کورد، ایران و تاریخ

بازسازی تاریخ و هویت کورد در پرتو نقد عقل سیاسی مسلط ایرانی / تاریخی

کورد، ایران و تاریخ

بازسازی تاریخ و هویت کورد در پرتو نقد عقل سیاسی مسلط ایرانی / تاریخی

کورد، ایران و تاریخ

این وبلاگ به تعامل یا تقابل کورد و ایران و همچنین تقابل تاریخ با کورد - میترا خواهد پرداخت به این معنی که تاریخ با جوهر دین و فلسفه و عقل سیاسی ایران در ابتدا واکنشی در مقابل کنش سیاسی و فرهنگی کورد - میترا بود. تاریخ ایران و کرد چنان در هم تنیده شده اند که بررسی یکی بدون دیگری امکان پذیر نیست. در البته این تنیده شدن به معنی همگرایی و یا تعامل نیست بلکه از سنخ دیالکتیک است در عین تضاد امکان جدایی ان نیست اما دیالکتیک نیز نیست چون امکان ظهور سنتزی از این تقابل وجود ندارد این ارتباط از نوع ارتباط واقعیت یا امر نمادین با امر واقع است که در عین طرد امر واقع از سوی امر نمادین، بدون وجود ان امکانیتی نخواهد داشت. هویت کردی برای عقلانیت و تاریخ ایرانی چون امر واقعی بوده است که نظم نمادین ایرانی را با چالش مواجه کرده است در عین حال نظم نمادین ایرانی جز با نفی امر واقع کردی امکان تدوین و تثبیت نمی یافت.

جنگ روایتها(روایت دیگریها از کورد)

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | پنجشنبه, ۶ دی ۱۳۹۷، ۱۲:۳۱ ق.ظ

جنگ روایتهاروایت مهمتر از خود حادثه است ما هیچ دسترسی به واقعیت تاریخ و سیاست نداریم و تنها از طریق روایتها و با واسطه آنها با وقعیت و رخدادها تماس و امکان فهم داریم لاجرم کارکرد روایتها و رسانەها نه بازتاب واقعیت بلکه بازسازی واقعیت است. کورد در درازنای تاریخ خویش نه تنها قادر به چالش کشیدن روایت دیگری نبوده است بلکه قادر به خلق روایت خود از تاریخ و سیاست نیز نبوده است و در چهارچوب روایت دیگری به خود مشروعیت داده است که همان سلب مشڕوعیت از خود بوده است. تنها روایت سازی، پارس را پیروز میدان تاریخ کرده است. قدرت پارسی همیشه سلطه قومی خود را در قالب روایتهای متافیزیکی تحت پوشش گرفته است از سویی عقل سیاسی پارس نظامیان را با پشتوانه فرهنگیان، روحانی و مغ و روشنفکر، به سرکوب کورد فرستاده است که هرگونه رابطه با کورد خارج از کلیت مجرد کفر، تجزیه طلب و اهریمن ناممکن بوده است از سوی دیگر کورد وجود دارد که تنها با میانجی عقلانیت و روایتی می تواند با دیگری خود اررتباط بر قرار کند که در نظم بندی اخلاقی و سیاسی حاکم برساخته شده و بازتولید و بیانگر سلطه همان دیگری است ناگزیر دیالوگ یا در درون ساختار معنایی جریان می یابد که در خدمت سلطه دیگری است یا ناگزیر باید خارج از کل دایره عقلانیت باشد. اگر در درون سازه های معنایی دیگری باشد که دیگر کوردی نیست مثل آنچه امروز پیشنهاد مذاکره با این پیش فرض داده میشود که تجزیه طلب نیستیم و ایرانی هستیم چون این روایت برساخته یک طرف دیالوگ است و ناگزیر دیالوگ نیست که بر وجود آن اصرار دارند چون مقدمات و پیش فرضهای آن از قبل توسط یک طرف تعریف گشته است یا چون در برابر روایت دیگری، کورد قادر به خلق روایت خود نبوده است خارج از کل دایره تمدن قادر به تداوم مبارزه است که من به این دلیل کورد را شورشیان بی خرد خطاب کردم و به همین دلیل براحتی در درازنای تاریخ به اتهامهای عجیبی از اهریمن تا اسرائیل ملقب می شود که جاری شدن این اتهامها تنها ناشی از طرف دیگری نیست بلکه فقدان روایت خودی، جاری شدن آن روایتها را آسان کرده است. مروری کوتاه در ناتاریخ کورد تراژدی فقدان روایت را نشان می دهد که در فقدان آن که لازمه گذار از نظم طبیعی به نظم سیاسی است مابین کورد بودن و سیاسی بودن همیشه تضاد بوده است به این معنی کورد تا زمانی در دایره تنگ عشیره مانده است قادر به بقا کوردیت و تحقق نظم بوده است از شدادیان تا اردلان و بابان و تا احزاب باشور امروز و چون فراتر از نظم قبیله، که امروز حزب گشته است،تصویری در ذهن کورد به عام و سیاستمداران به خاص برای تحقق نظم سیاسی کورد وجود ندارد، اگر از نظم طبیعی قبیله گذار کرده است دیگر کورد نبوده است چون هیچ تصویر و ایدەایی از نظم سیاسی کوردی فراتر از نظم طبیعی قبیله پردازش نشده است مانند ایوبیان و صفویان که یکی عربی شد و دیگری ایرانی که شاید گذار پ ک ک نیز از نظم طبیعی به سیاسی بازتکرار همان است که باید کوردی نباشد. اما ایران چه در قدیم اسطوره چه در مدرن ابتدا ایده و تصویری در ذهنیتها از نظم سیاسی خود پردازش کرده اند که هر احمقی به قدرت برسد روحانی یا سکولار قادر به تحقق آن هست اما کورد به دلیل فقدان آن ایده و تصویر،هر سیاستمدار برجستەایی در راس باشد قادر به فرارفتن از نظم طبیعی قبیله ـ حزب به نظم سیاسی عامتر کورد نبوده است لاجرم نه خائن بودند و هستند نه بی استعداد تنها تصویری فراتر از آنچه که شدند و هستند در ذهن نداشتند چون اراده به دنبال تصویر ذهنی چه جمعی و چه فردی می رود که در فقدان روایتی از نظم سیاسی و کلی کورد، مقدور نشده است. بنابراین بحث کورد را باید از دایره تنگ اخلاقی خدمت و خیانت، جاش و باش و نصایح اخلاقی که هەموومان دەبێ یەک بگڕینەوە و..خارج ساخت که برای اینکار به جای دنباله روی دانش قلم به دستان در خدمت عصبیتهای حزبی باید ایدەایی فراحزبی از کورد که در عین حال شامل تکثر حزبی باشد پردازش کرد. کورد باید روایت خویش را از نظم سیاسی ایدەال خویش پردازش کند و این روایت تنها از دل فرهنگ و تاریخ کورد قابلیت انتزاع دارد اگرچه می توان آن را در قالب مفاهیم مدرن و پست مدرن جهانی پردازش کرد. به هرحال نظم عینی کورد در نظم های سیاسی ـ متافیزیکی خاورمیانه خلاف آمد عادت است چون این نظم ذاتا پلورال و متکثر است و هیچ هالەایی از مقدسات متافیزیکی بر روی هیچ نظم سیاسی کوردی برخلاف اقوام دارسایه نیست در این مختصر قادر به تبیین کامل آن نیستم در مقدمه کتاب نظم اهورایی و تازش اهریمنی با ذکر مثالهای عینی از سنت و مدرن به آن پرداختەام که امتناع نظری نظم کوردی دلیل امتناع سیاسی آن است و تمامی روایتهای حاکم آنتی نظم کوردی هستند که کورد در فقدان روایت خویش یا به گدایی سیاسی می پردازد و یا در قالب اخلاق و حقوق که هردو ناسیاسی هستند به مشروعیت دهی به خود می پردازد.  🔷 @HQADERI 🔷

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

زبان و سکوت

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | پنجشنبه, ۶ دی ۱۳۹۷، ۱۲:۲۶ ق.ظ

زبان و سکوت*

سکوت کورد را باید در هم شکست. دیگری صاحب زبان است و کورد در امتناع زبان هیچ روایتی و زبانی از نظم سیاسی خود ندارد. زمانی که انسان زبان بازکرد و حیوان ناطق تعریف و دیالکتیک،هستی بخش ماهیت ویابنده حقیقت دورافتاده شد کورد در سکوت فرو رفت زمانی که انسان به جای مشاهده وزیستن با خدا به گفتگو با خدا و حامل دیالوگ خدا در قالب وحی شد کورد در سکوتی بی پایان فرو رفت. تاریخ با گذار انسان از سکوت، اززبان تصویر به زبان گفتگو آغاز گشت یعنی تاریخ در گسست از کورد تکوین یافت لاجرم نه تاریخ زبان تمثیل کورد را درمی یافت و نه کورد زبان کلامی تاریخ و وحی ودیالکتیک را و امکان هرگونه دیالوگ و فهم متقابل مابین کورد و اقوام تاریخی از بین رفت و درسکوت کورد در امتناع زبانی کورد، آنها درباره ما نوشتند و گفتند و ما زبانی برای پاسخ گویی به آنها نداشتیم. درسکوت ما مجهول ماندیم و در این سکوت ناشناخته و به زبان نیامده که باعث ترس دیگری از ماشد چون زبانی برای بیان خواستەهای خویش نداشتیم، اقوام تاریخی را به تخیل درباره اهداف ما واداشت که ما چی هستیم و چه می خواهیم و در سکوت مرموز ما برای خود بافتند به خیال خویش ما را از نااندیشیده وناشناخته بودن که باعث ترس آنها بودیم درآوردند و باالقابی چون جن و اهریمن و غار جهالت و...ما را برای خود تعریف و خود را در مقابل تعریف خود از ما بازتعریف کردند. ژیژک به درستی نژادپرستی را پاسخ نداشته به این پرسش می داند که آنها از ما چه می خواهند و چون در سکوت ما نفهمیدند ما چه می خواهیم نژادپرستی بر ضد کورد در قالب فلسفه و دین آغاز گردید دریکی به غارجهالت ودردیگری به اهریمن ملقب شدیم دربرابر سکوت ما انسان را حیوان ناطق، دربرابر سکوت هلپرکه طواف طرف گفتگوی خدا، دربرابر تاریکی، روشنایی و دربرابر قرارداد، مونارشی پیامبر ـ امام و فیلسوف شاه را تدوین کردند. آنها هم به تعریف ما پرداختندو  هم در برابر تعریف از ما به تعریف خود پرداختند و تعریف خود از ما را در سکوت ما حقیقت فرض کردند ودر مقابل ملقب کردن ما به دروغ و اهریمن و ...در توهم اثبات حقیقت خویش بودند و مسلم است که حقیقت باید بر دروغ، خیر بر شر و خدا بر شیطان غلبه کند. یاسپرس می گوید ما هنوز در چهارچوب تفکرات دوره محوری تاریخ که با افلاطون و زرتشت و ... آغاز گردید هستیم این جمله درست است. هنوز اقوام تاریخی با زبان و روایتهای خویش حاکم هستند و به تعریف ما چون اسرائیل و تجزیه طلب و... می پردازند و ما همچنان زبان وروایتی از خویش برای مقابله نداریم جز زبان انتزاعی اخلاق و حقوق که ما مظلوم هستیم و رفراندوم حقوقی است؟؟!!. اقوام تاریخی عرب و ایرانی که اساسا در تقابل با ما تکوین و ظهور یافتند همچنان روایت حق به جانب خویش درباره مارا دارند و آن روایت را پشتوانه سرکوب نظامیان خویش می کنند. تکوین عقل عربی در مقابل خیر شدن مردوک، کورد ـ میترا به تخمه تیامات که همان اهریمن است ملقب و حمورابی در برابر قوانین توافقی و دموکراسی بدوی، قوانین متافیزیکی و استبداد تئوکراسی را پی ریخت. زرتشت نیز با ملقب کردن ما به اهریمن و دیو در برابر نظم سیاسی توافقی و پلورال کورد، نظم سیاسی سلسله مراتبی و تئوکراتیک ایرانی را تعریف که نظم سیاسی آن دو تحقق نظم الهی و نظم قراردادی و دموکراتیک وزمینی کورد ـمیترا اهریمنی شد که خدا باید بر اهریمن غلبه کند که انتزاع همان غلبه عرب و فارس بر کورد بود. اکنون نیز همین است با اسرائیل دوم و کفر و تجزیه طلب و...به سلطه خویش مشروعیت و ما همچنان زبان و روایتی از خویش برای مقابله نداریم اکنون برخلاف آغاز تاریخ زمینه فکری وتئوریک گذار از نظم متافیزیکی و سیاسی آغازیده با تاریخ از نیچه و هایدگر تا هابز و فوکو فراهم شده است دیونیزس نیچه و قرارداد اجتماعی هابز وروسو واصالت بدن فوکو همان میترا(قرارداد ـ پردیس) کورد است (شاید کسی مبانی نظری کتاب مرا درک نکرد. نوشتن دردی است و فغان فقدان خواننده درد دیگریست؟؟؟)اما بازهم ما قادر به نقد روایت دیگری و خلق روایتی از خویش نشدیم و همچنان در چهارچوب روایت دیگری به تعریف خود و نهایتا تبرئه خویش می پردازیم. این همه ترس از کورد که دشمنان خونی عرب و فارس را با هم متحد می کند بخشی به دلیل ترس از فراگیرشدن جنبش کورد وسرزمین و....است ترس اصلی جدا از ظهور نظم ناشناخته کورد و گذار از نااندیشیده بودن به اندیشیده بحث تفاوت نظم سیاسی زمینی کوردی با نظم متافیزیکی اقوام مسلط است که آخرین رمقهای خویش را در قالب نئوعثمانیزم نئواسلامیزم و شیعیسم سرمی کشد اما نظم سیاسی کورد متافیزیکی نیست با تمام انتقادهای وارده بر آن هیچ هالەایی از مقدسات متافیزیکی و تئوکراسی و تمرکز ساختاری در آن مشاهده نمیشود نظم کوردی برخلاف دیگریها، متکثر، پلورال و زمینی ـقراردادی است به همین دلیل آنها خوب می دانند ظهور این نظم پساتاریخی، پایان نظم تاریخی آنان است. 🔷 @HQADERI 🔷

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

نقدی بر سوسیالیزم دموکراتیک قاسملو سوسیالیزم دموکراتیک یا ناسیونال سوسیالیزم

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | يكشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۷، ۱۲:۲۸ ب.ظ

 

نقدی بر سوسیالیزم دموکراتیک قاسملو  

سوسیالیزم دموکراتیک یا ناسیونال سوسیالیزم 

https://www.google.com/url?sa=t&rct=

هیرش قادری

 

• مسئله اصلی کرد این است که ملتی است به چند بخش تقسیم و قوم و نظامهای حاکم کرد را به عنوان هویت جمعی و ملی به رسمیت نمی شناسند و صراحتا از حقوق ملی محروم است. بنابراین اسم وشعار هر حزب و گروهی باید قبل از هرچیز ناسیونالیسم و ملی گرایانه باشد سپس به امکان جامعه اینده اندیشید که سوسیال باشد یا دموکرات، فدرال باشد یا کنفدرال ...

