا تعامل نیست بلکه از سنخ دیالکتیک است در عین تضاد امکان جدایی ان نیست اما دیالکتیک نیز نیست چون امکان ظهور سنتزی از این تقابل وجود ندارد این ارتباط از نوع ارتباط واقعیت یا امر نمادین با امر واقع است که در عین طرد امر واقع از سوی امر نمادین، بدون وجود ان امکانیتی نخواهد داشت. هویت کردی برای عقلانیت و تاریخ ایرانی چون امر واقعی بوده است که نظم نمادین ایرانی را با چالش مواجه کرده است در عین حال نظم نمادین ایرانی جز با نفی امر واقع کردی امکان تدوین و تثبیت نمی یافت.
(نقد اکنون)تکرار تاریخ و پوست عوض کردن مار خوش خط و خال پارسی/ایرانی از کارگر به شهروند، هردوجهانی و ضد کوردی تاریخ دارد تکرار می شود نه برای بار دوم، برای بار چهارم و پنجم، نه کمدی بلکه تراژدیست تنها درک ما از آن کمدی است!. جنبش معاصر کورد تا کنون، از نظر فکری، زیر سلطه هژمونیک عقل پارسی بوده است. سیاست احزاب و قلم روشنفکران چیزی جز بازتولید عقل پارسی و لاجرم سیاست کوردی، بازتولید سلطه پارسی بوده است. سلطهی قدرتمند پارسی نه در ارتش و حکومت بلکه در گفتمان ایرانی و سلطه هژمونیک آن در پوست عوض کردنهای مکرر، از گفتمان باستان گرایی ایران باشکوه تا گفتمان سوسیالیسم و اسلام جهانی و اکنون دموکراسی شهروند محور، به اسم ایران چند ملیتی، حفظ تمامیت ارضی، مبارزه مدنی و... . جنبش کوردی هربار با اسارت در مقابل گفتمان ایرانی، سلطه پارسی را بازتولید کرده است. ما ایرانیان اصیل هستیم، بازتولید گفتمانِ بومیان اصیلِ رضاشاهی است که این بومیان اصیل چون بومیان سرخ پوست امریکایی، وحشی و بی فرهنگ که، باید توسط خشونت و افسار پارسی به سرمنزل تمدن هدایت شوند که همان از کورد بودن به پارس شدن است. گفتمان چپ کوردی، بازتولید گفتمان چپ فارسی و عمل کوردی را اسیر عقل پارسی در ضدیت با کورد هدایت کرد. گفتمان اسلام گرایی مکتب قران نیز، اسیر عقل پوست عوض کرده پارسی از چپ به اسلام و بازتولید سلطه هژمونیک پارسی در کورد بود. زمانی تحت عنوان کارگر جهانی، زمانی اسلام جهانی، به کوردیت پشت کردیم، اکنون چه؟ اگر در یک کلمه مدرنیته را تعریف کنیم، نقد اکنون و نقد بازمانده سنت گذشته در اکنون، بهترین تعریف است. نقد اکنون محض کانت، نقد اکنون غیرمحض فوکو. از بودلر تا کانت و نیچه و فوکو به نقد اکنون و بازمانده گذشته در اکنون پرداخته اند. برای مثال نیچه به نقد سنتهای بازمانده و ارزشهای بازتولید شده افلاطون و مسیحیت در اکنون زمان خویش می پرداخت. فوکو به نقد بازماندهی سلطهی مفاهیم کلی دینی بر زیست بشری در علوم انسانی و پزشکی اکنون زمان خویش میپردازد. قبلا گفته ام عقل کورد از عقب کار می کند اگر بخواهیم نه صرفا حافظ اندیشه های مدرن باشیم و بتوانیم روش عقل و انتقادی مدرنیته را به ارث ببریم. باید به نقد اکنون و نقد سنتهای بازتولید شده و در حال تکرار، در اکنون بپردازیم. باید عقل کوردی را به جلو بیاوریم. باید به عقل کوردی یاد بدهیم اکنون خویش را بشناسد تا عمل کوردی اسیر عقل پارسی نشود. مار پارسی پوست زیبای دیگری بر تن کرده است که همانند اشتباه استراتژیک کومله و مکتب قران دارد ما را در آستانه اشتباه دیگری قرار می دهد!! پوست خوش خط و خال مار پارسی، اینبار شهروندی و ناسیونالیسم مدنی است. عقل ایرانی، دانش/قدرت، الگویی دارد که می توان آن را باز شناخت و با شناخت گذشته آن، میتوان استراتژی امروزی آن را دریافت. چندین سال قبل از ظهور رضاشاه، شخصیت رضاشاه در قلم روشنفکران در مجله های کاوه و ایرانشهر و... ، تولید شد و رضاشاه تنها برایند سیاسی قلم روشنفکران پارسی بود. دانش پارسی قدرت سیاسی رضاشاهی را تولید و قدرت سیاسی دولت رضاشاهی دانش ایرانی را تثبیت و بازتولید کرد. چندین سال قبل از ظهور خمینی و انقلاب اسلامی، شخصیت خمینی و انقلاب تئوریزه و پردازش شد، در قلم امام و امت امثال شریعتی، روحانی روشنفکر ال احمد و گفتمان بازگشت به خودِ قلم به دستان. خمینی و انقلاب، برآیند سیاسی قلم روشنفکران و قدرت سیاسی جمهوری اسلامی تولید شده دانش پارسی بود. چپ کوردی که ابزار عقل پارسی شد، توسط نویسندگان پارسی پردازش شد. خیلی خوب تاریخ رمان نیست برای لذت شخصی بخوانیم پس می توانیم با خواندن متون قلم به دستان امروزی استراتژی سیاستمداران فردا را درک کنیم. اگر متون قلم به دستان امروزی را درک کنیم، دیگر اشتباه استراتژیک گذشته را تکرار نخواهیم کرد. گذشته دیگر رفت باید به نقد اکنون پرداخت تا اشتباه استراتژیک دیگری مرتکب نشویم. تا درک درستی از استراتژی پارسی/ایرانی نداشته باشیم هرگونه طرحی از استراتژی کوردی بی معنی خواهد بود. بگذارید پوست کنده بگویم من لفظ روشنفکر را برای قلم به دستان کورد با مسامحه بکار می برم روشنفکر کسی است دردِ اکنون جامعه خویش را بشناسد که ما نمی شناسیم و قلم ما کپی برداری ناشیانه ای از «رژیم حقیقت» ایرانی است. قبلا گفته ام تنها با ازدواج اندیشه و تاریخ، نوزاد کورد متولد می شود. قلم به دستان کلاسیک ما، یا به تاریخ بی تاریخ ایلات و عشایر، تحت عنوان تاریخ کوردستان پرداخته اند و یا قلم به دستان امروزی نسل جوان، به اندیشه های انتزاعی غربی بدون پیوند با واقعیت بومی و یا تحلیلهای پوچ ژورنالیستی پرداخته اند. قلم به دستان مدرن کورد نه درکی از فلسفه دارند(که البته با حفظ اندیشه های فلسفی تفاوت دارد ما حافظ اندیشه زیاد داریم) و نه شناختی از تاریخ. پی ریزی استراتژی برای کوردستان، خوردن صبحانه نیست که هر ساعت عشقمان کشید بخوریم و اختیاری در انتخاب نوع آن داشته باشیم. هرگونه طرحی برای کوردستان، جز با شناخت صحیحی از استراتژی دیگری و شناختی از تاریخ با درکی فلسفی، آب در هاون کوبیدن است. گفتم، برای شناخت استراتژی اکنون و آیندهی پارسی، باید الگوی عقل ایرانی و قلم به دستان امروزی را شناخت. قلم به دستان امروزی فارس/ایران چه کسانی هستند و چه استراتژی در حال پیاده شدن است؟ سید جواد طباطبایی(که صراحتا طبق گفته خودش کار خود را نه فلسفی، نه تاریخی و نه حتی سیاسی بلکه استراتژیک تعریف میکند)، حمید احمدی، جلایی پور و ... ، است. احمدی از دولت مقتدر شهروند محور و برجسته کردن هویت شهروندی برای نابودی هویتهای جمعی غیرفارس در هضم هویت جمعی پارس می کوشد چون با نقد قومگرایی غیرفارس راه حل یا همان استراتژی وی، حاکمیت زبان فارسی و دولت فارسی و فرهنگ فارسی به اسم به اصطلاح ایران متکثرِ شهروند محور، تحقق مییابد. سید جواد طباطبایی، از وحدت در کثرت و ایران فرهنکی گسترده تر از مرزهای ایران سیاسی که شاهنشاه نماد وحدتِ فراتر از کثرت اقوام است. جلائی پور از نفی ناسیونالیسم قومی و گسترش ناسیونالیسم مدنی و مبارزه مدنی می گوید. من در این مختصر فرصت تفصیل آن را ندارم چون قبلا گفته ام. پارس خود با خشونت مسلط شده است اکنن درس عدم خشونت را به ما یاد می دهد. پارس با ناسیونالیسم قومی و ناسیونالیسم دولتی بر ما مسلط شد، اکنون از ما می خواهد ناسیونالیسم قومی را دور ریخته و مدنی شویم. پارس از دولت تا روشنفکران در پی ترویج هویت جمعی فارسی نه تنها در داخل بلکه فراتر از مرزهای سیاسی تحت عنوان ایران فرهنگی و هلال شیعیسم هستند به ما درس نفی هویت جمعی کورد و اتمیزه شدن در قالب شهروندی را می دهند؟ افسار کوردهای بامعرفت و آشتی خواه و دموکرات منش و ایرانیان اصیل را بر گردن ما انداخته و ما را به هر طرف که بخواهند میکشانند. تکرار این مفاهیم توسط قلمبه دستان کورد، نشان از عدم تولد سوژهی کوردی و یا سوژهی کورد برساخته گفتمان حاکم پارسی است. قدرت اصلی پارس در هژمونی مفاهیم وی و تولید سوژههای کوردیست که تصور می کنند سوژهی مستقل کورد هستند اما این آیینه عقل ایرانی است که به شاکله بندی هویت سوژههای کورد و، سوژهی کورد، در مقابل آیینه عقل ایرانی است که افکار خود را آرایش می کنند. هنگامی که نظریهپردازان کورد کسانی هستند که، سوادشان از حد کتابهای بشیریه فراتر نیست، طبیعی است نقد آنها در مجلات پارسی(چشم انداز و شهروند) بازتاب مییابد چون با وجود ظاهر نقد، بازتولید گفتمان ایرانی است. چرا اجازه انتشار نقد ما را نمی دهند؟ شگرد عقلِ پارسی تسخیر کردن و مفصل بندیکردن، طبقِ عقل پارسی و از درون تهی کردن است. عقل پارسی، میترای مادی را نابود نکرد بلکه با آغوش باز پذیرفت و طبق عقل پارسی مفصل بندی و آن را ایرانی/زرتشتی کرد که در واقع همان نابودکردن میترا، اما بسیار نرم و زیرکانه بود. پارس، اسلام را نیز ایرانی و طبق عقل خودی به مفصل بندی ان در جهت مناع قومی خویش پرداخت. همین کار را در مورد چپ جهانی و اسلام سیاسی مدرن نیز انجام داد. مفاهیم را می گیرد طبق عقل پارسی مفصل بندی می کند و در جهت منافع کلی پارس/ایران بکار می بندد. همیشه منافع قومی را در پشت مفاهیم جهانی کتمان و اقوام زیر سلطه خود را با مفاهیم جهانی ابزار منافع قومی خود، که مفاهیم جهانی چیزی جز جهانی کردن منافع قومی پارس نبوده است، کرده است. اکنون تفکر جهانی نه اسلام و چپ و میترا، بلکه مفاهیم دموکراسی و شهروندی است. مارِ خوش خط و خال پارسی در حال پوست عوض کردن از مفاهیم اسلامی به مفاهیم شهروندی و پلورالیسم است. ما نیز طبق مفصل بندی عقل پارسی این مفاهیم را بکار می بریم و اسیر در چهارچوب ایرانیت و عقل هژمون پارسی باقی می مانیم. اکنون دیگر نه اسیر چپ و اسلامی و ایرانیت عریان، بلکه اسیر ایرانیت با پوشش مفاهیم شهروندی و مبارزه مدنی هستیم. شهروندی مفهومی سیاسی است ما فاقد هستی سیاسی هستیم که شهروندی شعار ما باشد. شهروندی مفهومی پساتأسیس است ما پیشاتأسیس هستیم. هرزمان که صاحب هستی سیاسی شدیم، باید شهروندی شعار اصلی ما شود. تکرار می کنم، شهروندی و مبارزه مدنی، فرزند خوانده انقلاب فرانسه هستند، خودِ انقلاب فرانسه، جز با خشونت و عصیان انقلابی بردگان بر ضد اربابان مقدور نشد. دموکراسی جز با اتحاد با دولت مطلقه و نفی خشونت بار مخالفین، تحقق عملی نیافت. آمریکا که اکنون سمبل مبارزه مدنی و شهروندی است جز با تفنگ و خشونت و جنگ قادر به استقلال از انگلیس نشد این در حالی است که مفاهیم دموکراسی و مبارزه مدنی و شهروندی قبل از انقلاب فرانسه و آمریکا پردازش شده بود اما اربابان که با خشونت حاکم شدند جز در شعار تن به این مفاهیم نمی دادند به همین دلیل پردازشگران مفاهیم مدنی، جز با خشونت انقلابی به آزادی و استقلال از حاکمان دست نیافتند آلمان جز با خون و آهنِ بیسمارک متحد نشد. دولت مدرن در ایران جز با تفنگ و خشونت و اعدام سمکو و قاضی محمد، حاکم نشد اکنون به شعار عدم خشونت و ناسیونالیسم مدنی آنها باور کردهاید؟ مهم نیست پارسها چه شعاری بدهند، مهم هستی سیاسی پارس و دولت تک-قومیتی پارس است که مبنی بر سلطه برغیرفارس، بویژه کورد است و مهم نیست ما چه شعارهای سیاسی بدهیم، هستی سیاسی ما بردگی است. دوستی جٌک زیبایی برایم تعریف کرد که مسابقهای مابین سه سیستم اطلاعاتی اسرائیل و ایران و امریکا که، کدام یک زودتر موفق به دستکیری خرگوشی می شوند، در جریان است. اسرائیل در یک دقیقه و امریکا مثلا در دو دقیقه موفق به به دام انداختن خرگوش می شوند نوبتِ ایران که می رسد، ساعتها طول می کشد و خبری نیست در آخر با خرس گندهای افسار بر گردن بر می گردند که خرس مدام تکرار میکند من خرگوشم، من خرگوشم، من خرگوشم، من شهروندم، من شهروندم شهروندم، هروندم، روندم، وندم، ندم، دم، ممممممم قرو قه پ تو دیگه خودت نیستی...
بن بست نظری حدکا، چهک و چەمک
حدکا از پارادوکسی رنج میبرد و این پارادوکس باعث به چالش کشیدن
مشروعیت خبات چهکداریش شده است. از یک سو جار میزند ایرانی هستیم و تجزیه
طلب نیستیم از سوی دیگر دست به اسلحه میبرد و خشونت به خرج میدهد. این
بن بست نظری در مصاحبهی کاوه آهنگری با من و تو مشهود بود. سئوالات من و
تو منطقی بود. اگر ایرانی هستید، اگر دموکرات هستید و خواهان ایجاد نظام
دموکراتیکی در ایران هستید، اگر مشکل شما نه کلیت سلطهی ایران بلکه محتوای
نظام حاکم بر آن است، اگر مشکل نه اشغال خاک و سرزمین بلکه چگونکی مدیریت
این اشغال است، براستی خبات چهکداری بی معنی و ترور است. اگر ایرانی
هستید، این نظام نظامی ایرانی است از آسمان نیامده است بفرمایید مبارزه
مدنی. دموکراسی فقط هدف نیست روش است نمی توان از اهداف دموکراتیک با روش
غیر دموکراتیک دفاع کرد. جمهوری اسلامی لطف می کند می گوید تجزیه طلب،
باید بگوید یاخی و شرور. حدکا با شعار ایرانی بودن و ماندن در چهارچوب
ایرانیت خود مشروعیت مبارزه مسلحانه و اساسا وجود خویش را به چالش کشیده
است. اسم حدکا و استراتژی و شعار آن پذیرش سلطه ایرانیت و کومار اسلامی است
و مبارزه مسلحانه پارادوکسی با برنامه و شعار و ماهیت حزب است. شاید
بگویند نه، این رئالیسم است، استراتژی است، نه آرمان. من نمی دانم تنها
استراتژی ظهور امام زمان را دیدهام بعد از هفتاد سال بی نتیجه بودن همچنان
بر آن اصرار کنند. ارزش هرکاری را نتیجه آن معلوم می کند این چه استراتژیی
است که نه تنها نتیجه نداشت بلکه مشروعیت خودشان را نیز به چالش کشیده
است. مشکل در خبات چکداری نیست مشکل در پارادکس عمل و نظر حزب است قبلا از
اهمیت خبات چکداری گفتهام. چون تنها جنگ است فرد شهری را از غرق شدن در
جزئیات بیرون کشیده و شار را به امرکلی و سیاست پیوند می دهد......