 

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com 

چهارشنبه  ۲۱ بهمن ۱٣۹۴ -  ۱۰ فوریه ۲۰۱۶

 

 کورته باسیک له سر کورته باسی.... دکتر قاسملو

 

با مرگ دکتر قاسملو قامت قوم کرد و حزب دموکرات.. کوتاهتر شد.مرگ دکتر قاسملو، مرگ یک نفر نبود بلکه بریدن سر یک ملت و حزب بود. دکتر قاسملو رهبر تکرار نشدنی حزب دموکرات و اسطوره ملت کرد چه به خاطر شخصیت پراگماتیک جهانیش و چه رهبریت سیاسی، گامی مهم در تاریخ مبارزات کرد برداشت. چندان که مرگش هم همانند زندگیش در خدمت کرد بود مرگی که از یک سو ماهیت فاشیستی قوم/دولت مسلط فارس و عدم اعتقاد آنان به حل مسئله کرد را نشان داد و از سوی دیگر، ریشه در خلاء تئوریک و نتیجه این خلاء یعنی ضعف استراتژیک داشت. این خلاء امید به حل مسئله کردستان در چهارچوب ایران، با ابزار مذاکره بود. مرگ وی پیوندی ناگسستنی با تفکر وی داشت و در پایبندی به این تفکر بود که به اغوش مرگ رفت. مرگ جسمانی دکتر، از یک سو زندگی ابدی نمادینی برای وی رقم زد از سویی دیگر، مرگ تفکری بود که به حل مسئله کرد در چهارچوب ایران اعتقاد داشت. مفسدفی الارض خواندن وی و ترور بعدی وی نشان از اهمیت و جدیت وی در راه آزادی قوم کرد و ترس قوم مسلط مرکز از وی داشت. دکتر قاسملو اولین کسی بود که به اهمیت تئوری فراتر از برنامه سیاسی، برای حزب و کرد پی برد. او براستی سروگردنی فراتر از زمان خویش و ورود جدی وی به حزب، تولدی تازه برای حزب بود. شایان تأمل است آن چه در ادامه در قالب نقد پردازش می شود، به معنی کم اهمیت کردن و یا تخریب تفکر دکتر قاسملو یا گذار از وی نیست بلکه بیش از دو دهه از شهید شدن دکتر قاسملو، و با وجود تغییرات گسترده در دنیای بیرون و درون، تجدید نظری در سوسیالیزم دموکراتیک، یعنی ادامه همان تفکر دکتر قاسملو در تجدید نظر در تفکر و برنامه حزب، رخ نداده است. قطعا همان طور که دکتر متأثر از زمان خویش حزب را از توده و کمونیست مستقل گردانید و برنامه حزب را متناسب با روز گردانید، اگر اکنون در قید حیات بودند، با تجدید نظر در برنامه و تفکر قبلی، آن را متناسب با وضعیت دگرگون شده روز، پردازش می کردند و من در این مختصر فقط نظر شخصی خویش را بیان می کنم که قطعا قابل نقد و ردّ است. لازم به ذکر است نقد از زاویه استراتژی است نه فکری، به این دلیل که سوسیالیزم دموکراتیک نیز استراتژی است.

 

مقدمه: پارادکس عمل و نظر

 

آنچه که ذهن راقم این سطور را در باره مبارزات ملت کرد همیشه به خود مشغول کرده است، نه خدمت و خیانت بلکه تضاد تئوری و عمل است. نبود تئوری (روح) متناسب با عمل سیاسی(جسم)، باعث متلاشی شدن اجزای بدن کردی و عدم هماهنگی اجزا بدن کردی(احراب و قبایل) و لاجرم پدیده ای به اسم خیانت می شود. تضاد تئوری و عمل، در عمل سیاسی و تفکر حزب دموکرات مشهود است. حزبی که در عمل و به درستی به مبارزه سیاسی و نظامی می پردازد اما تئوری وی پذیرش همان چهارچوبی است که درگیر مبارزه با ان است. حزبی که در عمل تراژیک و در پی نابودی کل(ایرانیت)است اما در نظر عرفانی و در حال هضم شدن در کل است. حزبی که درعمل وبه درستی با مبارزه تأیید می کند که در دوران ماقبل تأسیس و ماقبل کنش سیاسی قانونی و دموکراتیک است اما به اشتباه در تئوری انگاری در دوران مابعد تأسیس جامعه کردی و در فضای سیاست قانونی است که شعار مبارزه در چهارچوب و خودمختاری و دموکراسی در چارچوب ایران و پذیرش مرز ایران می دهد. حزبی که در عمل و به درستی مبارزه نظامی و غیرقانونی(منظور قانون ایران)می کند اما در نظر از دموکراسی و مشارکت ندا سر می دهد. حزبی که خود را نماینده ملت کرد می داند اما به جای اندیشیدن به مرزهای کردستان، وکیل شرع مرزهای ایران است. رئالیسمی که نه از استراتژی برای اینده بلکه از بی تفکری و ماندن در جای خود و پذیرش نظم موجود است. رئالیسمی که نه از واقع بینی بلکه از تسلیم شدن در برابر واقعیت است چون اگر واقع بینی بود شعار نابودی امپریالیزم و سرمایه داری را سر نمی دادند اگر واقع بینی بود واقعیت غیرقانونی خود و مبارزه خود و پیشا تاسیس را در نظر داشتند نه جامعه رویایی پسا تاسیس. بنابراین، نه استراتژی بلکه رویا بود. استراتژی ریشه در تفکر انچه باید دارد نه تسلیم در برابر انچه هست. فلسفه بعد از کانت از انچه هست گسست و به انچه باید گذار کرد هگل فلسفه ای را که ایده أل نباشد اصلا فلسفه نمی داند. اما لازمه انچه باید اندیشه مستقل است که فراتر از واقعیت بیندیشد لازمه فرارفتن از واقعیت موجود، تصویری از ایده ال و نظم در ذهن است که چون نظم کردی نه نظمی برای خود بلکه در خود بوده است و به سطح نظریه و مفهوم ارتقا نیافته است، فاقد همچنین اندیشه ی ایده ال است اندیشه ایده أل با ایده الهای اخلاقی و رویایی فرق دارد. بنابراین، در محکومیت در برابر واقعیت، چون هیچ تصویری از فراواقعیت ندارد، اسم ان را رئالیسم می نامد.عدم اندیشه ایده ال از فقر تئوریک تاریخی سرچشمه می گیرد فقط در ایستادن بر روی سکوی تاریخ است که امکان پرتاب شدگی به اینده وجود دارد ما تا سهم خود را از تاریخ و هویت پس نگیریم سهمی در اینده سیاست نداریم. فقر تاریخ و سنت که باید بنیان نظم سیاسی تئوریک کردی شود، ذاتی نیست ریشه در خلاء هویتی دارد و برخلاف تصور رایج هویت برساخته سنت نیست بلکه این سنت است که برساخته هویت است. خلا تئوریک، پارادوکس حزب را منجر شده است. حزب که در عمل مبارزه اما در نظر اسیر نظم ایرانی است. عمل در فقر نظر چون ماده شتر نابینا سرگردان و با انحطاط در چاه ویل کمپ و کنگره می افتد.جامعه شناسی فرزندخوانده فلسفه سیاسی است تا تصویر و نظم مطلوب در تصور نباشد چطور کاستیهای واقعیات را باید شناخت. در نبود فلسفه سیاسی و تصویر ایده ال که فراواقعی بیندیشد، تسلیم در برابر واقعیت نامطلوب را رئالیسم و واقع بینی می نامیم. عمل در نبود نظر، بر مبنای عقل ایرانی اندیشیده است اما تفاوت بنیادی با ان دارد چون به مبارزه با نظم ایرانی درگیر است اما در فقدان اندیشه مناسب با عمل، مدتی سرگردان تداوم و سپس با هضم شدن در نظر،عقل ایرانی، به انحطاط و به جای کنش سیاسی به گدایی سیاسی می پردازد. در نبود نظریه ایده ال، عمل، اسیر واقعیت و از نظر سیاسی منفعل و تغییر واقعیت را کار تقدیر می خواند چون عصر جادو و دین، به جای کنش سیاسی مبنی بر اراده، دست به دعا و راز ونیاز از خدای تقدیر دراز می کند این خدای تقدیر همان امپریالیزم یا لطف دولتهای مسلط برماست. 

 

سوسیالیزم دموکراتیک یا ناسیونال سوسیالیسم

 

دکتر قاسملو، سه هدف حزب را به دست اوردن حق ملی، حق طبقاتی و حق سیاسی می داند(قاسملو در بهرامی : ۶۴). اما تاکید می کند که باید هرکدام را متناسب با وضعیت زمان وشرایط در نظر و تقدم انها را دریافت که در اکنون زندگی خویش، ستم ملی را از همه مهمتر و در اولویت می داند سپس برای از بین رفتن ظلم طبقاتی و به دست اوردن حق برابری شعار سوسیالیزم را برافراشته است. دکتر حق سیاسی را منوط به دوره ای می داند که استقلال کردستات (خودمختاری) متحقق و برنامه سوسیالیزم در نفی ستم طبقاتی اجرا شده باشد سپس در همان صفحات اشاره می کند که انسان محدود به خوردن نیست و نان نیست بلکه ازادی می خواهد(همان ۶۵) به همین دلیل به شرط دیگر حزب که از بین بردن ستم سیاسی است، اشاره می کند. ابتدا حق ملی سپس طبقاتی و سپستر سیاسی و ازادی. که استراتژی مناسب و منطقی است. پس ایراد کار کجاست؟

دو مفهوم در شعار و استراتژی ایشان است؛ دموکراسی و سوسیالیزم. سوسیالیزم برای طبقاتی و دموکراسی برای حق سیاسی، پس مفهوم مربوط یه حق ملی خالی است؟ نه، دکتر قاسملو مفهوم دموکراسی را منوط به بعد از استقلال کردستان نکرده است و محدود به حق سیاسی درون جامعه کردی نیست بلکه ابزار تحقق حق ملی نیز هست. چگونه؟ از طریق گسترش دموکراسی در ایران و خودمختاری برای کردستان که، جز با تحقق دموکراسی در ایران، امکان خودمختاری برای کردستان مقدور نمی باشد. به این معنی که دموکراسی در دیدگاه دکتر با پذیرش چهارچوب ایرانیت آغشته و دموکراتیک شدن ایران را تنها راه احقاق حق ملی کرد می داند که نه تنها هدف وی تحقق دموکراسی در ایران است بلکه روش وی نیز دموکراتیک که جان خویش را نیز فدای پایبندی به روش دموکراتیکش کرد. «هرگز دموکراسی نباید زیر سایه و تحت تاثیر مبارزه ملی و طبقاتی قرار بگیرد دموکراسی فلسفه وجودی حزب دموکرات و باید تا اخر اصل ان باقی بماند»(همان ۶۷). اما سئوالی که مطرح است پایبندی به دموکراسی چه ارتباطی با مبارزه نظامی و جنگ چریکی دارد؟ شاید جوابی که می دهند این است که مبارزه بر ما تحمیل شد. دقیقا بحث و نقد بنده هم همین جاست که پایینتر به ان خواهم پرداخت چون مربوط می شود به کل مبارزه وی که با تحقق دموکراسی در ایران، خودمختاری برای کردستان ایجاد خواهد شد. بنابراین حق ملی و حق سیاسی در چهارچوب شعار دموکراسی می گنجد هم در قبال ملت مسلط که با هدایت کردن وی به راه راست دموکراسی، خودمختاری خود را تضمین می کنیم و هم بعد از استقلال و رفع ظلم طبقاتی، برای ازادی در جامعه کردی تلاش می کنیم. این روش اعتقاد به مسئله ملی در چهارچوب دموکراسی است که با منطق مبارزه نظامی سازگاری ندارد که به معنی اشتباه بودن مبارزه نظامی نیست بلکه تئوری دموکراسی در تضاد است با منطق مبارزه چریکی. مبارزه نظامی در پی فروپاشی کل است اما شعار دموکراسی اسیر همان کلیاست که درگیر مبارزه با آن است که پایینتر به آن خواهیم پرداخت. اکنون به آرمان اصلی حزب بپردازیم:

«سوسیالیسم ارمان اصلی و نهایی حزب بود چون دیده بود در کشورهای سوسیالیسم ازادی و دموکراسی نیست دموکراسی را به ان افزود.(نیوسه ده تیکوشان برگی دوم چ دوم حسنزاده، ۱٣۷۶،۴۲). شهید روژهه لات، دکتر قاسملو اگرچه با اضافه نمودن دموکراتیک، به سوسیالیزم، سعی در استقلال از کمونیست شوروی و حزب توده داشت و عملا هم سیاست حزب را مستقل از توده گردانید « دکتر قاسملو دموکرات را به سوسیالیسم افزود به این منظور که این تفکر را از فکر اعضای حزب بیرون بکشد که هرچی احزاب در کشورهای کمونیست گفتند احزاب جهان سوم ان را بپذیرند (نیو سده خبات،حسن زاده، ۴٣). همچنین به دلیل کاستیهایی که از نبود دموکراسی و ازادی در کشورهای کمونیست دیده بود« دوکتور قاسملو هیندی کم و کوڒویی سیستمی سوسیالیستی له وڵاتانی سوسیالیستی دا باس کرابوون»(حسن زاده،به رگی دووهه م ۱٣۷۶،۴۴) و همچنین تجربه بهار پراگ و سفر به اروپا و اشنایی با احزاب سوسیال دموکراسی غرب، واژه دموکراتیک را به سوسیالیزم افزود که هردو مفهوم از تجربه کلان روایت غربی به دست آمده بود تجربه احزاب کردی کردستان عراق نیز در وی، همانطور که خود در کتابش به ان اشاره می کند، سهم داشت. تجربه احزاب پارتی بارزانی و شیوعی بود که یکی با تاکید بر ملت، مسائل طبقاتی را نادیده و دیگری با تأکید بر طبقات، مسائل ملی را نادیده می گرفت. دکتر قاسملو از یک سو در تجربه کلان روایتهای غربی از سویی دیگر، تجربه احزاب کردستان عراق، و اینکه بعد از دریافت حق خودمختاری، فلسفه وجودی حزب که حزبی ملی بود به چاش کشیده نشود وحزب دیگری با بسیج دهقانان نیروی حزب را تحلیل ندهد، سوسیالیزم دموکراتیک را استراتژی حزب گرداند. بدون توجه به تجربه کردی پردازش شده بود. بنابراین، روشن است این برای رهایی از سلطه کمونیست وحزب توده بود اما سلطه ایران و احزاب ایرانی چه؟ شاید بگویید پس این همه مبارزه نظامی و درگیری برای رهایی از سلطه ایران نبود پس برای چه بود که بحث منم همین است این همه مبارزه نظامی و سیاست عملی بود چرا در تئوری نه تنها جایی ندارد بلکه تئوری در تضاد با ان بود. تئوری از تجربه کلان روایتها برساخته شد و با عمل که با گوشت و خون در کردستان در تقابل با ایران مبارزه می کرد، هیچ سنخیتی ندارد. که البته دکتر قاسملو این نظر را نخواهد پذیرفت چون دموکراسی یا دموکراتیک، با هدف دموکراتیک کردن ایران، ابزار تحقق حق ملی کردستان است. بنابراین، استراتژی در ظاهر کامل است و متناسب با روش مبارزه که از یک سو حق ملی در آن مندرج است و از سویی دیگر، بعد از استقلال(خودمختاری)، عدالت اجتماعی و آزادی سیاسی. پس مشکل کار کجاست؟ پیش فرض هستس شناسانه وی درباره ایران و ایرانی بودن کرد یا نامناسب بودن متدولوژیک دموکراسی برای کسب حق ملی.

دکتر قاسملو به حق ... کرد در چهارچوب ایرانیت نظر داشت، به همین دلیل منظور وی از دمکراسی، همان خودمختاری در چهارچوب ایران بود که، فقط با وجود دموکراسی در ایران، امکان تحقق خودمختاری برای کردستان وجود دارد. یعنی به استقلال حزب، از توده اندیشید و عمل کرد اما به استقلال کرد از ایران نه اندیشید و نه ایده ای برای ان داشت. جای کلمه ناسیونالیسم در این استراتژی به جد خالی بوده و هست در ادامه هم به واژه سوسیالیزم خواهم پرداخت اما فعلا بهتر است به واکاوی دموکراتیک به عنوان متدولوژی مبارزه ملی بپردازیم. 

دکتر قاسملو امکان استقلال کردستان و طرح ریزی استراتژی کردستان و ناسیونالیسم یکپارچه را منتفی می دانست چون بنا به دلایلی از جمله درگیری با چند کشور منطقه و نبود ارتباط با دریا را دلیل منطقی ان می دانست(رئالیسم مورد نظر) به همین دلیل به جای شعار ناسیونالیسم، شعار دموکراسیسم را علم کرد چون فکر می کرد در صورت تحقق دموکراسی در ایران حقوق حزب دموکرات و اقلیتی از کرد نیز خود به خود متحقق می شود. تقلیل از ژ.ک، به حزب دموکرات. فعلا اشاره ای به پارادوکس اصل اول حزب داشته باشیم که به طور خلاصه به حق ملت کرد در چارچوب ایران و مرزهای ایران در قالب خودمختاری اشاره شده است(قاسملو،چ دوم،۱۹٨٨،٣۷).اگر بحث از ملت ایران است در چهارچوب و مرز ایران چه معنی دارد چون بیشتر اکراد خارج از مرز ایران هستند و اگر پذیرش مرز ایران در رأس کار است، پس حزب دموکرات و هیچکدام از احزاب دیگر ملی نیستند و نمی توانند ادعای احقاق حق ملت کرد را داشته باشند چون مرز کردستان متفاوت از مرز ایران است. دکتر جدا کردن کرد ایران از مابقی و تلاش در چارچوب مرز ایران را که در بالا اشاره کردیم به دلیل درگیری با سایر کشورهای داگیرکر و نبود دریا و... در یک کلام واقع بینی یا همان رئالیسم می نامد. اما دکتر چطور شعار استقلال کردستان را غیرمنطقی می دید اما شعار نابودی امپریالیزم و سرمایه داری را منطقی می دید؟ مگر خود این مرزها هم برساخته امپربالیزم نبود؟ چطور شاخه ای از امپریالیزم و تصمیم مقطعی امپریالیزم را در زدودن مرزها غیرممکن اما نابودی کل امپریالیزم را ممکن می دانست؟ چون خود دکتر قاسملو سوسیالیزم دموکراتیک خویش را متفاوت از سوسیال دموکراسی می داند منظور دکتر به هیچ وجه سوسیال دموکراسی نبود همچنان که خود می گوید«سوسیالیزم دموکراتیک با سوسیال دموکراسی فرق دارد اولی رفرمیستی است که به اسم سوسیالیسم از سرمایه داری دفاع میکند اما دومی به معنی فروپاشی سرمایه داری به طور کامل و ایجاد جامعه ای جدید است»(حسن زاده همان، ۴۶). در حالی که سوسیالیزم دموکراتیک خود دکتر قاسملو و استراتژی خودمختاری برای کردستان و دموکراسی برای ایران، همانند سوسیال دموکراسی که هدفش دفاع از سرمایه داری است، هدفش به طور ناخوداگاه دفاع از ایرانیتی است که عملا در مبارزه با آن است. عمل ومبارزه نظامی و سیاسی وی با ایران نه با شعار دموکراسی برای ایران بلکه با سوسیالیزم دموکراتیک هماهنگ است البته سوسیالیزم دموکراتیکی که هدفش نابودی سرمایه داری است با این تفاوت که هدف آن نابودی کامل سلطه ایرانیت باشد.بنابراین، سوسیالیزم دموکراتیک در یک پارادوکس نظری که ناشی از نبود تئوری کردی است، رنج می برد. از یک طرف استراتژی سوسیالیستی است در نفی سرمایه داری که بازمانده همان شعارهای توده است و همانند طرح حزب توده حل مسئله خلقها با حفظ تمامیت ارضی ایران است و از سوی دیگر، می خواهد تئوری ملتی زیر سلطه و ابزاری برای احقاق حق ملی باشد. تئوری حل مسئله کرد در چهارچوب ایران، همان بومی،کردی شدن تئوری استالین/توده ی حل مسئله خلقها با حفظ تمامیت ارضی است که در دوران کومار کردستان نیز، با انحراف و تقلیل برنامه ژ.ک توسط باقروف تحمیل شد. چند مسئله است که تغییر شرایط، هیچ تغییری تئوریک و عملی در حد کنش ، نه واکنش، در فکر و استراتژی حزب روی نداد. گسست فکری و برنامه ای از تفکر توده فارسی و چپ، و پردازش ایده جدیدِ متناسب با مبارزه سیاسی کرد، در این برنامه نیست. به این معنی که دکتر، عملا از حزب توده گسست آن هم شاید به دلیل زوال توده بعد از کودتای ۲٨مرداد، اما استراتژی و تفکر وی که به حزب قالب شد، در چهارچوب همان برنامه ای بود که پیشتر توسط باقروف و توده تدوین شده بود و تنها تغییر، اضافه کردن واژه دموکراتیک به برنامه بود که همانطور که گفتیم تجربه ای غربی(پراگ) بود که البته ابداعی در کار نبود، چون سوسیالیزم ایشان همانند تفکر توده، نابودی سرمایه داری است که برنامه ای برای اتحاد داخلی ایرانی در مقابل مترسک امپریالیزم بود که تفکر غالب پارس، چه چپ و چه اسلامی، به عنوان ترفندی برای حفظ وحدت و مبارزه با به اصطلاح تجزیه طلبی پیاپه کرده بودند. اساسنامه حزب توده هم بی تفاوت به دموکراسی نیست که برنامه دموکراتیک دکتر قاسملو را گسست از آن بپنداریم. نگاهی گذرا به اساس نامه حزب توده داشته باشیم کلا مربوط به بازگشت و تثبیت دموکراسی و ممانعت از بازگشت استبداد رضاشاهی است. مسئله طبقاتی بعد از حفظ تمامیت ارضی و دموکراسی برای ایران است که عینا توسط دکتر قاسملو بدون توجه به تجربه قوم زیر سلطه خویش تدوین شد. برنامه توده که بنیانگذاران آن از شوونیستهای پارس تشکیل شده بود حفظ تمامیت ارضی ایران و توسعه و پیشرفت ایران بود تفات با رضاشاه، به غیر از جنگ قدرت که زندانی شاه بودند، تفاوت در روش بود وگرنه همان برنامه رضاشاه در وحدت ایران و توسعه ایران را در نظر داشتند که عین این برنامه چه در اساس نامه کومار کردستان و چه استراتژی حزب دموکرات و دکتر قاسملو پردازش شده است:مبارزه در جهارچوب و حفظ تمامیت ایران، کمک به توسعه ایران برای توسعه کردستان(اصل ٨) و به جای پیوند با کردهای دیگر پیوند با ملتهای دیگر به اصطلاح ایرانی(اصل٨)، یعنی فقط به جای خلقهای ایرانی واژه ملت به آن افزوده شده است.چگونه پیوند با ملتهای غیرکرد به اصطلاح ایرانی منطقی اما با کردها غیرمنطقی. دکتر در همان کتاب اشاره می کنند که ما به این دلیل درخواست فدرالیسم نمی کنیم که، وکیل شرع ملتهای ایرانی نیستیم(پیشین، ٣۰۰) پس چگونه است وکیل شرع همان ملتهای به اصطلاح ایرانی می شویم و درخوذست دموکراسی برای کل ایران داریم؟ این استراتژی با مبارزات پیشمرگه هیچ سنخیتی ندارد. عمل در درون دنیای کردی و سرشار از تحربه کردی است اما نظر، در هوا با طناب ایرانی توده سیر می کند. این تئوری برای حزب توده که متعلق به قوم مسلط هستند و قبلا از شوونیسم پارس و حامی رضاخان در سرکوب سمکو و خزعل بودند، در جای دیگری گفته ام، زیرکانه و سرشار از تجربه فارسی/ایرانی است اما کپی آن توسط ذهن کردی نه تنها در راستای تجربه و موقعیت کردی نبود بلکه عمل سیاسی را عقیم و از بار مثبت خویش تهی کرد. از نظر تشکیلاتی از توده مستقل، اما تفکر با تغییر واژه ها، همان تفکر توده و جپ بود. هیچ حزبی در ایران به اندازه حزب توده، ندای دموکراسی و جامعه مدنی و حق خلق را جار نمی زدند که سوسیالیزم دموکراتیک را با اضافه کردن واژه دموکراتیک تئوری بدیع و ناشی از تجربه جدید بدانیم جز تحربه شخصی پراگ. این تفکر هم شربت شهادت را به رهبر تفکر نوشاند و هم عمل سیاسی را در خلا دوربین نظریه به انحطاط کشاند. نیو سه ده جمود فکری جز با نقد سوسیالیزم دموکراتیک و نقد تقلیل ژ.ک، به دموکرات، پایانی نخواهد داشت. 

به اعتقاد ایشان سوسیال دموکراسی توجیه سرمایه داری و پذیرش چهارچوب ان است، اما سوسیالیزم دموکراتیک نابودی کامل سرمایه داری است. ایا این همچنان نشان از اسارت فکری ایشان، در مقابل ایدئولوژی حزب توده و کمونیسم شوروی نمی دهد؟ که شعار نابودی امپریالیسم را می دادند؟ این گفته زمانی قابل تأمل است که اصل اول اساسسنامه حزب توده حفظ تمامیت ارضی ایران بود که خود به خود مبارزه و مخالفت با احزاب ملیگرای غیر فارس از جمله کرد در ان مستتر است سوسیالیزم دموکراتیک دکتر، برای ایران، سوسیال دموکراسی بود چون هدف وی نه نابودی سلطه بلکه توجیه آن بود. مخصوصا که دکتر قاسملو، سوسیالیزم را کار جامعه و سوسیال را کار حزب می داند چطور است حزب دموکرات استراتژی جامعه را برای حزب انتخاب، ان هم حزبی که در جامعه اجازه فعالیت ندارد.

بنابراین استراتژی دکتر قاسملو اگرچه نسبت به زمان خود در کردستان پیشروانه بود اما کاستیهایی هم داشت که به ان می پردازیم. 

سلطه سیاسی ریشه در سلطه فکری دارد و رهایی سیاسی بدون رهایی از سلطه فکری قوم و حاکمیت مسلط مقدور نمی باشد سلطه پارسها نیز هیچوقت خشونت عریان نبوده است بلکه همرا با سلطه هژمونیک و سلطه اندیشه و ایدئولوژی بوده است.ایدئولوژیهای ارائه شده توسط احزاب و گروههای پارسی/ایرانی چه به اسم اسلام سیاسی و چه به اسم چپ و ...در راستای حفظ سلطه و هژمونی پارسی بوده است و در هر صورت قوم گرایی بر مذهب و چپ و.. چربیده است اما در میان گروهها و احزاب کردی برعکس، ایدئولوژیهای چپ واسلامی بر هویت قومی غلبه داشته است. دکتر قاسملو با شعار سوسیالیزم دموکراتیک سعی در استقلال فکری/تشکیلاتی از حزب توده و کمونیسم شوروی داشت بخصوص بعد از مشاهده خشونت و توتالیتریسم شوروی در برابر بهار پراگ و سفر به اروپا و مشاهده احزاب سوسیال دموکراتیک غرب.اما استقلال فکری و تشکیلاتی حزب را به سرانجام نرساند. حزبی که قانونی نیست و اجازه فعالیت در چهارچوب نظام به ان داده نمی شود سخن گفتن از دموکراسی بی معنی است چون امکان فعالیت دموکراتیک را ندارد از دموکراتیک گفتن در تقابل است با فعالیت نظامی و چریکی. اگر بگوییم این مبارزه از طرف مرکز تحمیل شده است دقیقا به همین دلیل می گوییم دموکراسی برای حزب غیرقانونی بی معنی است. تصور رویایی ایران پلورال که شاید در اینده ایجاد شود نمی تواند استراتژی حزبی باشد که اکنون مشغول مبارزه خارج از چهارچوب و با ابزار نظامی است هروقت این ایران تخیلی فدرال به رسمیت شناخته شد وحزب دموکراتیک قانوی شد، ان زمان میتوان واژه دموکراتیک را به اسم حزب و استراتژی حزب تبدیل کرد. نتیجه استراتژی دموکراسی و دلخوش کردن به دموکراسی در چارچوب ایران پیمان مرده با شورای مقاوت ملی بود که از اغاز محکوم به شکست بود و نتایج بعدی ان ترور وین شد. امروزه هم پیمان با اپوزسیون فارس تکرار تاریخ است اپوزسیون فارس تا زمانی که دور از قدرت هستند با شعار برابری و احترام به حقوق کرد از نیروی کردها برای بسیج برعلیه مقاومت در برابر حاکمیت استفاده می کنند اما به محض دستیابی به قدرت تفاوتی با قبل از خود نداشته و همان برخورد را با احزاب کردی انجام می دهند که در جای دیگری گفته ام. اپوزسیون امروزی فارس نیز به دلایل سیاسی با حاکمیت مشکل دارند تفاوت و اختلاف موضعی است اما تعییّن همان پارسی/ایرانی گری است و همانند روشنفکران رضاشاهی به محض دستیابی به قدرت به سرکوب اقلیتها و ملتهای غیرفارس خواهند پرداخت.حمایتهای امروزی صرفا به خاطر استفاده ابزاری و قدرتمند ساختن نیروی خود در برابر حاکمیت مخالف است. امروز از دورانی از حزب دمکرات نقد می کینیم که زیر سلطه فکری حزب توده بوده و از عظمت دکتر قاسملو می گوییم که با گسستن از حزب توده استقلال حزب رابازگرداند غافل از اینکه تاریخ در مورد امروز حزب قضاوت خواهد کرد که زیر سلطه فکری پان ایرانیستهاست.

به بحث اصلی بازگردیم که، شعار دموکراسی دکتر قاسملو ناشی از تجربه وی در پراگ و نقد از توتالیتاریسم شوروی بود و یا استراتژی برای اینده جامعه ای که تثبیت شده است و هویت و مسایل کردی در این شعار تاثیری نداشته است. یک دیدگاه کلان در باره جامعه ای که قرار بود ایجاد شود. اما سئوال اصلی کرد مربوط به جامعه بعد از ایجاد وتثبیت نبود سئوال اصلی کرد در ان سردم واکنون چگونگی تاسیس اینچنین جامعه ای است اکنونی که نه هویت ملی کرد به رسمیت شناخته می شود نه احزاب نماینده ملت کرد اجازه فعالیت قانونی می یابند بنابراین، مسئله اصلی کورد واحزاب مبارز کورد، باید متناسب با شرایط اکنون باشد نه ایده الی که اگر ایران دموکراتیک شکل گرفت. پس نه کامل سوسیالیسم بلکه دموکراسی را هم به ان اضافه کنیم که بعد از استقلال فلسفه وجودی حزب زیر سئوال نرود و یا احزاب دبگر با بسیج طبقات پایین بخشی از نیروی حزب را تسخیر نکنند.

   دموکراسی روش مبارزه ملی نیست، روش مبارزه فردی و طبقاتی و گروهی است مگر اینکه ملت کرد را به طبقه و گروهی از افراد تقلیل دهیم که ظاهرا با پذیرش مرزهای ایران به جای کردستان، این تقلیل صورت گرفت. همین دموکراسی که ما آن را الگوی خویش قرار داده ایم، جز با خشونت و دولت مطلقه غیر دموکرات تکوین نیافت. بورژوازی طبقه سردمدار دموکراسی زمانی که در مرحله پیشا تاسیس بود در اتحاد با دولت مطلقه با خشونت، روش غیردموکراتیک، حاکمیتهای فراملی کلیسا و فروملی فئودالها را در هم شکاند، سپس دموکراسی منطق عمل طبقه شد. برنامه و شعار اصلی بورژوازی دموکراسی بود اما استراتژی و منطق عمل، در دوران ماقبل تاسیس، نه دموکراتیک بلکه بر مبنای قدرت و طرد بود. بعد از از بین بردن مخالفان و تثبیت خود، در واقع رسیدن به مرحله پساتاسیس، دموکراسی منطق عمل و روش مبارزه آن شد. به عبارت دیگر خود دموکراسی جز با خشونت و جز با انحصار دولتی و دست یابی خشونت آمیز به قدرت سیاسی دولت، امکان تحقق خود و دموکراتیک بودن را نداشت. ریشه سیاست، خشونت است. بنیاد سیاست با خشونت و جنگ شکل می گیرد و سیاست ادامه جنگ است. تمامی نظامهای دنیا از اسلام و ایران تا انقلاب فرانسه(لیبرالیسم) و روسیه(کمونیسم)،جز با خشونت انقلابی و مبارزه نظامی شکل نگرفتند. ژانوس خدای دو چهره، نماد کامل سیاست است؛ یک روی آن، اقناع و دموکراسی است و روی دیگر آن، خشونت و سلطه و مبارزه است و جالب است همیشه اقناع و دموکراسی و عدالت، یک روی ژانوس، متأخر بر روی دیگر ژانوس سیاست، خشونت و سلطه، بوده است. بدون قدرت سیاسی، روی مقدم ژانوس سیاست، امکان تحقق اهداف سیاسی چون عدالت و آزادی و... ، روی متأخر ژانوس سیاست، مقدور نمی باشد. حزب دموکرات و استراتژی حق ملی با روش دموکراتیک، یک روی ژانوس سیاست را نادیده و بدون امکانات سیاست، سعی در تحقق اهداف سیاسی دارد. عدالت و آزادی و دموکراسی، اخلاق شخصی نیستند با موعظه روحانیون ایجاد شوند بلکه اخلاق سیاسی هستند که فقط با منطق خود سیاست، قدرت و دولت، متحقق می شوند. مهمترین تفاوت مدرنیته با سنت در همین تفاوت منطق مبارزه است که به جای نصیحت اخلاقی حاکمان، با بسیج محکومان و با خود قدرت حاکمان سعی در تحقق اهداف اخلاقی دارند از جمله خود هدف دموکراسی که، جز با منطق سیاست، مبارزه و انحصار دولت، متحقق نمی شد. بنابراین، دموکراسی نه به عنوان آرمان بلکه به عنوان متد مبارزه ملت زیر سلطه هیچ تناسبی جز عقیم کردن مبارزه ندارد. دموکراسی به عنوان متد و برنامه سیاسی، فقط در دوران جامعه پساناسیس معنی و کاربرد دارد. این در مورد فدرالیسم و کنفدرالیسم هم صادق است که همانند شعر دموکراسی، مربوط به جامعه پساتاسیس هستند نه پیشاتاسیس. حال بعد از تثبیت جامعه کردی، فدرال یا کنفدرال، سوسیال یا دموکرات باشد. برخی بر من (نگارنده) نقد وارد ساختند ار طرفی از کنفدرال و فدرال دفاع کرده ام اما در جای دیگری ازطرح دولت کردی و نقد فدرالیسم و کنفدرالیسم سخن پراکنی کرده ام که متناسبترین جا برای جواب دادن همین جاست. از نظر راقم این سطور، اصل بر ناسیونالیسم و دولت کردی است اما محتوای آن باید فدرالیسم باشد و بعد از استقلال در رابطه با دیگران می توان وارد مذاکره کنفدرالیسم هم شد. اما این مفاهیم به عنوان استراتژی در اکنون جامعه کردی، وارونه هستند و مربوط به جامعه پساتاسیس می باشد. ما اگر چه فاقد ایده و اندیشه هستیم اما تخیلاتمان فراتر از واقعیتمان، برای دوردستها، زمان بعد از استقلال استراتژی پیاده می کند. قبل از تاسیس دولت و جامعه کردی، طرحهای فدرال و کنفدرال، نه استراتژی بلکه ناشی از نبود استراتژی و همدلیهای عارفانه است چون منطق سیاست مبارزه و قدرت است نه گدایی سیاسی و همدلی عرفانی،