جنگ، جنگ مفاهیم و نام گذاری است. زمانی شاعران، نامگذاری می کردند، اکر
پاریس منلاس را شکست می داد مشروعیت تسخیر هلن را داشت. چون شاعران، نیک را
در آن زمان شجاعت نامگذاری می کردند نه خویشتن داری یا عدالت برای همین
آشیل نه به خاطر تمدن هلنی و نه عدالت بلکه شجاعت و شهرت در تاریخ می جنگد.
بعدها افلاطون اسم اعظم را نه شجاعت بلکه معرفت و عدالت(طبقاتی) تعریف
کرد. نام گذاری و خلق مفاهیم نقش اصلی را در سلطه و رهایی از سلطه دارد.
جنگ، جنگ مفاهیم است به قول التوسر جنگ، جنگ تعریف کردن است. چه کسی تعریف و
نوع نگاه سوژه را شکل داده است. کلمات مواد سمی بی حس کننده ای هستند که
اگر در چهارچوب کلمات و مفاهیم دیگری بیندیشیم مسموم و مشروعیت خود را به
چالش میکشیم از جمله این کلمات مسموم ایران چند ملیتی/قومی و عدم تجزیه
آن. به همین دلیل احزاب جرأت دفاع از عمل خویش را ندارند و مدام جار
میزنند ما برای فعالیت مدنی رفتهایم....نه جنگ... . اگر چک همراه با
چه مک نباشد، مشروعیت خود را به چالش میکشد. حدکا مدعی است کُردها ایرانی
و در چهارچوب ایران خواهان فدرالیسم هستند نه استقلال یا دولت کوردی که
تفاوت چندانی با اصلاح طلبان که مدعی هستند در چهارچوب قانون اساسی ایران
فعالیت و قانون ظرفیت احقاق حقوق کوردها را دارد، ندارند. قانون و مفهوم
ایران چیست که گروهی در چهارچوب قانون و دیگری در چهارچوب ایران باقی می
مانند. قبل از هرچیز اشاره کنم نظام حاکم بر ایران، جمهوری
ایرانی/پارسی است با لباس اسلامی و محدود ماندن شعار و دشمنی به جمهوری
اسلامی منهای ایران، شعار اپوزسیون فارس چون مجاهدین است که احزاب کوردی آن
را تکرار می کنند. همانطور که روخاندن کومار اسلامی منهای ایران، شعار
سلطنت طلبان است که با فروپاشی نظام کلیت ایران محفوظ و تبرئه شود.به این
دلیل که کلیت ایران را از ظلم نظامهای حاکم بر آن تبرئه کنند در حالی که
شعار احزاب کورد نه باید محدود به کوماری اسلامی شود بلکه کوماری
اسلامی/ایرانی باید باشد و شعار را از روخاندن کومار به رهایی خاک کوردستان
که همان روخاندن کلیت ایران است انتزاع کرد.گفتیم شعار ما نیست نگرفتند و
گفتند پس مذاکره...... گفتیم هشتاد درصد مردم شهر غرق در زندگی شخصی هستند
جاش نیستند، نگرفتند و گفتند مبارزهی مدنی شار.... . قانون
ایرانی که برخی مدعی احقاق حقوق کورد در چهارچوب آن هستند، شکل نهادینه شدن
خشونت و سلطهی پارسی است، مفهوم ایران نیز که احزاب مدعی احقاق حق در
چهارچوب آن هستند، ابزار هژمونیک سلطهی پارسی است. سیاست ایرانی که برخی
خواهان راه حل سیاسی هستند، ادامه جنگ پارسی است. استخراج منابع ملی شکل
تلطیف شدهی غارت و چپاول فارسی است. ایران ابزار هژمونیک سلطهی پارس بر
غیرفارس است. ایران فرهنگی ابزار امپریالیسم سیاسی فارس است. کلیت دولت
ایرانی نه کومار اسلامی، دولتی تک-قومیتی و بازتولید کننده سلطهی پارس
است. نه کنگرهی ملیتهای ایرانی، کنکرهی ملیتهای زیر سلطهی
ایرانی-پارسی. قبلا گفتهام حدک دو قدم از حدکا جلوتر است اما در سقوط.
نتیجه منطقی گفتمان حدکا شعار و استراتژی حدک در مذاکره و مدنیت است.
گفتمانی نو ببیاد متناسب با خبات تازه.....
لازمهی هر جنبش جدیدی، تئوری جدید و متناسب با آن است و مستلزم هر تئوری جدیدی، نقد و ایضاح نامعقول قبلی است که مانع از ارائه طرح تازه است در این مختصر به سه آفت عقل معاصر کوردی میپردازم که از یک سو ذهن ملیگرایی کوردی را مسموم و از سوی دیگر، جنبشهای سیاسی را زمانی که در آستانه موفقیتی قرار گرفته است، به امتناع و فلج کرده است. این سه آفت یکی ایران پلورال قبل از رضاشاهی است دوم دموکراتیزه کردن ایران همراه با دیگر ملیتهای به اصطلاح ایرانی و سوم عدم تشخیص منطق حکمت نظری از عملی.
تئوری اول که ایران قدیمِ قبل از تشکیل دولت مدرن رضاشاهی، پلورال و متکثر بوده است، اسارت در استراتژیستهای ملیگراهای ایرانی چون حمید احمدی با نظریه کنفدراسیون ایل، جواد طباطبایی با نظریه وحدت در کثرت و عام بودن ایران بر فارس در نظریه کاتوزیان و جلائی پور و ... است
تئوری دوم که پذیرش حقوق خلقها/ملتهای به اصطلاح ایرانی در چهارچوب مرز ایران است، اسارت در تفکر چپهای ایرانی متبلور در حزب توده و پیشنهاد باقروف است
آفت سوم که بیشتر متدلوژیک است نه نظری، عدم درک نرمش عمل در عین پردازش کردن نظر و عدم تشخیص جدایی منطق حکمت نظری و عملی است که از فقر نظری و متدلوژیک عقل معاصر کوردی سرچشمه میگیرد.
آفت اول بیشتر در میان قلم به دستان و به اصطلاح روشنفکران کورد مشهود است که چون تاریخ را از زاویهی ذهنیت ایرانی خواندهاند، به توهمات ایران عامتر از فارس و ایران پلورال قبل از تشکیل دولت مدرن ایمان آورده و سلطه و تمرکز مرکز دو حکومت شاهنشاهی و جمهوری اسلامی را عارضهای در تمدن ایرانی میدانند که با حفظ چهارچوب ایرانیت و اصلاح حاکمیت می توان ایران پلورال و دموکراتیکی را ایجاد کرد که حاقظ حقوق به اصلطاح دیگر ملیتهای ایرانی باشد. راقم این سطور به صدق و کذب این مورد نمیپردازم چون قبلا به تفصیل به آن پرداختهام در این مختصر بیان میکنم که این تفکر نه سرچشمه گرفته از تاریخ است نه نظریهای تاریخی و نه مفهومی علمی بلکه استراتژی تئورسینهای پارسی و پارسگرا برای تبرئه کلیت ایران و حفظ وحدت و مرزهای ایران است. استراتژیستهای ایرانی با قلم فرسایی در باره تاریخ قدیم ایران و قالب کردن مفاهیم مدرن چون کنفدراسیون و پلورالیسم یه ایران قدیم، بهشت گمشدهای را تصویر کردهاند که استبداد و ظلم اکنون نه نتیجهی عقل و تمدن ایرانی/پارسی بلکه ناشی از بی آدابی حکومتهای معاصر و عارضهای در تاریخ ایران است که اکنون با سعی در حفظ مرزها و دموکرانیزه کردن آن می توان بهشت گمشده را احیا و تمامی به اصطلاح قومیتهای ایرانی به طور مسالمتآمیز به حقوق خود در چهارچوب مرزهای ایران دست بیابند. در واقع بهشت گمشدهی برساخته شده را مدینه فاضله کرده که مقاومت دیگری همچون کورد را در چهارچوب نظام سلطه حفظ کنند. در حالی که ایران قدیم نیز همانند نظامهای معاصر اسنبدادی و دولت ایرانی در درازنای تاریخ خویش از فره ایزدی کوروش/فریدون تا ولایت فقیه، دولتی تک-قومیتی و بازتولید کنندهی سلطه پارس بر غیرفارس بوده است.این آفت از فقر تئوریک و تاریخی عقل وجود نداشتهی کوردی سرچشمه میگیرد که دیگران برای وی تئوری میدهند و تاریخ مینویسند.