مسئله اصلی کرد این است که ملتی است به چند بخش تقسیم و قوم و نظامهای حاکم کرد را به عنوان هویت جمعی و ملی به رسمیت نمی شناسند و صراحتا از حقوق ملی محروم است. بنابراین اسم وشعار هر حزب و گروهی باید قبل از هرچیز ناسیونالیسم و ملی گرایانه باشد سپس به امکان جامعه اینده اندیشید که سوسیال باشد یا دموکرات، فدرال باشد یا کنفدرال. به این دلیل دکتر قاسملو در چهارچوب جو زمانه شرق/کمونیسم و غرب/دموکرات می اندیشد و به دوران پساجامعه و مابعد دوران شکل گیری نظامی می اندیشید که کرد در ان سهیم باشد. در این استراتژی برخلاف مبارزات عملی، سهمی به هویت و مبارزات اکنون کردی داده نشده بود. شعار یا استراتژی هیچ سنخیتی با مبارزه عملی وسیاسی کرد نداشت. عملا کرد در دوران ماقبل جامعه ایده ال قرار داشت و به درستی برای ان مبارزه می کرد اما شعار مربوط به دوران مابعد تاسیس جامعه کردی بود. یعنی تئوری هیج تناسبی با عمل نداشت. عمل در دوران ماقبل جامعه و شعار ناشی از کلان روایتهای ان روز مربوط به دوران مابعد جامعه یا ملت بود. استراتژی می بایست وضعیت همان دوران را در نظر و بشناسد سپس متناسب با ان بگویید چه باید کرد وگرنه نه استراتژی بلکه همدلی عارفانه است. وضعیت ملتی غیرقانونی که هستی سیاسی وی به رسمیت شناخته نمی شود. شناسایی هستی اجتماعی منهای هستی سیاسی به رسمیت شناختن نیست بلکه ماشینی است که در جهت منافع دیگران است همانند قاطر وفادار و پرکار قلعه حیوانات. ملتی که هستی سیاسی وی به رسمیت شناخته نمی شود باید در جهت رهایی از سلطه و استقلال سیاسی گام بردارد که ایدئولوژی و استراتژی ان ناسیونالیسم است. حال بعد از استقلال سیاسی حال به شکل دولت یا خودمختاری و فدرالیسم باشد در باره سوسیال یا دموکرات بودن ان باید نظر داد. چون ملتی از هم گسیخته و تجزیه شده هستیم، اولین گام ناسیونالیسم و تثبیت هویت ملی مستقل است. بنابراین یک سر شعار و استراتژی ناسیونالیسم است که به جای همگرایی با دولتهای مسلط بر هر بخش باید با سایر کردها در دیگر بخشها مذاکره و اتحاد برقرار شود.

 

اما درباره سوسیالیسم:

سوسیالیسم از سویی درمورد جامعه داخلی و از سوی دیگر، نسبت با اقوام مسلط کاربرد دارد. من با شعار سوسیالیزم دکتر قاسملو موافق هستم اما نه در جهت استدلال ایشان. همانطور که گفتیم دیدگاه دکتر قاسملو به دوره بعد از تاسیس جامعه کردی حال در هر شکل ان مربوط می شود و سوسیالیسم وی درباره رابطه اجتماعی و ارباب/رعیتی خود جامعه کردستان بود اما سوسیالیسم را باید در معنای گسترده تری بکار برد. چون ما در دوران ماقبل تأسیس جامعه هستیم اما اهمیتی از شعار سوسیالیسم کاسته نمی شود این شعاری است که هم به دوران قبل از تاسیس جامعه کردی به کار می اید هم به دوران بعد از تاسیس.

سوسیالیسم در دوران قبل از تاسیس: من قبلا در جای دیگری به تفصیل اشاره کرده ام که منطق تحولات خاورمیانه برخلاف غرب نه طبقه، بلکه قوم/قبیله است. موتور محرکه و به قول مارکس زیربنای سیاست و حقوق و فرهنگ در خاورمیانه، منافع و شکاف قومی است نه طبقه ای. اما به این دلیل نیست که جامعه به طبقات تقسیم نشده و طبقه فرادست و فرودست نداریم. از نظر من در دوران قبل از تاسیس جامعه مستقل، باید سوسیالیسم را به معنای گسترده تری در راستای ناسیونالیسم به کار برد. قوم غالب چه در ایران و چه ترکیه و عرب در نتیجه تاراج مازاد انباشت سزمایه قوم مغلوب یا همان کرد، به طبقه برتر و کرد به طبقه فروتر و تحتانی تبدیل شده است. این تاراج به اسم خراج و جزیه و مالیات و منابع ملی و ... .نفت خوزستان غلات کردستان و،،، در مرکز فارس نشین به کار برده می شود.در دوران رضاشاه کل منابع هزینه مرکز فارس نشین می شد صاحب صنایع وکارخانه داران فارس و کارگران کرد. این تضاد طبقاتی بین سرمایه داران فارس و کارگران کرد، نه صرفا طبقاتی بلکه ریشه در تضاد قومی دارد. سلطه مرکز سلطه قوم/طبقه برتر پارس بر علیه قوم/طیقه فروتر کرد. در دوران قبل از تاسیس جامعه کردی سوسیالیسم در تکمیل ناسیونالیسم به کار برده می شود چون مبارزه ما فقط با قوم مسلط نیست بلکه قوم مسلط انحصار منابع و طبقه مسلط نیز هست که سوسیالیسم در جهت ناسیونالیسم است. اصل ۵حزب قدیم دموکرات، که از حاکمیت، درخواست قانونی برای وضعیت ارباب/رعیت است، غافل از آن است که که آن حاکمیتی که از آن درخواست قانون عدالت دارد، خود بزرگترین مالک و ارباب است نه داور، و قوم درخواست کننده، رعیت آن است. بنابراین، سوسیالیسم در ادامه ناسیونالیسم و ارباب مورد حمله همان قوم مسلط است. بعد از تاسیس جامعه کردی و استقلال سیاسی اقتصادی از مرکز، سوسیالیسم نسبت به جامعه خودی و ساختار ارباب/رعیتی به کار می رود حال یا سوسیالیسم واقعی را که همان گسترش دموکراسی سیاسی به دموکراسی اجتماعی است به کار می بریم یا بعد از تاسیس به جای ناسیونال سوسیالیسم می توان به همان شعار نزدیک دکتر قاسملو یعنی سوسیال دموکراسی بازگشت.

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

جاش/باش، قضاوت اخلاقی/ فردی یا تضاد تراژیک جامعه کوردی

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | يكشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۷، ۱۲:۱۹ ب.ظ

Zakaria Qaderi, [15.12.18 21:44]

جاش/باش، قضاوت اخلاقی/فردی یا تضاد تراژیک جامعه کوردی

 

امروزه تضادی جمع نشدنی و بدون سنتز در میان تز فردگرایی/خانواده‌گرایی و انتی تز ملت گرایی در کوردستان وجود دارد. تضاد قانون طبیعی خانواده و قانون انسانی ملت. از سویی، فردِ کورد در فردیت خویش هضم و درکی از امر کلی و امر سیاسی ندارد از سویی دیگر، فعالیت سیاسی احزاب و سیاست کوردایه تی، منوط به دست شستن از تمامی مستلزمات فردی است. از سویی کلیت کورد بدون محتوا  و تعیین است از سویی دیگر فردیت کورد گسسته از کلیت کورد است. بین فردیتِ فردِ کورد و کلیت کورد چنان شقاقی ایجاد شده است که ناگزیر باید یکی را انتخاب کرد. این بحران و انشقاق مربوط به حوزه عمومی و جامعه کوردی است مسئله ای شخصی نیست، اگرچه شخص انتخاب می کند، بنابراین، هیچ سوژه فردی حق قضاوت و محکوم کردن دیگری را ندارد. باید در حوزه عمومی مطرح و به گفتگو گذاشته شود. مفاهیمی چون جاش و باش، ناشی از عدم درک ریشه این بحران در دل جامعه و تراژیک بودن ان است. تراژیک به معنی تضادهای ساختاری جامعه است تضادهای جز با کل، فرد با جمع، زیست با ایده. در نبود درکی تراژیک از امر تراژیک جامعه، دو طرف حق قضاوت را به خود داده و دیگری را محکوم می کنند. این تضاد منطقی است، ناشی از منطق فرد و جامعه است نامنطقی بودن آن نه به فرد خاصی بلکه به بحران عمومی جامعه که قادر به حل آن در سنتزی  نبوده است، برمی گردد. 

بحران تضاد فرد و جامعه مسئله ای نیست مختص به جامعه کورد باشد. کل تراژدیهای سوفکلس و مخصوصا تضاد انتیگونه با کرئون طبق تفسیر هگل مربوط به همین تضاد است. اعدام سقراط ناشی از تضاد فرد و کلیت جامعه و عجز ناشی از حل ان بود. که در ظاهر انقلاب فرانسه و نظریه های روسو راه حلی برای پیوند فردیت و کلیت بود چون کلیت روسویی نه مجزا از فرد بلکه کلیتی ناشی از توافق عموم فردیت بود و کلیت بعد از انقلاب فرانسه نه با حذف فردیت بلکه توافق و اراده کلی فردیت بود. حتی تضاد مم و امیرزیندالدین بوتان دست کمی از تضاد انتیگونه و کرئونِ سوفکلس ندارد که بحث درباره آن خارج از محدودیت این مختصر است و بعدا جداگانه به آن خواهم پرداخت. 

عمرِ تضاد مطلق کانتی، مابین سوژه اخلاقی و غرایز شخصی به سر آمده است هگل به درستی در تفسیر انتیگونه این تضاد را تاریخی نه ذاتی دانست. امر کلی با موتور غرایز و امیال تحقق و به پیش می رود؛ قدرطلبی ناپلئون، ارمانهای کلی انقلاب فرانسه را جهانی کرد. پیامبر ده سال تمام شعار اخلاقی داد جز تنی چند گدا، کسی ایمان نیاورد اما به محض اینکه امر کلی را با منافع و غرایز قبایل و قریش پیوند داد، اسلام گسترش و قبایل و قریش در ایمان اوردن گوی سبقت را از هم می ربودند. کوروش و زرتشت نیز چنان کردند؛ امر سیاسی را با منافع و غرایز تلفیق و فردیت و غرایز آن را ابزار تحقق مفاهیم سیاسی کردند. اما کوردیت سوژه محض سیاسی بدون منطق طبیعی است به همین دلیل یا طبیعی است یا سیاسی. یعنی فرد کورد یا باید فردیت و زیست شخصی خود را انتخاب کند یا امر کلی کوردایه‌تی. منطق کورد متفاوت و درستتر است اما این منطق سیاست و تاریخ است. بنابراین یا بی تاریخی یا تن دادن به تاریخ و یا پایان تاریخ...

اکنون ما در موقعیتی نیستیم برای حل این مسئله نسخه صادر کنیم چون هنوز مسله و بحران تراژیک جامعه را درک نکرده ایم که برای ان نسخه خوبی صادر کنیم در عدم درک به عنوان معضلی عمومی/سیاسی، مسئله را شخصی کرده و قضاوتهای اخلاقی چون جاش و باش خواهیم کرد. فعلا فقط باید شکل درست مسله طرح و در حوزه عمومی به بحث گذاشته شود. کوردایه‌تی، باید از شکل ناب و  بی تعیّین خویش در بیایید تا فردیت از ان بیگانه نشود. کوردایه‌تی، مبنی بر سوژه محض اخلاقی و سیاسی است بنابراین قادر یه هضم کردن فردیت و منافع فردی و خانوادگی در درون خود نیست. کوردایه‌تی، امر کلی بدون تعیین و وحدتی بدون کثرت است چون کثرتها بیرون از کوردیت تعریف می شوند. برای مثال گروه های اسلامی که بخشی از جامعه کوردی هستند یا در درون فردیت خویش باقی می مانند یا در پیوستن به امر سیاسی همان و گسستن از خبات کوردی همان.  وحدت کوردی وحدتی انتزاعی و بدون کثرت است. کوردایتی نه با منفعت شخصی و غرایز و امر خانوادگی پیوند برقرار کرده است و نا با تکثر گروهی و تکثر فکری جامعه. عدم تشخیص اخلاق فردی از سیاسی، قضاوت اخلاقی از سیاسی/عمومی، به جای پیوند کلیت با فردیت، وحدت با کثرت، به انشقاق بیشتر این دو و محکوم کردن یکی توسط دیگری شده است. زمانی که امر کلی کوردی قادر به پیوند با فردیت نیست، تضاد نه به همگرایی بلکه چون دو خط موازی ادامه می یابد. برای مثال در برابر تز جاش و خیانت و.. ، به کلی در میان کسانی که با این مفاهیم خطاب می شدند گورانکاری بوجود امده است و جاشها، سیاستمدار و عاقل و منطقی و شهرنشین تعریف و به پیچه وانه، کوردایتی نمادی از دهاتی بودن، سادگی بی خردی و.. ، توصیف میشود. عدم درک تضاد تراژیک جامعه کوردی، به بحران فکری ما بر می گردد. این مسئله اگرچه نامربوط به حوزه اخلاق سیاسی نیست اما در ذات خود اخلاقی نیست. تراژیک است. تراژیک به این معنی دو طرف برحق هستند . تضاد دو گونه متفاوت از حق است نه حق و باطل. هردو طرف چه انهایی فردیت و منافع شخصی را دنبال می کنند برحق هستند چه انهایی که کوردایتی را انتخاب و زیست شخصی خویش را فدا کرده اند، برحق هستند.  قضاوت اخلاقی و عدم درک تراژدی تضاد، به بحران فکری ما بر می گردد. منطق تراژیک جامعه فراتر از قضاوت اخلاقی ماست....تاکید می کنم بحث سیاسی و عمومی است باید از قضاوت شخصی/اخلاقی پرهیز کرد باید به جای محکوم کردن در حوزه عمومی به راه حل اندیشید. فعلا اضهارنظر در این مورد زود است اما هگل یکی از راههای بیرون کشیدن فرد از فردیت خویش و پیوند با امرکلی و سیاسی را جنگ می دانست چون جنگ در مقابل دیگری همبستگی درونی را افزایش و فرد را در پیوند با سیاست و جامعه به شهروند تبدیل می کند. شاید هیرشی بباید.....