آفت دوم، اگر آفت اولی اسارت در تفکر ملیگرای ایرانی بود، آفت دوم اسارت در تفکر چپ ایرانی/پارسی است. تقلیل از ژ.ک به دموکرات، نتیجهی اسارت در این تفکر به نام رئالیسم است. این ایده از سویی به تفکر تئورسینهای حزب توده بر میگردد که خلقهای ایران دست در دست هم با استبداد مقابله و ایرانی دموکراتیک و متحد را برسازند. بعد از، اگر نگوییم شکست بلکه زوال مشروعیت ناسیونالیسم دولتی رضاشاهی و زوال اقتدار دولت مرکزی بعد از عزل رضاشاه، فارسهای زیرک که خطر به اصطلاح تجزیه ایران را درک کرده بودند، در زوال خشونت برای سرکوب، قلم و فکر را به عنوان ابزاری برای حفظ به اصطلاح وحدت ملی بکار برده وبه جای تکیه بر دولت، به ملت روی آوردند و با ترویج ملیتهای ایرانی در حالی که از عمر واژهی ایران به معنای مدرن آن چندسالی نمیگذشت، مفهوم ایران فراقومی را در میان اقوام رواج داده و جنبشهای ملی ضد ایرانی را به ضد استبداد حکومتی و ضد استبداد فارسی تقلیل و سلطه پارس را در چهارچوب مقاومت غیرپارس به نام ایران چندقومیتی بازتولید کردند.سلطه دولتی را در کل جامعه گسترش و درونی کردند و مفهوم ایران عامتر از فارس را در میان ملتهای غیر ایرانی رواج دادند. کاری که چپ فارس در حفظ مقاومت در چهارچوب سلطه انجام داد و سلطه پارسی را درونی غیرفاس کرد، بسیار تأثیرگذارتر از قدرت دولتی و تبلیغات رضاشاهی بود چون تأثیر آن را به وضوح در احزاب دیگر ملتهای غیرایرانی چون احزاب کورد می بینیم نمونه کامل آن کنگرهی مضحک ملیتهای ایرانی است. این تفکر بیشتر در میان احزاب کوردی رواج دارد غافل از اینکه نه حقیقت بلکه استراتژی فارسی به نوع دیگر در حفظ سلطه بر غیرفارس است. ریشهی دیگر این تفکر تجربه خود شوروی بود که همانند امپراتوری ایران، ملتهای زیادی را زیر سلطه داشت که نه می توانست منکر وجودی آنان باشد نه اجازه تجزیه خود را می داد به همین دلیل تئوری دموکراسی خلق ها در چهارچوب مرکز و حفظ مرزها را رواج داد.
آفت سوم همانطور که گفتیم متدلوژیک و ناشی از فقر نظری و عدم درک جدایی منطق عمل از نظر است این آفت به حدی ریشه کرده است که که بیماران، پزشک را به این بیماری متهم میکنند.
افلاطون اگرچه رسما به تقسیم بندی حکمت نظری و عملی نپرداخت و اولین بار ارسطو آن را پردازش کرد، اما به خوبی به این تقسیمآگاه بود چون با تمام تلاش تئوریکی که برای تبیین مدینه فاضله و عالم مثل انجام داد، امکان تحقق مدینه فاضلهی خویش را در حد صفر و آن را صرفا به عنوان افقی برای اصلاح امروزی می نگریست. حکمت نظری از نظر هستی شناسی به تبیین و مفهوم سازی میپردازد و حکمت عملی امکانیت آن را در ظرف واقعیت میسنجد. محدودیتهای حکمت عملی نمی تواند مانعی در پردازش حکمت نظری در بارهی آن بکند. اینکه عملا امکان تحقق مدینه فاضله و دولت زیبای مثلی وجود ندارد، یک طرف قضیه است، طرح آن به عنوان افقی برای هدایت عمل، طرف دیگر. این بیماری عقل کوردی را فلج یا بهتر بگویم عقل وجود نداشتهی کوردی را توجیه میکند و به جای اعتراف به فقر نظری و تاریخی به نفرین آن میپردازند. این که راقم این سطور مباحثی از ایدهی دولت/نظم کوردی پردازش میکنم به معنی نادیده گرفتن واقعیات امروزی که امکان تحقق آن را نمی دهد، نیست. ایده نیز با رویا و احساس متفاوت است که بگویند طبیعی است همهی ما به دنبال دولت و استقلال کوردی هستیم اما شرایط اجازهی آن را نمیدهد. پردازش ایدهی دولت کوردی یا آنچیزی که به استقلال مشهور است، به معنی باور به گنجاندن آن در سیاست عملی اکنون نیست بلکه افقی برای سیاست عملی امروز است. ابن مقفع همزمان که وزیر خلفای عربی بود در نوشتن و ترجمه، به تدوین نظم ایرانی در مقابل نظم اسلامی میپرداخت. در عدم پردازش مفهوم نظم/دولت کوردی حتی اگر مقدورات عملی چون سیور و انقلاب و باشور امروز نیز باشد، امکان تحقق دولت یا اسنقلال کوردستان مقدور نمی باشد چون ایده با خواست احساسی تفاوت دارد. اینکه در عمل استراتژی تغییر یابد و یا محذورات واقعی را در نظر بگیرند و از استقلال ندا سرندهند یک مسئله است، عدم درک اهمیت پردازش خود دولت و یا استقلال کوردستان مسئلهی دیگر. اینکه در عمل احزاب چه سیاستی را با روپوش رئالیسم و زیرکی سیاسی در نظر بگیرند یک مسئله است، اینکه جز ادعا یا احساس تصویر و ایدهای از دولت و نظم کوردی ندارند، مسئلهی دیگر که هنوزم که هنوز است این دو از هم تشخیص داده نشدهاند.
هنگامی که علت یک مسئله تشخیص داده نشود، راهکارهای ارائه شده نیز آب در هاون کوبیدنی بیش نخواهد بود از جملهی این مسائل دلیل استبداد تاریخی ایرانی و یا جمهوری اسلامی ایرانی است. در فقر نظری جنبش کورد، از خوراک فکری پارس تغذیه میشویم و علت استبداد را در مذهب، حکومت، اشخاص، بورژوازی و .... می دانیم. دلیل استبداد نظام در تئوری ولایت فقیه و مذهبی بودن آن نیست که راهحل، سکولار شدن آن باشد. دلیل استبداد ایرانی بورژوازی نیست که راهحل کمونیست کردن آن باشد. دلیل استبداد ایرانی اشخاص و یا در خود حکومت نیست که راهحل تغییر نظام و اشخاص باشد. دلیل استبداد بسته بودن نهادهای حکومتی نیست که راهحل مشارکت سیاسی باشد. دلیل استبداد ایرانی پراکندگی جمعیت و کم آبی و نفت نیست که راهحل، تقدیر یا تولید صنعتی باشد. دلیل استبداد ایرانی سلطهی سیاسی و فکری قوم پارس و در منش عقل پارسی است و دولت و دانشی که در چهارچوب آن می اندیشیم، بازتولید کننده و یا ابزار سلطهی قومی پارس است. فلسفه دولت ایرانی حفظ سلطه پارس بر غیرفارس است نه این یا آن دولت، که با تغییر آن مسئله حل شود. دولت ایرانی با هر لباسی چه شاهنشاهی و چه اسلامی و دموکرات و سکولار با مفهوم ایران و زبان ایران و فرهنگ ایرانی ابزار سیاسی و هژمونیک سلطهی پارسی است. حال از مشارکت و تغییر نظام و کنگره ملتهای ایرانی ندا سر دهید...
از "راه قدس از کربلا" به "راه بغداد و سوریه از باشور" افتتاح مرکز
روشنفکری و ورزشی خمینی در کرکوک بر مبنای توافق دو اراده ی جمهوری اسلامی و
اتحادیه میهنی می باشد. بنابراین، هردو طرف نیت و مقاصدی از انجام این کار
دارند. با توجه به عکس پایین، نیت یکیتی تا حدودی روشن است. هدف یکیتی در
مقابله با پارتی که رابطه خوبی با احزاب کوردی اپوزسیون ایرانی مخصوصا حزب
دموکرات کوردستان ایران دارد و با توجه به این احترامی که برای تاریخ
مبارزات حدکا در مقابل جمهوری اسلامی دارد، مکانهایی را در اربیل به نامهای
دکتر قاسملو و قاضی محمد نام گذاری کرده است. بنابراین، یک طرف قضیه،
رقابت و جبهه گیری یکیتی در مقابل پارتی است که به دلیل جبههگیری پارتی در
مقابل جمهوری اسلامی، به حمایت از جمهوری اسلامی می پردازد. دلیل دیگر
فروپاشی داخلی یکیتی است که با زوال قدرت داخلی، قصد دارد به حامی خارجی،
جمهوری اسلامی، در مقابل پارتی که رابطه نزدیکتری با ترکیه دارد، تکیه کند.
اما نقش نیت یکیتی در این امر بسیار کمرنگتر از مقاصد جمهوری
ایرانی/اسلامی می باشد هدف جمهوری اسلامی از این کار، بسیار فراتر از
کوتهفکری یکیتی است. جمهوری اسلامی چند هدف از این کار دارد که بسیار
فراتر از تحلیلهایی است که امروزه در رسانه ها مطرح است تحلیلهایی که نیت
جمهوری اسلامی را تحقیر کوردها می دانند. قبل از هرچیز باید اشاره کرد این
امر به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی می باشد. انقلاب اسلامی تجلی
ناسیونالیسم ایرانی است و توسعه طلبی ناسیونالیسم ایرانی به جای ژاندارم
منطقه محمد رضاشاه، با شعار صدور انقلاب و راه قدس از کربلا، قصد تسخیر
منطقه، را دارد اما به دلیل شکست عملی و مقابله قدرتهای بزرک با این طرح،
نفوذ فرهنکی را به دخالت مستقیم نظامی ترجیح می دهند، به همین دلیل است
امروزه بحث تئوریک ایران فرهنگی، گستردهتر از ایران سیاسی، و هلال شیعیسم
که روپوش همان ایران فرهنگی است، رواج زیادی دارد. اما اهداف جمهوری اسلامی
از این کار: مهمتر از همه که کمتر در رسانهها به ان توجه شده است، دور
زدن حاکمیت مرکزی حکومت کوردستان باشور و تحقیر و تحریم اعلان استقلال
احتمالی آن است که حاضر به رسمیت شناختن ان نیست و تایید مخالفت یکیتی و
اعلان حمایت از یکیتی برای جلوگیری از اعلان استقلال پارتی. یعنی جمهوری
اسلامی نه حاکمیت مرکزی و منسجم اقلیم را به رسمیت می شناسد که بدون اجازه
حاکمیت اقلیم دست به این کار زده است و نه در اینده استقلال و مرز سیاسی و
فرهنکی این حاکمیت را به رسمیت خواهد شناخت و با این کار حمایت رسمی خویش
از مخالفان استقلال و پشت کردن خویش به استقلال کردستان را بیان کرد. کرکوک
به نوعی مرز و مجرای ورود به عراق شیعه و پیوند به هلال شیعیسم است، هلال
شیعیسم نیز بازتولید کننده ایران فرهنگی در لباس مذهبی است. هدف جمهوری
اسلامی از این کار، تثبیت پیوند خویش با هلال شیعیسم و گسترش نفوذ خود در
این منطقه که، پیام ان این است «راه بغداد و سوریه، از کردستان باشور است»
به این معنی که، حفظ این هلال و ارتباط مستحکم با بغداد، حفظ باشور در زیر
سلطه خویش و عدم استقلال ان است چون با وجود فدرال ماندن عراق، ایران بدون
اجازه از اقلیم با رضایت حاکمیت مرکزی بغداد به ارتباطات خود با سوریه و
بصره و در کل هلال شیعیسم ادامه می دهد اما در صورت اعلان استقلال کوردستان
در باشور، امکان گسست تهران با هلال شیعیسم و تداوم پروژه ایران فرهنکی
کار سختی است. همچنین هدف جمهوری ایرانی/اسلامی، قضیه کرکوک می باشد که
برای مقابله با ترکیه که به دلیل وجود ترکمنهای آنجا، قصد نفوذ در آنجا را
دارد و احتمالا نفوذ در ان برای ماندن کرکوک در زیر حاکمیت عراق شیعی به
جای کورد سنی و حمایت از شیعه های کرکوک و نفوذ و کنترل بیشتر در کوردستان
باشور است. افتتاح کمیته فرهنگی، نه فرهنگی بلکه استراتژیک است. در نظامی
که کوردها حتی از آموزش زبان مادری خویش محرومند، نه تبادل فرهنگی بلکه
استراتژی سیاسی است. باری اهداف ایران از این کار بسیار فراتر از کوته
بینی یکیتی در رقابت با پارتی است. این افتتاحیه نمادین، نماد و سمبل بسیار
جیزهای فرانمادین و امر سیاسی ایرانی است که متاسفانه دید محدود یکیتی در
رقابت با پارتی مانع از تحلیل درست و درک آن شده است.
کنفدرالیسم دموکراتیک اوجالان، انقلاب فکری یا سرگردانی ناشی از خلاء فکری بت سازی از سید قطب تا بوکچین ابراهیم اوجالان با شکستن بتی، بت دیگری را علم می کند و سرگردانی فکری ناشی از نداشتن تئوری و ایده ی کوردی را هربار انقلاب فکری می خواند. اوجالان که مدتی متاثر از حقوق خلقهای استالین/لنین، نه پردازش ایده ای از دولت کوردی، مانند انچه ایرانیها انجام دادند، طرح دولت کردی و کردستان بزرگ را نه به عنوان مفهومی تئوریزه بلکه سیاست عملی گنجاند، با فروکش کردن مارکسیسم لنینیسم و استالین، طرح دولتکنفدرالیسم دموکراتیک اوجالان، انقلاب فکری یا سرگردانی ناشی از خلاء فکری کردی نیز به کنفدرالیسم محدود و لازمه مشارکت سیاسی، دست شستن از نظم و دولت کردی شد. کوردستان بزرگ پ.ک.ک، در فقدان ایده دولت کوردی، با فاعل شناخت کوردی، در چهارچوبِ تئوری مارکسیست بی دولت، از آغاز محکوم به شکست و نتیجه ای جز دست دست شستن از دولت و گذار به مدینه فاضله ی شاخه جدید مارکسیستی، بوکچین، از آن انتظار نمی رفت. چون از اغاز در بن بست ایدئولوژیک گرفتار مانده بود. از سویی، ایدئولوژی مارکسیست_لنینیستی پشتوانه فکری آن بود که شعار نابودی امپریالیزم را داشت که هیج ربطی به نظم/دولت کوردی ندارد و از سوی دیگر، در تئوری مارکسیستی، تضاد نه قومی بلکه طبقاتی و مدینه فاضله، نبودن دولت است که نتیجه گذار از استالینیسم دولت گرا به بوکچین بی دولت، گذار از کوردستان بزرک به کنفدرال بی دولت شد. ایده دولت(دیکتاتوری پرولتاریا)، در مارکسیسم بی دولت، فقط موقتی است که کوردستان بزرگ پ.ک.ک، هم موقتی و کنفدرالیسم امروزی نتیجه امتناع مفهومی مارکسیسم/ لنینیسم پ.ک.ک، از طرح دولت کوردی است. امتناع مفهومی و نبود ایده و غایت از دولت کوردی، عمل سیاسی را در جهت ضد کوردی و دست کشیدن از ایده دولت کوردی کشاند. گذار از کوردستان بزرگ به کنفدرالیسم دموکراتیک، نه انقلابی فکری و تکامل بلکه بن بست ایدئولوژیک و تضاد تئوری مارکسیسم _ لنینیسم با عمل کوردستان بزرگ بود که امتناع تئوریک نظم/دولت کوردی،به امتناع سیاسی آن و هضم و تقلیل عمل درست در نظر منحط چپ پسامدرن، در قالبِ کنفدرالیسم بی دولت برای جامعه پیشامدرن کوردی شد. ایدة بوکچین، با زیربنای نظری مارکسیسم بی دولت، مربوط به دوران پساتأسیس و در بافت سیاسی آمریکا معنی می دهد که فرایند دولت سازی کامل شده است بعد از کامل شدن، طبیعی است که نظریه های فرادولتی و بی دولتی برای فراروی از نظم موجود مطرح شوند. اما کورد، در دوران پیشاتاسیس است و لازمه هرطرحی، حتی بی دولتی، خود دولت است. نظریه بوکچین، از یک سو، ناشی از ناامیدی از کمونیست استالینی شوروری بود و از سوی دیگر، ناامیدی از انقلاب کمونیستی در غرب بود. مارکسیسم از ارتدکس تا بوکچین، در ذات خود چپی/طبقاتی است، نه ملی/قومی. بحثی نظری ناشی از تجربه غرب/شرق است، ربطی به معادلات خاورمیانه که لباس دولت را بر امپرتوریهای قدیم پوشانده و دولتهای تک قومیتی حاکم هستند، ندارد. این در حالی است که مسئله خاورمیانه قومی/ملی است و قوم مسلط طبقه برتر و قوم مغلوب کورد در هر سه کشور طبقه تحتانی لاجرم مبارزه طبقاتی در راستای مبارزه قومی است نه در اولویت نسبت به آن. این نظریه در نهایت تکرار تاریخ کومله در ایران است. اگرچه هنوز عمل سیاسی به طور کامل در نظریه هضم نشده است و عمل به درستی تسلیم نشده و مبارزه ای کوردی است، اما در صورت پردازش نشدن تئوری درست با عمل، عمل در نظر منحط هضم و به جای تاریخ سازی، تاریخ تکرار می شود. نظریه بوکچین پساکمونیستی است چه ارتباطی با جامعه پیشا کوردی دارد.