 

 

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

دکتر قاسملو: مبارزه نه برای شهادت بلکه برای زندگی بهتر

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | يكشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۷، ۱۲:۱۵ ب.ظ

 

دکتر قاسملو: مبارزه نه برای شهادت بلکه برای زندگی بهتر     https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=1564087923902804&id=100009048349750

دکتر قاسملو جمله مهمی دارد که کمتر به ان توجه شده است. شبیه این جمله: ما برای مرگ یا شهادت نمی جنگیم بلکه برای زندگی بهتر می جنگیم. این جمله جدا از نیت مولف بسیار مهم است بویژه اگر با جمله خمینی مقایسه شود که گفت جنگ برای شهادت است و شهادت ازادی بزرگتر است. بیان این دو جمله از زبان دو رهبر، صرفا تفاوت تفکر دو شخص نیست بلکه تفاوت افق و دیدگاه دو ملت به هستی و سیاست است. تفاوت فرهنگ متافیزیکی با فرهنگ زمینی. اما نکته ای که مد نظر راقم این سطور است نه مقایسه این دو افق بلکه تفسیر متن دکتر قاسملو به تنهایی است. من نمی دانم دقیقا در چه کانتکستی این جمله بکار رفته و منظور اصلی دوکتور از بکار بردن این جمله چیست اما فعلا متن را مستقل از مولف باید تفسیر کرد. در این جمله ایده ای نهفته است که به داخه وه هیچ‌وقت پردازش نشده است. افق و ایده ای از زندگی بهتر کوردی. این زندگی بهتر چیست. این زندگی بهتر اگرچه از زبان دوکتور بیان شده است اما نه مفهوم سازی شده است و نه تصویر سازی. این زندگی بهتر باید چون افقی مسیر مبارزه و هدف مبارزه را روشن کند اهمیت این جمله امروزه در فضای ذهنی پست مدرن، بسیار بیشتر از دوران  فرهنگ چگوارایی است که دوکتور بیان کرده است و بیان چنین جمله‌ی پسامدرن در فضای چگوارا و آرمانهای انتزاعی ناشی از درک و ذهنیت ساختار شکن قاسملو است که متاسفانه نه خود ایشان آن را گسترش دادند و نه پیروان درکی از آن یافتند.

کانت، مابین سوژه اخلاقی و میل زیستی شکافی پرناشدنی تصور می کرد که سوژه اخلاقی در گسست از میل زیستی، زیربنای متافیزیک وی در خلق خدا و آخرت اخلاقی در نابودی خدای دینی و ریاضی بود که قانون اخلاقی بدون درنظر گرفتن معیار میل و منفعت به خاطر خود قانون کلی اخلاق باید معیار رفتار سوژه باشد. سوژه‌ای انتزاعی و فراناریخی. اما هگل، این شکاف را نه فراتاریخی بلکه تاریخی و لاجرم قابل حل در گذر زمان تاریخی می‌داند. هگل برخلاف کانت، موتور محرکه سوژه اخلاقی و مفاهیم اخلاقی را میل می داند برای مثال ناپلئون همزمان با قدرت طلبی و جنگ طلبی خویش. آرمانهای اخلاقی انقلاب فرانسه را همگام با امپراتوری جهانی خویش، جهانی می کند. تز کلیت اخلاقی یونان قاتل سوژه سقراط ، و آنتی‌تزِ سوژه فردی اپیکور و پروتستان مسیحی در سنتز انقلاب فرانسه حل می شود و کلیات اخلاقی بر مبنای میل فردگرایی تحقق می‌یابد.هگلواین پیوند را ناشی از مکر عقل می‌داند. کلیت روسو و انقلاب فرانسه نه در گسست از میل فردی بلکه برآیند امیال فردی و کلیت تبلور فردگرایی است. که البته پست مدرنها و بویژه فوکو، هرگونه کلیتی را درهم شکافته و فردیت و زیست فردی را از هرگونه کلیتی چه ملی و چه طبقاتی گسستند به همین دلیل برخلاف فلسفه کلاسیک که، جسم، قفس روح است، فوکو، روح را قفس جسم و تنها آزادی را آزادی تن می داند. به قول ژیژک دیگری بزرگ فروپاشیده و من ظهور کرده است. 

کاحمه بیش از ده سال سعی در ایجاد جنبش با شعارهای اخلاقی و انسانی داشت که جز تنی چند، ایمان نیاوردند اما به محض اینکه از سوژه استعلایی کانتی گسست و درسی از هگل در پیوند میل و اخلاق یافت کار از جنبش گذشت و امپراتوری شد. کاحمه‌ی خوشه‌ویست، موتور محرکه مفاهیم اخلاقی و دینی را میل قبایل عرب قرار داد و با جای دادن شعار زن و غنیمت یعنی غریزه جنسی و منافع اقتصادی در جنبش، نه تنها مفاهیم کلی دینی را تحقق بلکه مردم شهر و قبیله را با خود و همدیگر، همسو ساخت. 

زندگی شهری کوردستان، حداقل در ایران که سرگرم شبکه های جم و زندگی شخصی است بدون مبانی فکری، زیستی پست مدرن را تجربه می کند. اما کوردستان هنوز در آستانه مدرن و هگل است. به این معنی که باید مابین مفاهیم کلی اخلاقی و زیست زندگانی فردی پیوندی ایجاد شود و بخش اول جمله قاسملو، مبارزه، بر اساس بخش دوم جمله، زندگی بهتر تبیین و انگیزش یابد. به همین دلیل می گوییم نیت مولف از بیان جمله چندان مهم نیست در فضای ذهنی امروز باید تفسیر شود.

دوران چگوارا گذشته است که افراد هضم در جم تی‌وی و منافع اقتصادی را با مفاهیم انتزاعی/کانتی آزادی و برابری به جنبش درآورد. پیشمرگه شاخ در فضای ذهنی چگوارا، اما فرد شهر در فضای آزادی تنی فوکو و لذت جنسی جم تی‌وی است. پیوند شاخ و شار، جز با تئوری سازی پیوند میل و اخلاق ممکن نمی باشد. چگونه باید میل شهری را با مفاهیم انتزاعی شاخ و حزب پیوند داد؟ پیوند با قالب شدن یکی بر دیگری ممکن نمی شود. دو طرف بر حق و بخشی از زندگی را  به جریان انداخته اند. جامعه شهری، شاید با یک تفسیر آزاد، بخش دوم جمله دوکتور قاسملو و جامعه حزبی/شاخی،بخش اول جمله را. بنابرین، دو طرف باید به هم پیوند و نزدیک شوند که اگرچه گرایش دو طرف لازم است اما سوژه اخلاقی و حزبی باید مسئولیت انجام آن را پذیرا باشد. گرایش فرد شهر به سوژه اخلاقی/سیاسی شاخ و حزب شاید به دو طریق ممکن است. یکی مبارزه و جنگ که به قول هگل فقط جنگ و مبارزه با دیگری است که فرد را از فردیت خویش بیرون آورده و به امر کلی اخلاقی پیوند می‌دهد. بنابراین، هدف جنگ حتما روخاندنی کوماری ئیسلامی نیه‌ که‌ ئه‌ڵێن شه‌ڒ بێ فایده‌یه‌. فلسفه جنگ در خود جنگ و بیداری روح کلی در میان افراد و حفظ یا احیا پیوند شاخ و شار یا سوژه اخلاقی و منافع فردی است.

دوم، سوژه اخلاقی که در احزاب متبلور است باید بداند سوژه اخلاقی محض و آرمانهای توخالی آزادی و... ، نمی تواند محرک فرد شهری غرق در زندگی روزمره باشد بنابراین با حفظ سوژه بودن و لیدر بودن، باید زندگی بهتری که دوکتور قاسملو گفته است را مطابق مقتضیات امروز جم تی‌وی و منافع اقتصادی و زیست شخصی فرد بگنجاند و میل را محرک تحقق آرمان کلی کند. این زندگی بهتر باید تصویرسازی شود. مدینه فاضله‌ای شود که در افق، مسیر مبارزه را مشخص سازد. 

کاحمه با افق مدینه فاضله حوری و عسل اخروی و کنیز و غنیمت دنیوی، قبایل پراکنده را به امپراتوری قدرتمند عربی تبدیل کرد. سوژه محض آزادی مدت زمانی است که دیگر قدرت تحریک ندارد آ‌ن‌هم در فضای فروپاشی مقدسات پست مدرنیستی. جنس کهنه‌ای است که دیگر نه تنها خریداری ندارد، بلکه قدرت نمایش را نیز از دست داده است که تماشاگری داشته باشد به همین دلیل شکاف شاخ و شار ایجاد شده است.دوکان جنبش احزاب، ویترینی زیبا و پرزرق و برق می‌خواهد. جم و شراب شام آخر .........

در نبود تصویر و ایده‌الی از مدینه فاضله کوردی از زندگی بهتری که دوکتور قاسملو گفته است، فضای ذهنی کوردها را مدینه فاضله ایرانی، اسلامی و یا منافع فردی در دوری از سیاست گرفته است. چون افقی از مدینه فاضله کوردی نیست کورد باشوری به محض برخورد با مشکلات، به یاد ارزانی صدام حسین، مدینه فاضله اسلام گرایان و ایده الهای ایرانیان خواهد شد. البته این مدینه فاضله، چون مدینه فاضله مارکسیستها و ایرانیها و اسلامیستها، هسته‌ای در گذشته می‌خواهد که لازمه کشف هسته تاریخی و پرورش آن به درخت پٌرثمر آینده، پیوند عالمان تاریخ و استراتژیستهای آینده نگر می‌خواهد......

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

تراژدی مم و زین

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | دوشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۷، ۱۱:۵۳ ب.ظ

مم و زین ئه‌حمه‌د خانی 

سوژه‌ی مم و دولتِ زین

چون بۆ عه‌جه‌مان ده‌بووینه‌ ژێر ده‌ست؟    ژێر ده‌ستی شتی وه‌ها نه‌وی و په‌ست

   بێ شه‌رمیه‌ ژێر ده‌ستی ئه‌مانه‌    ئه‌م شه‌رمه‌ له‌ پیاو گه‌وره‌کانه‌ ‌..

مم و زین برخلاف روایتهایی موجود، نه حماسی و نبرد خیر و شر بلکه تراژدی است. در تراژدی برخلاف حماسه که نبرد خیر و شر و یک طرف حق کامل است و دیگری شر مطلق، دو طرف بر حق و از قوانین خاص خود پیروی می کنند اما این دست تقدیر و تضادهای جامعه است که شخصیتها را در مقابله با هم و دشمن هم می کند. برای مثال در تراژدی انتیگونه طبق تفسیر هگل، هم انتیگونه برحق است هم کرئون. بعد از خودکشی برادر انتیگونه که ناشی از شکست در جنگ بود و طبق قوانین شهر، مرگ به شکل خودکشی برای شهر مصیبت می اورد و نباید جسد فرد خودکش را تدفین بلکه باید به طعمه درندگان تبدیل کرد. کرئون که حاکم شهر است به دلیل جنگ و عصیان ....و رعایت و حفاظت از قانون شهر، پلی ناسیس را خائن و دستور می دهد که جسد پلی ناسیس، را رها تا طعمه درندگان و پرندگان شود. اما انتیگونه خواهر پلی ناسیس، قانون شهر و کرئون را زیر سئوال می برد و برادر خود را در خاک می سپارد. کرئون از این باخبر و خطاب به انتیگونه، می گوید تو قوانین شهر و قوانین حاکم را نادیده گرفتی. انتیگونه در جواب می گوید اگر تو قوانین شهر عمل می کنی اگر تو به خاطر قانون انسانی شهر مانع از تدفین برادم می شوی من به خاطر قانون قلبم، قانون خدایان و احساس خانوادگیم باید برادرم را دفن و رها نکنم. دو طرف برحق و هرکدام قانونی دارند این تضادهای جامعه انسانی، تضاد قانون قلب جهانی با قانون انسانی شهر است و این دست تقدیر است که انها را در مقابل هم قرار می دهد. تقدیر سهم مهمی در تراژدیهای یونان دارد حتی زئوس خدای خدایان اسیر تقدیر است انسانهایی چون ادیپ و انتیگونه در مقابل تقدیر می ایستند اما در نهایت شکست و اسیر همان تقدیر می شوند. ادیپ در شکست در مقابل تقدیر ازدواج با مادر، چشمان خود را کور می کند و از شهر طرد می شود. مادر ادیپ بعد از اگاهی از قضیه و اینکه شوهرش همان پسرش است خودکشی و ادیپ با سنجاقکهای مادر چشمان خود را کور می کند. انتیگونه با ایستادن در برابر تقدیر توسط کرئون برای همیشه زندانی و از شهر طرد می شود. اگر مم و زین احمدخانی را بنگریم ماهیت آن تراژیک است امیر یوتان شاهی خوشنام و مردمدار است وی هم مم و هم تاژدین را دوست دارد و خواهان ازدواج خواهران خویش با آنان است. مم نیز عاشقانه و صادقانه خواستار زین است این دست تقدیر و تضادهای ناشی از قدرت جامعه است که انها را در مقابل هم قرار می دهد نقش تقدیر در مم و زین احمدخانی به بکو سپرده شده است که فراتر از احساس اخلاقی امیر، منطق سیاسی قدرت را به وی یادآور می شود و مرگ بعدی بکو توسط تاژدین، تولد سوژه در برابر تقدیر و پیروزی هنر و فضیلت بر بخت و تقدیر است. نمی توان اخلاقی در مورد بکو قضاوت کرد بکو فراسوژه و بنابراین فراتر از قضاوت اخلاق شخصی است او نماد تراژدی قدرت است او منطق سیاست است بنابراین فراتر از اخلاق شخصی نماد اخلاق سیاسی است1. 

ئه‌و روژه‌ که‌ ئه‌وینی تا به‌ دڵدار   ئه‌و روژه‌ بدیشی تا به‌ بدکار  

بروانی به لام به چاوی دوربین   ئه‌م تالیه‌ دای بریکی شیرین

گوڵ سیسه‌ به‌ دوور له‌ درک و داڵان    مار هویه‌ که‌ گه‌نج نه‌چێ به‌ تاڵان

گه‌ر پیسی وه‌کو به‌کر نه‌بوویا         هیچ دوور نه‌بو ئابڒووی مه‌ چووبا

هه‌رچند به‌ رواله‌ ناته‌با  بوو      راستو ده‌وێ بو مه‌ دوستی چا بوو...

  اما تفاوتهایی بین تراژدی خانی با تراژدیهای کلاسیک یونانی است و همچنین با تراژدیهای شکسپیر. در تراژدی شکسپیر، شخصیتها بعد از حادثه به گفتگو و دیالوگ با درون خویش می پردازند، تامل و دوراندیشی می کنند، اما در خانی، مم هیچ گفتگو و دیالوگی ندارد او در سکوت فرو می رود و هضم در خدا می شود. در تراژدی کلاسیک چون انتیگونه و ادیپ، شخصیتها بعد از حادثه عمل می کنند، از تقدیر استقبال و ماهیت خویش را رعایت می کنند، ادیپ برخلاف هملت نه به گفتگو و دیالوگ و دودلی، بدون هیچ شک و تردید و بحثی در جا خود را کور یعنی عمل می کند انتیگونه نیز از حق قانونی خویش دفاع و عمل می کند، برادر را دفن می کند. اما مم، نه مانند هملت دیالوگی دارد، و نه مانند ادیپ و انتیگونه عمل می کند. مم هم به امتناع عمل می رسد و هم امتناع زبان. وی به مرحله پیشامفاهیم و پیشاعمل به درون خویش باز می گردد و در درون خویش عشق متافیزیکی را جایگزین عشق زمینی و به جای عمل و دیالوگ،  به سکوت و هضم در کلیت خدا می شود2. این گسست از فلسفه و عمل سیاسی به عرفان است. مم، از یک سوژه اخلاقی/سیاسی به مرحله ماقبل سوژه به جای پیوستن فردیت خویش با کلیت جامعه با عمل و زبان، در سکوت، خود را هضم در کلیت ماوراجامعه می کند.. مم چنان هضم در کلیت دیگری شده است که حتی زمانی که زین وی را دراغوش می کشد، قادر به شناسایی وی نیست و از وی دوری می کند2. 