کل نظریه های انارشیستی به پرودون باز می گردد که مربوط به دوران پساتاسیس دولت ملی/سرمایه داری است. این نظریه ها وحی منزل نیستند بلکه زاده شرایط سیاسی جامعه خود آن اندیشمندان هستند . نظریه کوردی، باید همانند نظریه های مارکسیستی/آنارشیستی، نسبت به جامعه غرب، باید از دل جامعه کوردی/خاورمیانه ای دربیاید. این سرگردانی از مارکسیسم به آنارشیسم، نه خلاقیت فکری و انقلاب کوردی بلکه سرگردانی ناشی از نداشتن پای در تاریخ است. همگام شدن با جو زمانه است که همانند لننیسم/استالنیسم، عمر کوتاهی خواهد داشت. اما این عمر کوتاه، تراژدیهای بزرگی برای ملت بدبخت کورد رقم خواهد زد. مگر طبقه، سئوال اصلی ماست به جامعه بی طبقه بوکچین و مارکس پناه می بریم؟ تا سئوال اصلی و درست کورد را مطرح نکرده و کشف نکنیم، به جواب درست و مناسب، دست نخواهیم یافت. در خلا فکری، منجی گرایی عرفان، هربار چون «جمشید خانی مامم» ما را به بادکنک امام زمان، مارکس و پرودون و بوکچین خواهد انداخت. ما به روش شناسی و طرح پرسش مارکس از تاریخ ، البته تاریخ خودی، نیازمندیم نه به جوابهای مارکس. اگر دولت_ ملی و سرمایه داری شکل نمی گرفت نه مارکسی به دنیا می آمد و نه پرودونی، اگر کمونیسم_ لنینیسم، شکست نمی خورد، بوکچینی زاده نمی شد. نظریه ناشی از نقص عمل است و این نظریه ها مربوط به جوامع پساتاسیس هستند. مای کورد، به نظریه های پیشاتاسیس نیازمندیم. در نبود تئوری، در سردرگمی تاریخی، تقلید از نظریه های پساتاسیسی را انقلاب فکری می نامیم و در نبود خارپشت ایده کورد، چون شغال از مانده ی دیگری تغذیه و خود را ارضا می کنیم.حتی مارکس نیز جامعه بی دولت خود را مستلزم دوره ای از دیکتاتوری می دانست یعنی به درستی بر نظریه پساتاسیس و دوران پیشاتاسیس اگاهی داشت. اما، ما عملا در دوران پیشاتاسیس هستیم و نظریه های پساتاسیسی می دهیم بعد در نگرفتن نتیجه، با گفتن مظلومیت خودی و ظلم دیگری، ضعف استراتژی خود را توجیه می کنیم. بوکچین، استالنینستی بود که، بعدا به تروتسکیم پیوست. ایده وی ناشی از شکست انقلاب کارگری در امریکا و اروپا و تجدید نظری در مارکسیسم بود که، تضاد کار و سرمایه به انقلاب منجر نشد. به همین دلیل تضاد سرمایه داری و کلان شهرها، با طبیعت را اصل تضاد سرمایه داری، برای هدایت به سمت نابودی آن دانست. به راستی باید از مارکس و مارکسیستهایی چون بوکچین، درس گرفت که در پی شناسایی تضادهای و بحرانهای جامعه خویش بوده و برای آن راه حل ارائه می دهند. اما متاسفانه ما به جای یادگیری متد، به راه حلهای انها پناه می بریم که هیچ ربطی به تضادهای جامعه کوردی/خاورمیانه ای ندارد. تضاد خاورمیانه، تضاد قومی و تضاد قومهای صاحب دولت با کورد بی دولت است نه طبیعت و سرمایه داری.در سرگردانی فکری به راحتی بوکچین را با استالین و در اینده می توانیم با ماکوزه هم عوض کنیم. نظریه بوکچین، نه تنها پسامارکسیستی است بلکه مفهوم اکولوژی وی، پساسرمایه داری است در حالی که ما نه تنها سرمایه داری سئوال اصلی ما نیست بلکه پیشاسرمایه داری هستیم. نظریه پساسرمایه داری و پساشهرنشینی بوکچین در خاورمیانه چیزی شبیه کمونیسم استالین در شوروی و استراتژی کومله در پشت کردن به کوردیت است. نقد ما به این معنی نیست که کنفدرالیسم و اکولوژی آنارشیسم، ناهنجار هستند، برعکس بسیار ایده ال و زیبا هستند. بحث بر سر این است این مفاهیم و طرحها، مربوط به دوران پساتاسیس است نه پیشاتاسیس. سئوال اصلی کورد چگونگی ایجاد نظم کوردی و رهایی از سلطه دیگری است حال محتوای آن فدرال و کنفدرال و اکوانارشیسم باشد. بحث بر سر آن است که زیباترین گل دنیا در درون فاضلاب نه به زیبایی و خوشبویی فاضلاب بلکه به بدبویی و زشت شدن گل منجر می شود. در فاضلاب سلطه فاشیستی ترک و فارس و عرب، گُلِ اکولوژی و انارشیسم، توجیه و ایدئولوژی فاضلاب فاشیسم قومی می شود. این مفاهیم، نه طرح و استراتژی برای واقعیت سیاسی بلکه بیشتر روان پریشی ناشی از ناامیدی برای تغییر واقعیت و بازگشت از فلسفه و کنش سیاسی به عرفان سیاسی و ارائه مدینه فاضله است. مدینه فاضله از افلاطون و فارابی تا مور و مارکس و بوکچین، بسیار دوست داشتنی هستند اما سیاست جای دوست داشتنیها نیست جای گسستن از دلبخواهیها و دوستیهاست مگر اینکه این طرحها به عنوان افقی برای اصلاح امروزی باشد نه استراتژی سیاسی. سیاست ادامه جنگ است. مدینه فاضله، شکست عمل و شکست فلسفه ی باید، در تغییر واقعیت است درست پس از شکست اوجالان از تغییر عملی با زندانی شدن وی، کنفدرالیسم دموکراتیک زاده می شود. این تغییر مداوم تفکر و استراتژی، بدون تغییر خاصی در واقعیت سیاسی، نه ناشی از انقلاب فکری، بلکه ناشی از سرگردانی ناشی از خلا فکری است. پرواز کردن از نورسی و سید قطب به هوبرمان و مارکس و لنین و سپس بوکچین، ناشی از نداشتن پای در واقعیت تاریخ و سیاست است. این مفاهیم و طرحها برگرفته از کلان روایتهای غرب/شرق و تهی از هرگونه تجربه کوردی است. بنابراین، نه درجهت عمل سیاسی کورد بلکه به مسخ و تهی کردن عمل منجر می شود. موفقیت قابل تحسین روژآوا نه بر مبنای سوبژکتیو کوردی بلکه بر مبنای تقدیر مدرن است و صاحب تقدیر دوام یا نبود آن را در دست دارد نه سوژه کورد. سرگردانی از چپ کلاسیک به چپ مدرن، انقلاب برعلیه کاپیتالیسم، اما ایدئولوگ مرزهای کاپیتالیسم،سایکس/پیکو، نشان از نبود ایده و غایت کوردی در ذهن وی، و فدا کردن عمل سیاسی در پای غایت دیگریهاست. ما بی تاریخیم، ما بی خاطره از گذشته و بدون زیستن در زمان حال به آینده پرواز کرده ایم. بی تاریخی ما را به به جای راه حل به خوردن مسکنهایی چون کمونیسم و سوسیالیزم و انارشیسم و... برای تسکین موقت درد کشانده است. نبود ارتباط طرح و تئوری با واقعیت نه تنها ناشی از پارادوکس عمل و نظر، بلکه پ.ک.ک و اوجالان را دچار پارادوکسی دیگر کرده است در زمانی که شرایط سیاسی مهیا نبود سوژه محض پ.ک.ک، بدون ارتباط با واقعیت شعار کوردستان بزرگ را می داد اما امروز که شرایط سیاسی آن مهیاتر است و عمل، امکان تحقق آن را دارد، نظر در گسست از عمل، ندای نخواستن آن و هضم در دیگری را دارد.