مم، بی عمل است، نه چون ادیپ خودکشی می کند و نه چون انتیگونه عملِ اخلاقی انجام می دهد و نه چون هملت، فلسفه بودن و نبودن را تفسیر می کند. مم به امتناع عمل و امتناع عمل نه به تأمل نظر و تفسیر بودن و نبودن(فلسفه) که همان تمرین مردن است، به آغوش مرگ می رود. اینجاست که از دل تراژدی به جای فلسفه و عمل، عرفان می زاید وی به جای معرفی خود به عنوان یک کل که عمل اخلاقی است، هضم در کل می شود. مم دیگر زین را نمی شناسد هضم درخداست3 مم به جای تأمل در مرگ که وی را بدون وصال با زین از بین می‌برد، خود مرگ را عاشق می‌شود. اگر مم، مرگ را درک می کرد و به عشق زین وفادار می ماند، یا عمل می‌کرد برای رسیدن به یار، و یا در توجیه نرسیدن و مرگ، نظر می کرد.اما مم دیگری مرگ را خودی کرد و خودی زین را دیگری کرد. 4 

ازدواج فانی بعد از مرگ مم و زین با وجود ماهیت تراژیک ان، چون نه عروسی بلکه عزا است، کمدیک است. عروسی در نبود مم و زین و با وجود مرگ مم و زین، که زین درخواست ان را از امیر بوتان برادر بزرگتر خویش دارد،  ناامیدی ناشی از شکست عمل است و عقب نشینی از منطق عمل به صاحت خیال و رویاست5

امیر بوتان نیز مانند کرئون که انتیگونه را نکشت، مم را نمی کشد بلکه وی را زندانی و در بیرون و درون قانون حبس می کند اینکه مم از هستی خویش می گذرد و فراتر از خود می رود یاداور سوژه‌ی سیاسی است که، از اصل لذت خویش گذشته است اما این سوژه سیاسی با فراموشی اصل واقعیت نیز به جای عمل، هضم در عرفان می شود.تضاد درونی مم به جای برکشیدن وی به عمل، به امتناع عمل و عرفان منجر می شود. به قول هگل فرد پیش از پا گذاشتن به عرصه عمل امری غیرواقعی و شبح گون است مم در عرصه شبح و غیرواقعی باقی ماند و به مرحله تفرد نرسید چرا که حتی در وصال یار، زین را نشناخت و به عشق اشباحی و غیرواقعی الهی پناه و هضم شده بود6 

سبک احمدخانی باوجود تشبیه به رومیو و ژولیت شکسپیر، تراژدی کلاسیک است نه مدرن. چون مم برخلاف هملت دودلی ندارد، باخود گفتگو نمی کند، نفس خوداگاه نیست، اسیر تقدیر است بنابراین به امتناع سیاست و عمل منجر می شود و پیرو هیچ قانونی، نه انسانی و نه شهری نیست او به خود تخریبی کامل می پردازد.

زین، نه امکان تحقق و وصال یار را دارد، نه ماندن در حوزه روشنایی، او در تاریکی حبث است. اگر مم به امتناع عمل انجامیده است زین به امتناع تصویر و ایده، وی در تاریکی دور از قانون دور از یار به حوزه نااندیشیده رانده شده است.7

بکو نماد سیاست و منطق قدرت فراتر از خوب و بد شخاص و احساس است. منطق قدرت چون تراژدی فراتر از خواست سوژه سیاسی/اخلاقی خود را تحمیل می کند. بعد از کشتن بکو که از خون وی خاری در میان دو گل مزار مم و زین می روید که هربار با قطع کردن ان دوباره می روید معنای عمیقی دارد که ذهن محدود ما قادر به درک عمق خانی نشده است.

   گوته در جواب ناپلئون که تفاوت تراژدی مدرن و کلاسیک را از وی پرسید جواب داد در تراژدی مدرن سیاست جای تقدیر را گرفته است بنابراین، تراژدی احمدخانی مدرن نیز است تقدیر بوکو، منطق سیاست است و سیاست هستی بخش هرچیزی است فراتر از خوب و بد بودن اخلاق شخصی. امیر، یک شخص نیست قدرتی است که اگرچه اخلاقی خوب است اما منطق قدرت فراتر از شخص و ماهیت سیستم اجازه خوب بودن را نمی دهد. منطق سلطه فراتر از خواست سوژه اخلاقی است حتی اگر اشخاصی از دیگری اخلاقاً خوب و خواستار حل مسئله باشند منطق قدرت و سلطه این اجازه را نمی دهد8.

معرفت، همیشه پس از عمل می اید؛ در زوال دولت شهر، فلسفه افلاطون ارسطو زاده شد. اما امتناع عمل مم، به زایش معرفت نرسید. امتناع و شکست جنبشهای کوردی به تامل نظری گذار نکرد. مم چون و چرا نکرد، تامل و تفسیر نکرد، او نه تنها از عمل برید بلکه از وجود خویش نیز دست شست. او نه تنها از اصل لذت با زین برید بلکه از اصل عمل خود نیز گسست که، در رویایی اصل لذت به تفکر بپردازد. او هضم در نیستی یا همان خدای متافیزیکی شد و به نیستی رسید به همین دلیل حتی اغوش زین نیز وی را بیدار نکرد او به خودتخریبی کامل رسید عرفانیت مانع از عمل و درک عمل می شود به همین دلیل زینِ دولت در سێور و مهاباد و  اکنون در باشور به اغوش ممِ کورد بازگشت، اما هضم در عرفان، مانع از درک ان شد. مم نجنگید تسلیم شد جنگ است که فرد را از فردیت خویش نجات و به اخلاق سیاسی می پیوندد. 

عروسی بعد از مرگ انهم توسط کسی که خود مانع از عروسی در زندگی شده است، معنایی عمیق دارد توهمی که در واقعیت نیست، عروسی مم و زین فانی، فاقد مم و زین است. ازدواج روحانی در نبود تجربه جنسی مم و زین، ازدواج کورد و ایران و تئوریهای پساتاسیسی است که فاقد هرگونه تجربه کوردی است9

شادی عروسی فانی ، ناشادی  نگونبختی است که به نگونبختی خویش نااگاه است. این عروسی نمادین، افیون عروسی واقعی است

وضعیت تراژیک مم نشان از ان دارد که نه جایی در مدینه دیگری جز تاریکی و زندان دارد و نه توان تحقق مدینه خویش و وصال با زین/دولت خودی را دارد. از سویی اسیر دیگری در دست کشیدن از خواسته خود نمی شود از سویی دیگر راه رسیدن به خواسته خودی را بلد نیست و در این پارادوکس تراژیک به امتناع عمل سیاسی و بازگشت به حوزه نااندیشیده عرفان منجر می شود.

مرگ مم فراتر از مرگ طبیعی است وی دچار مرگ نمادین نیز شده است برخلاف آنتیگونه که با مرگ طبیعی اما زندگی نمادین خویش، ریشه خانواده کرئون را درآورد، عمل اخلاقی انتیگونه با وجود رقم زدن مرگ طبیعی برای وی، مرگی نمادین برای کرئون به بار می اورد زن و فرزند کرئون خودکشی و کرئون دیوانه می شود. هملت با وجود بی عملی در تأملهای خویش با روح پدر گفتگو می‌کند اما مم نه گفتگویی نه عملی. عرفان سیاسی و چنین گفت خانی: تولد ناسیونالیسم از دل تکایا....

 مهمتر از مرگ ناخوداگاه اما خودخواسته مم، مرگ اختیاری زین و درخواست عروسی پس از مرگ است این امر بسیار نمادین است. بسیار معنادار است. مم در نرسیدن به زین به جای عمل برای رسیدن به وی به مرحله ماقبل عمل، ماقبل سیاست باز می گردد و به جای تحقق کلیت در درون خویش و رسیدن به وصال، دچار انفعال و وصال دیگری می جوید مرگ مم و بازگشت به ماقبل عمل به امتناع سیاست و عمل در رسیدن به زین می شود به همین دلیل در هضم مم در عرفان و کلیت فرازمینی، زین درخواست عروسی نمادین می کند مرگ خودخواسته زین واکنشی به امتناع عمل مم است در عدم عمل مم، دولت کوردی نیز با وی می میرد و به مرحله نیستی می رسد. عروسی درخواستی زین از امیر بوتان، چیزی فراتر از عذارداری نیست. عروسی که ندای پیوند می دهد ندای گسست و نیستی است. بنابراین، این نه شادی ناشی از کنش، عذای ناشی از نیستی است. عروسی بی عروس، کلیت بی کورد است چون کلیت ایران فدرال و ترکیه کنفدرال. تراکم عشق زمینی در مم و غریزه جنسی به عشق لاهوتی و فراموشوی عشق زمینی، محرک وی می شود. عدم عمل مم، گسست از فلسقه و عمل سیاسی به عرفان سیاسی است. گسست مم از زین گسست عین از ذهن و لاهوتی شدن ذهن است. ذهن در پرواز شیح گونه خویش که ناشی از درد جدایی است چنان از عامل درد عین زین فاصله می گیرد که وی را نمی شناسد. او به جای تحقق نامتناهی در متناهی هضم در نامتناهی می گردد و اتحاد عین و ذهن جز در رویای عروسی فانی که عذای وجدان معذب است، مقدور نمی شود

 اما خانی با وجود درک امتناع عمل سیاسی در تحقق دولت کوردی کورسوی امیدی هنوز دارد و سوژه متولد می شود. ان هم کشتن بکو توسط تاژدین است

عمل یا عدم عمل مم به دلیل بی واسطه بودن و درک شهودی وی از زین یا دولت کوردی است در نبود مفاهیم واسطه برای درک زین و گفتگوی درونی با زین، درک شهودی از زین، به شبح و نیستی و کلیت دیگری و درک شهودی عرفان پناه می برد.

تضاد کلیت ایران با پاره پاره شدن کورد کهنه است انتیگونه جسد برادر را رها نکرد در برابر قانون ایستاد با اخلاق. اما کسی جسد استیاگ را  نجات نداد در ان لحظه فردیت ما هضم کلیت ایرانی شد. به قول استیاگ شیرها از جسد استیاگ نگهداری می کردند این نشان از گذار یا تقلیل ما از مرحله عمل و سوژه به مرحله سمبل و نماد است.

امیر خواهرش را دوست و متمایل به ازدواج است اما منطق قدرت درک وی را فراطبیعی خانواده و سیاسی کرده است درک وی کلی،سیاسی و فراتر از منطق طبیعی خانواده منطق قدرت و سیاست را می بیند اما درک مم فقط طبیعی و غریزی است و به مرحله کلیت نمی رسد به همین دلیل به مرحله سیاست نمی رسد 

زین بعد از دیدن جسد بکو، درخواست آمرزش و کفن و دفن بکو، مانع وصال خود می شود.  بکو در بهشت نیز همراه مم و زین، رستگار شده است. زبان من قاصر از بیان معنای عمیق داستان خانی است. 

هنگامی که تاجدیدن و چکو ...قصد شورش برعلیه میر دارند با زیرکی بکو، میر نرمش نشان داده و وعده هایی به انها می دهد این همان وعده های دیگریها، در موقع ضعف است.

:

ریو شوینی وه‌هایه‌ چه‌رخی گه‌ردون    ئه‌و بایه‌تییه‌(نزم بوون) له‌ پاش به‌رز بوون

به‌دبه‌ختی سه‌ری له‌ ئێمه‌ داوه‌    توزکاڵی که‌مایه‌سی نه‌ماوه..

له‌ ئێمه ‌ هه‌ڵکوی جێهانپه‌نایه‌ک   په‌یدا ببێ بۆ مه‌ پادشایه‌ک

ئه‌م به‌خته‌ ره‌شه‌ی له‌سه‌ر مه‌ ڒاکا     کوردیش له‌ جێهان بره‌و په‌یاکا....

چون بۆ عه‌جه‌مان ده‌بووینه‌ ژێر ده‌ست؟    ژێر ده‌ستی شتی وه‌ها نه‌وی و په‌ست

   بێ شه‌رمیه‌ ژێر ده‌ستی ئه‌مانه‌    ئه‌م شه‌رمه‌ له‌ پیاو گه‌وره‌کانه‌ ‌..

کورد چون ده‌بێ دیل و چاره‌رش بن      که‌ی ڒاسته‌ له‌ خوشی دووره‌به‌ش بن...

گۆپاڵی ده‌سی ئه‌وانه‌ ئێمه‌ین      بو تیری به‌ڵا نیشانه‌ ئیمه‌ین

خۆیان له‌ گه‌ڒ و هه‌وایه‌ دوورن    کورد به‌ند و کلیلی سه‌ر سنوورن....

که‌س بۆ که‌س نابێ چاو ده‌به‌ر بێ     هه‌رکه‌س ده‌یه‌وێ زل و له‌ سه‌ر بێ

کوردیش که‌ ببایه‌ یه‌کدڵ و یه‌کده‌ست      ده‌ستیان ده‌که‌وت ژیانی سوربه‌ست

روم و عه‌ره‌ب و عه‌جه‌م سه‌ر و به‌ر     بۆ  ئێمه‌ به‌نێ ده‌بوون و نه‌وکه‌ر

 

یاداشت

1- ما و سوژه های سیاسی کورد به جای عمل در رسیدن به ارمان و به جای تحقق کلیت دولت در درون خویش، به هضم در کلیت دیگری در قالب فدرال و کنفدرال هستند بنابراین، چون مم، به مرحله ماقبل عمل، ماقبل سیاست و ماقبل سوژه برگشتند

2- همانطور که در پیمان سور زین/دولت کوردها را در اغوش کشید و ممها/عبیدالله ها، ان را نشناختند و نپذیرفتند امروز نیز ممها چنان هضم در کلیت دیگری شدند که فرصت دیدار دوباره زین/دولت را نمی بینند. 

3- همانطور که ما دولت کوردی را نمی شناسیم و هضم در دولت دیگری هستیم. مم عاشق زین است خواستگاری می کند ژ.ک و..از دولت کوردی خواستگاری کردند اما  چون مم به جای مبارزه برای ان به هضم در کلیت دیگری پناه بردند درخواست ژ.ک، برای دولت به انفعال حرب دموکرات و قاسملو در هضم در کلیت دیگری شد و چون مم با افتخار بیان کردند تو را ای زین ای دولت کوردی نمی خواهیم، نمی شناسیم ما عاشق خدا/ایران هستیم ما از همه ایرانیها ایرانیتر هستیم ما از خدا جدا نمی شویم و ما تجزیه طلب نیستیم. باید از مرحله پیشا سیاسی قاسملو به درخواست ازدواج ژ.ک با دولت کوردی بازگردیم حتی اگر از مسیر احمد توفیق باشد. 

4- مانند جنبش کوردی که به جای تعریف خود در برابر مرگ دیگری ایران، خود را هضم در آن کرده است به همین دلیل به امتناع عمل و نظر رسیده است.

5- درخواست ایران فدرال و ترکیه کنفدرال است که قاسملو م اوجالان از برادر بزرگتر خویش ترکیه و ایران دارند. عروسی بعد از مرگ ایران دموکرات و ترکیه کنفدرال بعد از قاسملو و اوجالان است. عروسی بعد از مرگ نظریه های پساتاسیس ایران دموکرات و خاورمیانه پساسرمایه داری است. ما نه به نظریه های پساناسیس دموکراسی و بوکچین و سوسیال، بلکه به تئوری پیشاتاسیس احمدخانی نیازمندیم. در خلا خانی، سرگردانِ مارکس و بوکچین و ژست روشنفکری می شویم.

6- این امتناع عمل همان نشناختن دولت کوردی و هضم در کلیت دولت دیگری در قالب فدرال و کنفدرال، به تازگی هم باید به‌شداری را اضافه کنیم، است.

7- من در جای دیگری گفته ام امتناع مفهومی دولت کوردی دلیل اصلی امتناع سیاسی آن است. وقتی مم برای زین نه تنها اقدامی نمی کند بلکه از تصویر زین به تصویر الهی گذار کرده است. ایده دولت کوردی که همان زین است، در تاریکی حبس و به امتناع تصویر می رسد  همچنانکه ما امروز هیچ ایده و غایتی از دولت کوردی نداریم و مانند هضم مم در خدا، هضم در ایرانیت و اسلامیت هستیم.

8- منطق قدرت فراتر از اشخاص و فراتر از تغییر رژیمها اینکه نظام اسلامی باشد یا شاهنشاهی، اینکه حاکم خمینی باشد یا رضاشاه با تغییر و سرنگون کردن ان، منطق سلطه و قدرت پارسی از بین نمی رود دوباره می رویید و مانع از ازداج مم و زین یا ازدواج ما و دولت کوزدی می شود بنابراین مشکل بسی فراتر از از اشخاص و نظام است باید خار بکو را از ریشه زد که دوباره سردرنیاورد.

رویاهایی که مربوط به جامعه پساتاسیس است مانند کنفدرالیسم و سوسیالیزم و دموکراسی ایران. فاقد سوژه کوردی است. مم پیش از عروسی مرده است عروسی بعد از مرگ دیگر چیست؟ چه پیشمرگه هایی که در مرحله پیشاتاسیس جنگیدند و شهید شدند اما تئوری رهبران کمدی/تراژدی عروسی بعد از تاسیس است. . این عروسی فاقد هرگونه عمل و چیزی شبیه عذاست. امر نمادین فاقد عمل سیاسی و طبیعیست امرنمادینی که نتیجه مرگ طبیعی است خانی چه چیزی در پیام زین می جوید ؟ شکست عملی در دولت سازی همچنان رویای ان را خواهیم داشت؟ اما خانی درک نکرد که بعد از وی ما به جای خواندن وی و بعد از شکت دولت سازی به جای پردازش و ادامه عمل یرای ان. فوکو و هگل و لنین و بوکچین خواندیم و حتی عروسی نمادین هم شکل نگرفت. ما نه تنها عملا دولت نرسیدیم ایده دولت را هم از دست دادیم ما به مرحله پیشا خانی بازگشتیم اما به مرحله پسا سرمایه داری و پساایرانی پرواز می کنیم. عروسی نمادین خوانی، زندگی نمادین انتیگونه است که خانواده و قانون کرئونی که وی را به کشتن داده بود تخریب کرد اما پیش بینی خانی درست نبود، امرنمادین دولت کوردی نه تنها به تخریب دیگری نپرداخت بلکه مرک عملی دولت کوردی به مرگ نمادین ان تبدیل شد و نقص عمل نه به تامل بلکه به عرفان و هضم در کلیت خدا یعنی هضم در کلیت دولت ایرانی و ترکی منجر شد. اما خانی ان را نیز درک کرده است. در امتناع عمل مم، زین نیز در قلعه ای تاریک و دور از دسرس، خود را زندانی و به امتناع تصویر رسیده است که اگر طبق تصادف از تاریکی تصویر به روشنایی ظهور کرد، بدون اگاهی و خواست و کنش مم، کاری از پیش نمی رود همچنان که در سیور نرفت. زین با مرگ و نخواستن مم، می میرد. مرگ میر تقدیر نبود ناشی از دوری زین بود. در فراموشی زین. اگر زین را فراموش نمی کرد و به دیگری پناه نمی برد در فرصت دیدار زین، روحی تازه می یافت. بنابراین مشکل نه در امتناع عمل، چون تقدیر حتی با وجود امتناع عمل، فرصت بازگشت زین ، سور، باشور، مهاباد، را داد، مشکل اصلی در امتناع ایده و رویا از زین بود در فراموشی و امتناع ایده و تصویر از دولت کوردی است. وجدان معذب و روان رنجور کوردی  در گسست از کلیت دولت یا به کلیت خدا و دیگری پناه می برد یا به درون و لذات فردی پناه می برد در بحران کلیت دولت یا عرفان و تصوف یا پیوستن به داعش و اسلام گرایی و یا پناه بردن به لذت شخصی شهرها می شود.

https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=1561628470815416&id=100009048349750

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

فارس، آریایی یا ترک ـ مغول؟

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | چهارشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۵۲ ب.ظ

فارس، آریایی یا ترک ـ مغول؟

ناحیەی مغولستان و اطراف جنوب سیبری، رحم بسیاری از قبایل مهاجمی بود که سرزمینهای ماد که بعدا ایران نامیده شد را، مورد تاخت و تاز قرار دادند. آن سرزمین در دوره ماقبل تمدن به مرحله قوم گذار نکرده بودند و هرگون تشکل سیاسی منوط به سلطه یک قبیله بر قبایل دیگر که مرزهای آن را قدرت شمشیر تعیین می کرد، چون مغولان. مجموعه قبایل پراکندەایی که بعدا هرکدام در سرزمینی که تصرف می کردند با مصادره یا هزم در فرهنگ آنجا، به شکل قوم یا مجموعه فرهنگی فراقبیله انتزاع می یافتند. زبان عام آن ناحیه، ترکی ـ مغولی بود و از اولین قوم ـ قبایلی که از آن ناحیه به سرزمین ماد هجوم آوردند، قبایلی بودند که توسط مادها، به پارس ـ پارت خطاب و ملقب شدند. یعنی پارس، نژاد یا قوم خاصی نیست اسم پارس به معنی دنده و مرز به قول دیاکونوف از طرف مادها بر آنها قالب شد چون ماد مرکز و صاحب این سرزمین و با هجوم پارسها به مرزها،لقب مرز یا پارس بر آنان گذاشتند. بهرحال در آن منطقه، زبان ـ قبایل, ترک ـ مغول حاکم بود و نژاد آریایی صورت متاخری است که در قرون بعدی مستشرقین برساختند و پارس نیز نامی خارجی از طرف ماد بود. البته واژه آری یا اریکه احتمالا بوده است اما به معنای اشرافیت قبیله ـ قومی آمده مانند پارس بعد از سلطه بر ماد که اشرافیت حاکم شدند و، بار معنایی خاصی چون نژادی آریا نداشته است. واژه اریکه نیز به معنای یاغی بوده است که شاید ابتدا خطاب به پارس بکار رفته که بعدا داریوش خطاب به ماد بکار می برد.واژه اران نیز چیز متفاوتی است. آن چیزی که ما به نام آریایی و پارس می شناسیم، بخشی از قبایل وحشی مغول ـ ترک بودند که مدتی در ناحیه بلخ یا باختر تحت تاثیر فرهنگ متافیزیکی هندی، بعد از تصرف ماد به شاکله بندی فرهنگ تسخیر شده ماد در عقل سیاسی ایرانی پرداختند. حال مبانی این عقل سیاسی را مدیون زرتشت بدانیم چون د´ین ناسیونالیسم ترک به ضیاکوگالپ و آیا زرتشت جدا از مفاهیم و واژەها که مادی بود بار معنایی آن را از ذهنیت هندی دریافت یا آشوری ـ بابلی، خارج از متد کیفی من است تنها بگویم اهورا همان اسورای اشوری است و فره ایزدی اگرچه اصل آن کوردی به معنی تکثر شاهی است محتوای آشوری ـ مصری به معنای آیت الهی به خود می گیرد، اما ذهنیت هندی است. اینکه پارس بخشی از اقوام ترک هستند را، جاحظ متفکر شگفت انگیز مسلمان درک کرده است و صراحتا اشاره می کند که تفاوت خراسانی ـ پارس، با ترک،نه چون تفاوت عرب و روم یا روم و ترک بلکه در حد تفاوت مکی و مدنی است یعنی از یک قوم. اما چرا در همان زمان این تفاوت،شکل فرهنگی و متافیزیکی به خود گرفت، اگر یک زبان و یک قوم بودند؟ باثورث دلیل آن را قالب کردن پیش فرض تورانی از طرف امثال فردوسی بر ترکان می داند و متاسفانه بحث را ادامه نمی دهد. قبلا گفتەام که توران چون ضحاک و اهریمن، از طرف مغان زرتشتی به مادها قالب شد که در زمان هجوم ترکان، مفهوم توران را با توجه به تضادهای ساکنان تاجیکی و سغدی یا همان پارس با مهاجمان تازه وارد ترک، بر آنان قالب و مرز نظامی را به مرز فرهنگی و نژادی انتزاع کردند همانطور که ضحاک را بر عربها قالب کردند. بهرحال متد من کمی ـ پوزیتویستی نبود به دنبال علت بگردم که ریشه عقل ایرانی یا میترا از کجا ظهور کرد، هندی است یا سامی، مادی است یا کیانی، متد من کیفی است که کارکردهای سیاسی و معنای آن را در تقابل آن با هویت کوردی تفسیر کنم. فارغ از بحث ریشه، در شکل سیاسی ــ دینی آن با زرتشت و کوروش در برابر میترا ـ ماد، آغاز و با داریوش و مغان تثبیت و با انوشیروان با نام ایران تدوین می شود و دهها موج تازەی هم خون پارس یعنی ترک و مغول می آیند، اما سلطه، همچنان عقل ساسی ایرانی با سوژه شاه پرستی است که امروز آن را اندیشه ایرانشهری یا ایران فرهنگی می نامند. باری، پارس نامی قالب شده از طرف ماد و، آریایی تفسیری متاخر از طرف مستشرقان بر بخشی از قبایل متحد شده ترک ـ مغول است و آری و پارسی چون واژه آذربایجان، فاقد هرگونه بار معنایی قومی و فرهنگی است و تمامی هجوم های شرق از جمله پارس، از خانواده ترکـ مغول هستند اما در هرحال فرهنگ و عقل سیاسی خویش را تدوین و به قوم انتزاع می یابند که با وجود گسستهای سیاسی و نژادی، در درازنای تاریخ بازتولید می شد و چنان حاکمیتی بر مادستان می یابد و میترا را تهی می کنند که کورد یا چون شدادی و روادی نظمی طبیعی و ماقبل سیاسی باقی می ماند یا گذار به سیاست فرا عشیره همان و ایرانی شدن همان، مانند صفویان و زندیان و احزاب امروزی که، تا عقل سیاسی ایرانی با وجود حاملان متفاوت آن، از پارس و مغول تا عرب و کشمیری، به چالش کشیده نشود،و در مقابل تا هویت کوردی را از امتناع سیاسی و فکری به امکانیت آن انتزاع نکنیم که دو روی یک سکه هستند، هزاران تغییر حزب و رهبر خودی و حکومت دیگری بی نتیجه است.

 

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

استراتژی ضد کوردی احزاب

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | چهارشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۴۴ ب.ظ

استراتژی احزاب در جهت کورد یا احیای روابط قدیم عشیره ـ امپراتوری در دنیای مدرن؟
دوسال پیش، در مقاله فدرالیسم و دولت ایرانی، که لینک بخش اول ان را در انتهای مطلب گذاشتم،در مقدمه گفتەام، شعارهای ایران پلورال و دموکرات و یا ملیتهای ایرانی، بازتولید یا درونیت سلطه استراتژیستهای پارسی است که سعی در احیای امپراتوری ایرانی قدیم در لباس شعارهای مدرن دارند. این شعارها برای فارس، استراتژی برای اینده بر مبنای تصوری از عظمت گذشته است اما برای کورد نه استراتژی آینده، بازتولید برده بودن گذشته است اکنون می خواهم بحث را فراتر ببرم که استراتژی این احزاب باعث تیز شدن گوش دیگران در احیای امپراتوری قدیم با نام نئو عثمانیزم و ایران فرهنگی شد. ایران و ترکیه دولتهای مدرن و محدود خود را پذیرفته و تمام نگرانیشان حفظ آن بود که احزاب با شعارهایی چون همه ما ایرانی و ایران چند ملیتی و…، زمینه فکر و عمل امپراتوری دیگری چون ایران را فراهم کردند. در قدیم نیز امارت های کوردی ضامن بقای امپراتوری دیگری و توسعه آن بودند. بی تاریخی یا به قول خودشان استراتژی احزاب، بازتولید روابط امارت قدیم است که امپراتوری ها از طریق آنها، سعی در گسترش مرزها و توسعه طلبی داشتند حال به جای اختیارات محلی امارات و ازدواج و تقسیم مالیات که امپراتور با مهر خود در ازای خدمت امارت برای امنیت و توسعه طلبی، آن را قانونی می ساخت، امارت به خودمختاری یا فدرالیسم، مهر شاه، به قانون و، امپراتوری به ایران چند ملیتی و تقسیم مالیات، به تقسیم بودجه و اشرافیت قبیله، به اشرافیت حزبی تغییر یافتە است که با وجود تغییر ظاهری، منطق همان ارباب ـ بردگی قدیم است. تداوم یا بازتولید روابط قدیم در دنیای مدرن دموکراسی و حقوق بشر، برای دیگریها رویا بود که به لطف احزاب ما دارند آن رویا را واقعیت می بخشند اما برای ما بازتولید بردگی و حاشیه بودن گذشته در لباس مدرن است و احیا قدیم که برای دیگریها بهشت گمشده است برای ما بازگشت به جهنم بی تاریخی است. امروز احزاب با ظاهر مدرن و توجیه مفاهیم سیاسی چون رئالیسم و استراتژی، بازتولید همان روابط قدیم در ابزار توسعه طلبی دیگریها هستند. البته این مسئلەایی نیست با نقد و یا نصیحت اخلاقی حل شود. نظم کورد ذاتا و به طور غریزی پلورال است و سرکردەی برتر را نمی پذیرد مگر از بیرون سلطه را پذیرا و درونی کند در مخیله سیاسی کورد با نظم توافقی میترایی، امکان پذیرش سلطه و سلسله مراتب را ندارد و تنها نظمی توافقی و قراردادی با حجاب جهل برابری امکان پذیر است که چنین عقلانیتی فعلا دور از تصور است و تدوین آن کار یک شب و یک نفر نیست و باید از سویی موانع بیرونی یعنی سلطه امپراتوریهای اطراف را ریشه کن کرد و از سوی دیگر، درونیت سلطه آنان توسط عشیره ـ احزاب را، لاجرم نقد سلطه دیگریها و احزاب عامل درونیت سلطه آنها، دوروی یک سکه است و برای اینکار باید از سویی، کوردیت را فراتر از حزب تعریف و پایه های کنش سیاسی دولت ـ ملی را در تصور قوم کورد از خوددا انتزاع کرد و از سوی دیگر پایه های کنش سیاسی امپراتوری دیگری یعنی عقل سیاسی آنان را متلاشی کرد بدیهی است که چون احزاب با دیگری در مقابل مای کوردی و ابزار امپراتوری دیگری هستند، تدوین کوردیت چون کلیتی سیاسی برای خودبنیادی سیاسی یا تشکیل دولت، مساوی است با فروپاشی عقلانیت حزبی که در پی منافع اشرافیت قدیم در سایه امپراتوری دیگری هستند.
کاری با استثنای گذار امبولانس از چراغ قرمز ندارم اما کورد نه حق سیاسی در ایران دارد نه در چهارچوب هر دولت ایرانی به آن خواهد رسید اما فعلا سوژەی سیاسی برای مبارزه و تحقق دولت و آزادی سیاسی نداریم چون همانطور که گفتم هدف نه دموکراسی و آزادی، بلکه تامین اشرافیت امارت قدیم است و مفاهیم کلی چون هویت و کورد و دموکراسی و رئالیسم، ابزار جنبش سازی اشرافیت قدیم برای تحقق منافع جزئی است لاجرم نقد درون متنی فدرالیسم و چپ و دموکراسی و حزب آب در هاون کوبیدن است و مشکل در بیرون لباس متنهای پوشیده شده در عصبیت قدیم عشیره است که متاسفانه بدون نقد آن و تدوین عقلی ملی، عملا وارد دنیای سیاست مدرن شدیم اما فکری برای آن نداریم کاری که باید صدسال پیش می کردیم را هنوز هم درک نکرده ایم؟؟ بهرحال باشور برای همیشه از تاریخ کلی کورد حذف و بخشی از ناتاریخ ایل و عشیره یا بخشی از تاریخ امپراتوری دیگران است روژهه لات نیز جز دوره کوتاه ژ.ک، تاکنون جایگاهی در تاریخ کورد ندارد چون نه تجلی فکر و ایده کوردی،بازتولید امپراتوری دیگریها و تداوم ناتاریخ ایل و امارت هستند. راستی لینک بخش دوم را نگذاشتم زیرا کوردپا به اشتباه، مطلب مقاله دیگری را به جای بخش دوم گذاشته است، به جای آن مقاله دیگری را گذاشتم که همانم اما عمیقتر.
http://www.kurdpa.net/farsi/idame/19024
http://www.kurdpa.net/farsi/idame/65745
اشاره کردم کاری را که باید صد سال پیش انجام می دادیم هنوز درک نکردەایم که انجام آن را شروع کنیم بنابراین صدسال آینده نیز در اکنون هستیم به این معنا در عدم درک اکنونیت، در اکنون نیز نیستیم.عقل مدرن در یک کلمه چیزی جز نقد بازمانده گذشته در اکنون نیست و گذشته عشیره ـ امارت با وجود گذشتن تاریخ مصرف آن، هنوز در اکنون وجود دارد یعنی در نه در اکنون، در گذشتەی ناتاریخ ایل و امارت ماندەایم و لباس اکنون بر آن پوشانیدەایم. این کار یعنی نقد بازمانده گذشته که همان عصبیت عشیره ـ امارت کوردی و امپراتوری دیگری است، می بایست توسط قلم به دستان صورت می گرفت اما متاسفانه قلم به دستان کورد شپشهای دنیای قدیم بر لباس مدرن هستند و غرق لباس مدرن که همان ایدئولوژیهای حزبی است غرق شده و با انتخاب احزاب بر مبنای ایدئولوژیهایی چون سوسیالیسم، دموکراسی، کنفدرالیسم و …ثابت کردەاند، نه ایدئولوژیها و فلسفه غرب را درک کردەاند و نه منطق احزاب را، و چون ماهی در دریا، غرق در عصبیت و ایسم هستند لاجرم قادر به شناخت غفلت و زیربنای متن حزبی نیستند. یکی با افتخار می گوید لیبرال و پسالیبرال هستم دیگری، مارکسیسم یا چپ و نئو چپ، یکی کومله و پ ک. ک، دیگری دموکرات و پارتی،غافل از آنکه معنا در بیرون متن، در عصبیت قدیم ایل و عشیره و نقد درون متنی چپ و مدنیت و فدرال و کنفدرال، نقد اصلی نیست. برخی هم از واژەهای فلسفه پوپر و هابرماس و فوکو و.. ، بدون هیچ ذهن و دغدغه کوردی، بجای تسبیح استفادە می کنند. در تهران من مهر بر لب، تازه در مرحله اول غار میترایی سکوت را ترجیح می دادم بعد در خلوت خویش با خود می گفتم، نکند من عقب مانده هستم؟ من هم ایسم و حزبی را برگزینم از دوستان جا نمانم و خوودا را شکر در همان جهالت و خلا بی حزبی و بی ایسمی باقی ماندم. باری،بحرانی که صدسال پیش باید درک و اندیشیده می شد، هنوز هم درک نکردەایم و شریک جرم احزاب در تکرار چرخه تایخ ناتاریخ هستیم. چون مداحان روسای عشیره، در لباس فبس بوک و سایت مشغول مداحی و یا چون عارفان خلوت نشین، با واژەهای فلسفی تسبیح ساختە و خدایان فیلسوف را می ستاییم. هنوز در گذشته هستیم و در آستانه دنیای مدرن و سیاست کلی کورد نیز قرار نگرفتەایم و لازمه گذار، درک بحران کنونی است که همان بازمانده یا بازتولید منطق امارت قدیم در لباس حزب و مداحان و شاعران، در لباس روشنفکران و البته امپراتوری در لباس ایران چند ملیتی است کە احزاب ـ عشایر، بازتولید کنندە امپراتوری ایرانی هستند و نقشی در تاریخ کورد ندارند. اکنون نقد برون متن بماند، هنوز متاسفانه به مرحله نقد درون متنی ایسم های حزبی نرسدەایم،و با افتخار از انسان نوین و پسالیبرال و مدنیت و کنفدرال ندا سر می دهیم لاجرم هنوز یک منتقد نیز نداریم. یاد نگرفتیم اگر هگل و مارکس و…می خوانیم، با دغدغه بحران کوردی بخوانیم که آنها چگونه به بحران جامعه خویش اندیشیدند ما نیز به بحران کورد بیندیشیم اما ما خواندیم و غرق درون متن آنها خفه شدیم که در جمع فخر بفروشیم و کاغذ سیاه کنیم که هگلیم یا مارکس یا، هابرماس و پوپر، در حالی که باید تنها برای تقویت اندیشه در مشاهده بحران اکنونیت خویش می خواندیم نه چون عشیره با واژه ها شره برد کنیم. ذهن کوردی نداریم و کلا دیواری عظیم بین خودآگاه ما و ناخودآگاه کوردیت وجود دارد. اگر به جای غرق در متن فلسفه که محصول دغدغه ملی و طبقاتی فلاسفه است، ما نیز با دغدغه ملی کوردی می خواندیم می توانستیم از فلسفه غرب چون کلنگ برای جوشاندن چاه ناخودگاه سیاسی کورد استفاده تا بجای پر کردن آن با آب از بیرون که همان ایسم ها و ایدەهای دیگری است، از درون چشمه کورد را می جوشاندیم، و اکنون کوردیت چون کل، فراتر از ایسم و عصبیت و ایرانی بودن را تعریف کرده بودیم و از آن سوژه سیاسی مبارزه خلق می کردیم که در تعریف نشدن آن، گفتمان دیگری را با سرنمون خویش که کورد شجاع و ایرانی است، اشتباه گرفته و از لاشه کورد به دیگری سواری مجانی دادیم. باری تا تدوین خودآگاهی کورد چون کل، باید جلو سواستفاده احزاب از بدن کورد را گرفته و مانع از آوارگی و ناامنی کوردستان شد مگر اینکه احزاب یک شبه راه صدساله را بپیمایند و به جای ایرانی، بخشی از کورد شوند نه فقط با شعار. اوایل انقلاب گفتید اگر ج ا ایران، خودمختاری دهد، پیشمرگ در خدمت است! مقایسه کنید با فرستادن نفرات عشیره به ارتش امپراتوری در قبال مالیات و اختیارات محلی. در ف ب قبلیم مطلبی در نقد اکنون نوشتم که شهروندی و ایران پلورال و..، اسارت ذهنی در استراتژی تازه پارسی است اکنون منطق عشیره را بیشتر مسئول می دانم نه اسارت ذهنی چون ذهنی وجود ندارد.