با زوال مارکسیسم و زندانی شدن و خطاب جناب به جای آپو، نظر را از لنینیسم به انارشیسم عوض کردن، نه استراتژی واقعی ناشی از انچه باید و کنش سیاسی، بلکه واکنش و تسلیم در برابر واقعیت و گریز از آن به سمت عرفان همدلانه سیاسی است.مگر مدرنیته کاپیتالیستی مسئله ماست که الترناتیو آن را ارائه می دهیم؟ براحتی با تغییر موضع سیاسی، مارکس مخالف کاپیتالیسم به «ایدئولوژی آن، سرمایه داری،» تبدیل می شود. این نشان می دهد نه در دوران مارکسیست بودن، مارکس را درک کرده است و نه اکنون که مخالف ومنتقد آن شده است. ادعای بت شکنی چون ابراهیم، مانند خود ابراهیم بت سازی جدید می کند.ندای فرار از رئال سوسیالیزم، ندای فرار از رئال_ پولیتکال است. شکست خود در رفتن به زندان را شکست پروژه دولت ملت سازی و گذار از دولت سازی را رهایی از کاپیتالیسم خواندن، نشان از اسارت فکری در همان کاپیتالیسم را می دهد چون فرار از کاپیتالیسم نشان از اسارت و ترس از ان است که بازمانده ترس کمونیسم استالنیستی از آن و بی دولتی تغییر چهره بی دولتی مارکس با گذار به شاخه انارشیستی همان مارکس یعنی بوکچین است. پس جایگاه تجربه کوردی، جایگاه عمل سیاسی که با رهبری اپو هزازان کشته داد، کجاست؟ عدم شناخت درست دیگری و دیگری را کاپیتال معرفی کردن، ناشی از عدم شناخت درست خودی و به جای منظر کوردی/خاورمیانه ای، منظر، هنوز استالینی مارکسی است.در باتلاق دیگری کاپیتالیستی، خودی همان مارکسیسم طبقاتی و سرگردانی از چپ و راست مارکسی را انقلاب فکری خواندن، سرگردانی از نبود پایه کوردی در تئوریست. احساس کوردایتی، سرگردانِ تئوری چپ و راستی و تهی از درک کوردیست. دولت گرایی گذشته همان حقوق خلقهای استالینیستی و انارشیسم هم، بوکچین پرورده امریکاست، پس تجربه کوردی کجاست؟ اگر احساس «کوردستان بزرگ و باکو، یاشور، روژهه لات یک خبات یک ولات»، به جای ایدئولوژی لنین،استالین، نظری کوردی می یافت در بن بست ناشی از تضاد عمل و نظر، به شاخه دیگر چپ پرواز نمی کرد و به جای گذار از دولت به بی دولت، تئوری دولت کوردی را پردازش می کرد. کاپیتالیستی خواندن دولت/ ملت و نفرت وی از کاپیتالیسم و گذار به انارشیسم، بازمانده نفرت استالینی از کاپیتالیسم و شکست دولت استالینی شوروی به دست شستن از دولت کوردی می انجامد. اگر دیگری از زاویه کوردی بود نه از زاویه چپ استالین، دیگری نه کاپیتال بلکه دیگری واقعی خاورمیانه بود. و زوال استالینیسم تغییری در ایدئولوژی وی می داد نه در نظریه و اصل دولت کوردی. اما چون نظریه بی توجه به عمل و تجربه کوردی پردازش شده بود، تغییر آن نیز بی ربط با تجربه کوردی و ناشی از تجربه غرب/شرق است. بنابراین، انارشیسم وی همانند کوردستان بزرگ، نه نظریه بلکه ایدئولوژی که چون استالنینیسم وی عمر کوتاهی خواهد داشت.سوار بر موج افکار شدن نه ناشی از انقلاب فکری بلکه از خلا فکری است. از مطلقیت سید قطب به مارکس و استالین و بوکچین، مطلقیت و بت سازی است نه نقد و بازسازی. مطلقیتِ ساختار اندیشه، با وجود نرمش محتوای آن، به پروراندن سلفیهای مطلق آپویی منجر شده است.نورسیده ای که با هرسازی می رقصد، ناشی از نبود بنیه و تفکر مخصوص به خود است نه تکامل فکری. بت ساز حرفه ای، بت سازیهای مکرر را بت شکنی می نامد. تغییر مداوم فکری ناشی از خلا فکری را تکامل فکری می داند.اسیر مارکسیسم ماندن به توهم خلق اپو/ مارکس منجر می شود که به جای رهایی از عرب و ترک و فارس، همچون مارکس که «متافیزیک هگل را به ماتریالیسم متحول ساخت وی نیز مدرنیته کاپیتالیستی را به مدرنیته دموکراتیک متحول می سازد». اسیر در کاپیتالیسم و ایدئولوژی کاپیتالیسم، دموکراسی، شعار تغییر آن را می دهد. سرانگشت دموکراتیکهای غربی نیست ادعای مدرنیته دموکراتیک و تغییر کاپیتالیسم به دموکراسی را می دهد. اسیر در مقابل مرزهای مصنوعی کاپیتالیسم،سایکس پیکو، ادعای نابودی کل ان را در قالب کنفدرالیسم دموکراتیک و سوسیالیزم دموکراتیک دارند. خرش شجاعانه در برایر کاپیتالیسم به نرمش قهرمانانه در برابر مرز ترک و عرب و فارس می انجامد. انقلاب در برابر کاپیتالیسم به اصلاح و سوسیال در خاورمیانه می انجامد. تمامی این سرگردانیها و گذار از غایت چپ کلاسیک به چپ مدرن، ناشی از نبود ایده و غایت کوردی در ذهن آپو است. عمل، چون ماده شتر نابینا، بدون چشم نظریه و ایده ی کوردی، از زاویه چپ طبقاتی تضادها را نگریستن، دیگری را به جای دیگری واقعی کورد، کاپیتالیسم و عمل را اسیر نظر منحط می کند. شعار انقلاب بر علیه کاپیتالیسم می دهد اما در برابر مرزهای برساخته کاپیتالیسم که کورد را پاره پاره کرده است، ندای اصلاح طلبی و چون «مارکس ایدئولوگ کاپیتالیسم»، به ایدئولوگِ سایکس پیکوی کاپیتالیسم تبدیل می شود. ادعای «با مدنی کردن جامعه دولت را وادار به حل کردن خواهیم کرد» بازمانده همان مارکسی است که امروز ندای «ایدئولوگ بودن وی» را دارد. همه چیز در آپو حل شده است. آپو با زندانی شدن در نرسیدن به دولت، از کل پروژه دولت دست می کشد. خود را چون «موسی و عیسی و محمد که از نمرودها در فرار است» وی را به سیاستمداری کلاسیک با اندیشه های نو تبدیل کرده است که ساختار ذهنی بت سازی وی، از اندیشه های نو مدام در حال بت سازی از سید قطب تا بوکچین است. با اندیشه های نو بتهای دینی کلاسیک می سازد و در مقابل بت دیگری، پیامبری بت ساز و بدن چون و چرا می شود.سیاستمدار کلاسیک با اندیشه های مدرن، حاوی نکته مثبتی بود ان جدا کردن اخلاق فردی از اخلاق سیاسی است برعلیه نمرودها، به درستی باشعارهای ضد نمرود از منطق خود نمرود استفاده می کرد. چون محمد شعارهای زیبا اما عمل سیاسی به کار می برد این شایسته تقدیر و به راستی انقلابی در جنبش کوردی است اما به شرطی که عمل سیاسی کوردی باشد نه ضد کورد یعنی دیگری ترک و ایران باشد نه احزاب کوردی و در نهایت ای کاش از این همه تغییر اندیشمند، سری هم به احمدخانی می زد و اندیشه های خانی را با بوکچین و مارکس و لنین پرورده می کرد. اما نکته ای که نباید فراموش کرد عمل پ.ک.ک. است که به درستی هنوز اسیر توهمات تئوری خود نشده است با وجود امکان مشارکت در چهارچوب به درستی نه تنها اسلحه را کنار نگذاشت بلکه از کوه به شهر اورد و به جای هضم در کلیت در مبارزه با کلیت است اما ترسم این است که در خلا تئوری مناسب با عمل، همانند کوردستان بزرگ، عمل، هضم در تئوری نامناسب مشارکت دموکراتیک شود
مادر ناسیونالیسم ایرانی/پارسی و فرزندان بی مادر کردی در ایران ابتدا
ناسیونالیسم قبل از مشروطه با اندیشمندانی چون اخوندزاده، ملکم خان و... ،
تئوریزه و تکوین یافت سپس تئوریهای کمونیسم واسلام سیاسی وارد شدند که ورود
ایدئولوژیهای جدید به معنی نابودی ناسیونالیسم نبود بلکه ظرف اصلی همان
ناسیونالیسم بود که برای احیای عظمت ایرانی، ابتدا تحت تاثیر قانون و
دموکراسی غربی، لباس لیبرالیسم و دموکراسی را پوشید سپس با ورود
ایدئولوژیهای جدید و شکست عملی لیبرال دموکراسی در مشروطه و حمله خارجیها،
ناسیوالیسم جامعه محور و دموکرات محور به ناسیونالیسم دولت محور و
اقتدارگرا _ چون پارسها از قدرت محرم و به محض دستیابی به قدرت این چرخش
فکری روی داد_ چرخش یافت. سپس در شکست ناسیونالیسم دولتی رضاشاه، نه از بین
رفتن ناسیونالیسم، ناسیونالیسم ایرانی/پارسی، لباس جدید کمونیسم را پوشید
که اصل اول حزب کمویستی توده، حفظ تمامیت ارضی ایران بود و در قالب لباس
کمونیسم همان پروژه قبلی ناسیونالیسم را که مبارزه با به اصطلاح تجزیه طلبی
و هضم قومیتها در کلیت ایران پارسی بود را در پیش و با شعار جهانی کمونیسم
سعی در جهانی کردن منافع پارسی/ایرانی داشت. با شکست کمونیسم و حزب توده،
ناسیونالیسم پارسی، لباس اسلامگرایی را بر تن کرده و با شعار جهانی اسلام
سیاسی، سعی در جهانی کردن و گسترش ناسیونالیسم پارسی داشت خمینی با
ناسیونالیسم سکولار مشکل داشت نه با ناسیونالیسم ایرانی که با استفاده از
شعار اسلام، در اسلام قومیت وجود ندارد، همان پروژه قبلی ممانعت از به
اصطلاح تجزیه طلبی و حفظ سلطه قومی پارس را به پیش برد. شعار راه قدس از
کربلا و صدور انقلاب در ادامه همان شعارهای ناسیونالیستها بود که ادعای
مرزهای فرهنگی و تاریخی ایران را گسترده تر از مرزهای سیاسی داشتند و
ژاندارم منطقه رضاشاه به صدور انقلاب خمینی تبدیل شد که بازتولید همان شعار
داریوش،نیزه های پارسی را ا درودستها بردم، بود. با گذار از اسلام سیاسی
انقلاب و فروکش کردن اسلامگرایی از سویی و ورود موج جدید دموکراسی خواهی
شعار ناسیونالیسم مدنی و دموکراسی برای همه به اصطلاح اقلیتها و
شهروندمحوری را جایگزین ایدئولوژیهای پیشین کردند که در ضدیت با همان به
اصطلاح تجزیه طلبی و حفظ هژمونی قوم پارس و در تقابل با ناسیونالیسم قومی
کرد و... بود. ناسیونالیسم مدنی در چهارچوب ایرانیت را در قالب وحدت در
کثرت و هویت شهروند محور و انتخابات تئوریزه کردند. شهروند محوری در قالب
اتمیزه کردن افراد، برای فروپاشی هویت جمعی اقوامی چون کرد و حفظ هویت جمعی
و قومی پارس است چون زبان پارسی و هژمون پارس حفظ خواهد شد
بنابراین،زیربنای تمامی ایدئولوژیهای ایرانی از لیبرالیسم تا اسلام سیاسی و
کمونیسم و مدنیت، همان ناسیونالیسم پارسی/ایرانی است که پوست عوض کرده
است. اما ناسیونالیسم کرد که دیرتر از ناسیونالیسم پارس ظهور و گسترش
یافت این مراحل را به صورت تاریخی طی نکرد بلکه در یک سردرگمی تاریخی و در
واقع بی تاریخی، که ناشی از عدم اشنایی با تاریخ بود، و روشنفکران و تاریخ
دانانی برای پردازش آن نبود، با ایدئولوژیهای کمونیسم واسلام سیاسی و...،
برخورد کرد. هنوز ناسیونالیسم کرد تکوین و تئوریزه نشده بود، ریشه نیافته
بود که، ایدئولوژی کمونیسم و سوسیالیسم وارد و توسعه یافتند در حالی که
قبلا ناسیونالیسم پارس تئوریزه و خود را احیا کرده بود سپس لباس کمونیسم را
پوشید اما در شکل نگرفتن ناسیونالیسم کرد از همان ابتدا بدون شناخت خود و
حد ومرز خود، با کمونیسم، ان هم از نوع ایرانی خویش اغشته گردید که نتیجه
ان در مقابل اصل اول شعار حزب توده ایرانی که حفظ تمامیت ارضی ایران بود،
احزاب کردی نیز اصل اول همه انها حفظ تمامیت ارضی ایران و مبارزه در
چهارچوب ایران و افتخار به اینکه به اصطلاح تجزیه طلب نیستند بود. در حالی
که با این اصل، مبارزات عملی خود را خلع صلاح کردند. در خلا تئوریک و عدم
تکوین ناسیونالیسم کردی، به تئوری کمونیسم ان هم پردازش شده تئورسینهای
فارسی پناه بردند که عمل کردی ابزار تئوری ایرانی شد که از بلوریان تا از
همه ایرانیها ایرانیتر و خودمختاری در چهارچوب ایران و دموکراسی برای ایران
تا پیوستن به حزب کمونیست ایران و مهمتر از همه نبود استراتژی برای نفی
مرز ایران به عنوان واقع بینی اما شعار نابودی امپریالیزم و سرمایه داری که
خود همان مرزها برساخته انان بود، به عنوان استراتژی، نتیجه ان بود.
ناسیونالیسم عقیم در عین حال یتیم بدنیا امده کردی که دست و پا پیدا نکرده
بود و قبل از موعد مقرر بدون سر زایش یافته بود هنوز از امپول سمی کمونیست
رهایی نیافته بود که با اسلام سیاسی اغشته و برخلاف تاریخیگری ایرانی در بی
تاریخی خویش به ان پناه برد و برخلاف اسلام سیاسی ایرانی که در خدمت
هژمونی پارسی قرار گرفت، اسلام سیاسی کرد، ناسیونالیسم را فدای اسلام سیاسی
ایرانی کرد. اسلام سیاسی ایرانی، که ابزار ناسیونالیسم ایرانی یرای حفظ
سلطه پارسی و احیای امپراتوری گذشته بود، میوه پیوندی ناسیونالیسم ایرانی
به نهال ناسیونالیسم کردی بود در ضعف نهال ناسیونالیسم کردی که قبلا با
کمونیسم پارسی پیوند و در واقع به جای میوه کردی، میوه پارسی می داد با
اسلام سیاسی ایرانی پیوند زده شد که ابیاری این نهال خون کردها و بار آن بر
دوش خاک کردها ، اما میوه ان پارسی و خوراک پارسی بود. ناسیونالیسم کردی
در خلاء تئوریک به جای درمان، عقیم شد و عمل کردی در فقر نظری چون ماده شتر
نابینا به سوارکاران ایرانی سواری مجانی می داد. بدون مادر ناسیونالیسم،
فرزندان کمونیست و سوسیالیزم و دموکرات و اسلامی با هم به ستیز پرداختند
اما مادر ناسیونالیسم ایرانی با رعایت سلسله مراتب همه فرزندان، با اتحاد
انها در زیر سایه محبت و اتوریته خود، به جنگ بیرون فرستاد. عمل مبارزه و
مستقل کردی و ضد ایرانی، در خلاء فکری و فقر تئوریک، با تزریق اندیشه
ایرانی چون: کمونیسم فراقومی. اسلام جهانی، چهارچوب ایران پلورال، وحدت در
کثرت و ناسیونالیسم مدنی و شهروند محوری، در راستای همان ایرانیت و در
ضدیت با ماتریالیسم سیاسی خود اندیشیده و استراتژیهایی چون: فدرالیسم و
خودمختاری و از همه ایرانیها ایرانی تریم و ما تجزیه طلب نیستیم،
ناسیونالیسم بورژوازی است و ... بازتولید همان طرحهای انها است. این مفاهیم
برای روشنفکران پارس اگرنه واقعیت بلکه استراتژی حفظ سلطه پارسیست اما
برای کردها نه استراتژی بلکه توهمات است که من در جای دیگری ان را گفته ام.
ناسیونالیسم کردی هنوز تئوریزه و پردازش نشده است نمی توان از نمایندگی
ملت کرد گفت اما مرزهای ایران را تقدیس داد و از مبارزه در چهارچوب ایران
گفت. اگر ناسیونالیسم و ملت کردی وجود داشت مرز کردستان در نظر گرفته می شد
نه مرز دیگران و این نه واقع بینی بلکه در نبود دوربین نظریه و ایده،
تسلیم شدن در برابر واقعیت است...........