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

کوردایه تی همچنان یک رویا

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | چهارشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۲۶ ب.ظ

کوردایه تی همچنان یک رویا
به دو دلیل کوردایتی با وجود این همه سر و صدا و گرد و خاکی که می کند، همچنان در حد یک رویا باقی مانده و می ماند. دلیل اول اینکه کوردایتی سوژەایی معنوی است و میل در آن راه نیافته است غافل هستند که تاریخ را نه رویاهای ما،سرشت ماست که می سازد و موتور محرکه تاریخ، میل است نه فکر یا روح. حتی روح هگل جز با میل تحقق نمی یابد و از نیچه تا فروید نیز آن را تایید کرده اند در یکی میل منافع اقتصادی، دیگری میل قدرت و فروید میل جنسی. هگل ضد کانت در شناخت این قانون مانند ماکیاوللی که سیاست را اندیشید، تنها تاریخ را اندیشید نه اینکه چیز تازەایی گفته باشد. قرنها قبل، محمد و کوروش بە چیری عمل کرده بودند کە هگل و ماکیاوللی بە آن اندیشیدند.کوردایتی یا سوژه محض معنوی است یا میل محض و شکافی پرنشدنی در میان آنان که همان شکاف شهر و کوه نیز هست،وجود دارد. شهر غرق در میل و کوه در توهم تحقق مفاهیم با خود مفاهیم است غافل از آنکه چرخهای سنگین و خاردار سیاست را نمی توان با دعا یا مفاهیم به حرکت در آورد اگر می شد، اسلام با دعا بر ایران و روم پیروز میشد نه با گنجهای قیصر و کسری و زن و غنیمت. این شکاف، شکل دیگر همان شکافی است که قبلا گفتم شکاف سیاست و فرهنگ که شکاف در میترا است. تا میل را وارد سیاست نکنیم مفاهیم سیاسی حاملی برای تحقق در واقعیت نخواهند داشت چون مفاهیم در متافیزیک هستند و در واقعیت، میل حکمفرماست که در عدم درک آن به جای کنش سیاسی مشغول گدایی سیاسی هستیم و در نبخشیدن بزرگتر به ما، با ناسزا گفتن شکستهای خود را دیگری ظالم می دانیم.
دلیل دوم امتناع کوردایتی، بیرون نرفتن دیگری کوردایتی است که چندان بی ربط به دلیل اولی نیست. با هرحزبی به سخن بنشینید تمام نفرت و کین خویش را نه به دیگری واقعی و بیرونی چون ایران بلکه به دیگری درونی دیگر احزاب کوردی هدایت می کند یعنی دیگری درونی است اما چگونه به دلیل اولی مربوط است؟ دیگری در پارس و عرب نیز درونی و قبایل، دشمن هم که باعث زیر سلطه بودن آنها به ترتیب توسط ماد و ایران و روم بود. کاحمه این دو را در پیوند با هم حل و امپراتوری عظیم عرب ـ اسلام را تشکیل داد. دشمنی را در قبایل عرب نسبت به هم، به قیصر و کسری فرافکنی کرد اما مثل احزاب ما، مغزش اک بند نبود با شعار خالی حقیقت و دین و نگفت مردم و حکومت ایران و روم از هم جداهستند بلکه با هدایت مسیر غریزه و میل قبایل نسبت به آن، یعنی گفت گنجها و زنها و زمینهای دیگری از آن شما تا به بهشت بروید وگرنه در جهنم صحرای خشک عربستان باقی می مانید. بیرون بردن دیگری با همسو کردن شعارهای دینی و گسترش اسلام با میل و غارت به اسم کنیز و غنیمت. میرزا کوروش نیز همین کار را کرد، و گفت، چرا هروز کار سخت در صحرا؟ چرا گنجها و زنان زیبای مادی هست و ما باید صحرای خشک و دختران خشن فارس؟ وی گفت، ای پارسها شما از مادها پستر نیستید و لیاقت ثروت و حکومت انان را دارید و نیروی جنگی قبایل بر ضد همدیگر را به سوی ماد با وعده گنج اکباتان و سروری هدایت کرد که همان استفاده از میل در جهت سلط سیاسی بود. اما حمه کورد با مغر اک بندش که بعد از صدسال هنوز گرد و خاکی بر روی آن ننشسته و بدون درک اخلاق سیاسی با افتخار از وارد کردن اخلاق در سیاست می گویند، چون اخوند خامی تصور کرده است شعارهایی که می دهد واقعی است و خود به آن عمل می کند. نمی داند تنها خودش دروغ خویش را باور کرده است و بدون درک ژانوس دوچهرە سیاست سعی دارد با آزادی به آزادی برسد غافل از آنکه آزادی فانوس است و میل موتور آن.
میل را وارد سیاست کنید و دیگری را به بیرون ببرید. در این خاورمیانه اسلامی و …. با حاکمیهای دینی و قبیله ایی، میل با توافق و رضایت را در کوهها چون خرمدینان رواج دهید. کاری که پیامبر زیرکانتر از بابک انجام داد و روپوش دین عربی بر آن گذاشت ما هم روپوش دینی آن را داریم، میترا، چون دین میترا، همان توافق با رضایت است و قانون شرعی فراتر از توافق نیست. دیگری محدود کننده این میل چون جمهوری اسلامی را خطاب تا دیگری بیرون رود. البته خرمیان و مزدکیان کرمول نشدند، کرول شدند، یعنی شکست نخوردند در زمان سلطه متافیزیک امکانیت موفقیت آنان نبود اما امروز برعکس تراژدی داعش چیزی جز تکرار کمدیک تراژدی محمد نبود چون در پایان عصر متافیزیک هیچ محمدی امکان تکرار ندارد و خرمدینان می توانند موفق شوند.
اوجالان این سیاست پیامبران را ناقص دریافت چون نفهمید جدا از اینکه پیامبران با شعار دینی، عمل سیاسی را تحقق دادند با استفاده از میل، ماشین سیاست را به پیش بردند و اوجالان آن را درنیافت که اگر میل را در قندیل آزاد می کرد خاورمیانه را قورت و آیین کوردی برای اولین بار به امپراتوری چند قومیتی تبدیل می شد. در این مورد به جای مارکس، سری به پارتو بزنید که بنیاد جامعە احساس است؟

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

حضور و غیاب، از آغاز کلمه نبود.

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | چهارشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۲۴ ب.ظ

حضور و غیاب، از آغاز کلمه نبود.
از نظر دریدا اساس متافیزیک با این فرض بنیادین دانسته می شود که هر دال، مدلول خود را همراه دارد یا موجب پیدایش آن می شود. متافیزیک، استوار بر این فرض است که معنا، به هر رو و همواره حاضر است و نشناخته ماندنش ناشی از ناتوانی ما در یافتن راه درست یا نادرستی ابزاری است که برگزیده ایم. دریدا می گوید که در تاریخ فلسفه غرب فرض همواره این بوده که معنا در کلام و خرد (که هر دو با واژه یونانی lgos بیان می شود)
حاضر است. دریدا این باور به حضور مستقیم معنا را «متافیزیک حضور» خوانده است. دریدا ادعا می کند که خرد فلسفی همواره به تقابل های دوتایی رسیده است مانند: فرهنگ /طبیعت، حس /اندیشه، زن /مرد، نوشتار/ گفتار، نیستی /هستی،نادرست/درست، دروغ/ حقیقت، جسم / روح هر یک از موارد متقابل شکل منفی یا نفی کننده موارد دیگر دانسته شده است. دریدا به درستی غیریت را مقدم بر اختلاف دال و مدلول می داند. غیریت، شرط هر نظام زبانی و از آنجا شرط هر تفکری است. زبان به اعتبار اینکه اثر غیریت است، بی آنکه به صرف ارجاع به شی ما را به عین آن برساند. در این متن دریدا هم حقیقت هست، هم جهالت، هم حضور و هم غیاب.اینکه غیریت را مقدم بر دال و مدلول و شرط هر نظام زبانی می داند و فلاسفه را متوهم در یافتن حقیقت درون کلام می داند حقیقت است و اینکه اساس خرد فلسفی را تقابل دوگانه می داند نیز درست است اما بعد جهالت دریدا مربوط به جهالت عام فلسفه است که ناامید از زبان عین ویتگنشتاین اول، غرق ویتگنشتاین ثانی شد چون غیریت کە همان حقیقت است همانطور که دریدا گفته است، مقدم بر تقابل دوگانه و شرط هر تفکری است اما دریدا درنیافت همان غیریت مقدم که در قبل از ظهور کلام ـ لوگوس، فاقد تقابل های دوگانه بود، یک طرف شر، نیستی و جسم, تقابلهای دوگانه لوگوس است و خارج از منطق تقابلهای دوگانه ما را به زبان عین که همان زبان تصویر در مقابل زبان کلام وحی و دیالکتیک است، می رساند چون طرف منفی تقابل، از طرف خیر متاخر بر آن قالب شده است. همان نااندیشیده ی اندیشیده شده فلسفه ـ تاریخ که چون جهالت عامل و آغاز فلسفه در افلاطون است، پایان آن نیز در دریدا هست که یا چون افلاطون تا هگل در خود کلام و تقابلهای دوگانه آن به دنبال حقیقت می گردند که دریدا به درستی بیهوده بودن آن را دریافته است یا چون خود دریدا با وجود درک تقدم غیریت بر کلام اما در عدم درک مصداق غیریت کلام، ناامید از کشف حقیقت میشود چون خود وی نیز در دام متافیزیک مانده است که ناامیدی متافیزیک در کشف حقیقت، ناامیدی وی نیز میشود درحالی که با زدودن گرد و غبار کلام متافیزیکی و کشف غیریت عامل ظهور متافیزیک، می توان به زبان عین رسید. در درک نکردن زبان عین ـ تصویر قبل از زبان کلام، افلاطون، مثل, برساخته را،مکان انسان کامل کرد و پایان آن دریدا و فوکو وظیفه فلسفه را نابودی انسان می داند چون جهالت، تقدیر فلسفه است و دانش فلسفه در نااندیشیده آن است که فلاسفه قادر به درک زبان تصویر نبودند و در سرگردانی خویش در همان لوگوس مورد انتقاد،آن را خانه هستی و مقدم بر انسان دانستند.باری زبان نه ابزار است چون ادعای مدرنها و نه مقدم بر انسان چون پس مدرنها، بلکه زبان، تصویر و عین بود که در نفی و جهالت نسبت به آن، لوگوس یا زبان کلام زایش یافت به عبارت دیگر از آغاز کلام نبود،تصویر بود، عین بود و فلسفه در عدم درک فضای عین زبان، غرق زبان، زایش یافت. طرف دیگر تقابل دوگانه کلام نبود، کلام بر آن قالب گشت که در مقدمه مقاله زرتشتـ میترا گفتەام و مطلب قبلی کورد کیست.
دریدا امیدی به یافتن اصل ندارد نقطه ناامیدی در یافتن اصل و فلسفه، دقیقا آغاز امید ما در یافتن فلسفه کورد است کورد نااندیشیده اندیشه فلسفه و تنها در ماورا آن است. غیریت، اساس تقابل است، درست اما دریدای غرق فلسفه قادر به یافتن آن نیست باید به قبل از فلسفه با تجربه پسافلسفه برای درک فلسفه بازگشت و غیریت ان را دریافت غیریتی که بنیاد هستی فلسفه در عین حال از چنبره آن می گریزد. تنها با درک نااندیشه فلسفه و ماورا فلسفه می توان به فلسفه کورد دست یافت.نیچه چیزی نمانده بود دریابد اما نعره شیر در رهایی از بار شتر به طرف غار میشود. ویتگنشتاین اولی گفت اما دومی که دریدا نیز اسیر آن است برگشت.جنون و تمدن شاهکار فوکو به دروازه نااندیشیده رسیدند اما برگشت زدند.بهرحال امکان فلسفه همان است چون بنیاد انگیزش اخلاقی اندیشیده فلسفه، تاریک ماندن نااندیشیده است که گریزی از گذار از فلسفه و دین برای درک نااندیشیده که همان زبان تصویر کورد(هەڵپەڕکێ غار) است، نداریم یعنی برای درک کورد، کل تاریخ را باید اندیشید تا نااندیشیده آن درک شود کورد نیستی است که عامل هستی تاریخ اما خود از چنبره آن میگریزد.میترا، حاضر غایب تاریخ است.به این آهنگ جمرد دقت کنید اگرچه یکی دو سوتی دارد.

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