کورد، ایران و تاریخ

بازسازی تاریخ و هویت کورد در پرتو نقد عقل سیاسی مسلط ایرانی / تاریخی

کورد، ایران و تاریخ

بازسازی تاریخ و هویت کورد در پرتو نقد عقل سیاسی مسلط ایرانی / تاریخی

کورد، ایران و تاریخ

این وبلاگ به تعامل یا تقابل کورد و ایران و همچنین تقابل تاریخ با کورد - میترا خواهد پرداخت به این معنی که تاریخ با جوهر دین و فلسفه و عقل سیاسی ایران در ابتدا واکنشی در مقابل کنش سیاسی و فرهنگی کورد - میترا بود. تاریخ ایران و کرد چنان در هم تنیده شده اند که بررسی یکی بدون دیگری امکان پذیر نیست. در البته این تنیده شدن به معنی همگرایی و یا تعامل نیست بلکه از سنخ دیالکتیک است در عین تضاد امکان جدایی ان نیست اما دیالکتیک نیز نیست چون امکان ظهور سنتزی از این تقابل وجود ندارد این ارتباط از نوع ارتباط واقعیت یا امر نمادین با امر واقع است که در عین طرد امر واقع از سوی امر نمادین، بدون وجود ان امکانیتی نخواهد داشت. هویت کردی برای عقلانیت و تاریخ ایرانی چون امر واقعی بوده است که نظم نمادین ایرانی را با چالش مواجه کرده است در عین حال نظم نمادین ایرانی جز با نفی امر واقع کردی امکان تدوین و تثبیت نمی یافت.

پیشمرگ یا گلادیاتور، کورد یا اشرافی

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۲۳ ب.ظ


گذار از عصر گلادیاتورها(پیشمرگ) در راه اشرافیت حزبی.

   پیشمرگ امروز، نقش گلادیاتوری دارد که ارزش جنگیدن و کشتن وی از حد لذات و افتخار سیاسی و منافع اقتصادی اشرافیت حزبی گذار نخواهد کرد. در کتاب، سه شیوه تشکیل دولت: اشرافی رومی، فتح سرزمینی ژرمنی و انتزاعی قرارداد اجتماعی را بیان که گفتم ایران و عرب از ابتدا فتح ژرمنی بود، سپس به اشرافیت رومی تبدیل شد اما ایدەال کوردی که واقعیت گذشته بوده، قرارداد اجتماعی است و اجتماع نیز جز جمع فرد نیست، نه اشرافیت. اما آیا احزاب امروز که مدعی دولت هستند بویی از کوردیت بردەاند یا کوردایتی تنها ابزار تحقق اشرفیت عشیره ـ حزبی و پیشمرگ را گلادیاتور کردەاند؟ اشرافیت حزبی دوران پساتاسیس چون خانواده بارزانی و دوران پیشاتاسیس, اشرافیت سیاسی سایر احزاب، از پیشمرگ و کوردایی چون گلادیاتور برای ارضای لذت اشرافیت سیاسی و مالی شما بخوانید دست آوردهای سیاسی، استفاده می کنند. اکنون به باشور بنگرید، کوردیت و وضوی نماز دولت کوردی نیز مشاهده نمی شود اما صدها امپراتوری مالی و سیاسی تشکیل شده است و چون گلادیاتورهای قدیم روم با مرگ پیشین پیشمرگ به نام قهرمان و افتخار کوردایتی، در جهت لذات سیاسی و قدرت مالی خویش استفاده می برند.قهرمانیت پیشمرگ جز ثبت قهرمانی سیاسی و لذات مالی برای اشرافیت حزبی نبوده است. گلادیاتورهای روم از طبقات پایین جامعه با زندگی نکبت باری بودند اگرچه شجاعت آنان الگو و مرگشان چون پیشمرگ بر سر زبانها بود اما این روح شجاعت و شهرت که با اختیار خویش به میدان جنگ برای کسب افتخار می رفتند، چیزی جز روح برساخته اشرافیت رومی برای  تحریک درونی بدن آنها برای جنگیدن واقعی و در نهایت متلاشی شدن آن بدن برای سرگرمی و افتخار اشراف نبود. مرگ تراژیک گلادیاتورها که خود نیز به دلیل شان اجتماعی پایینی که داشتند برای افتخار به آغوش آن می رفتند چون مجرای دیگری برای کسب افتخار نداشتند، چیزی جز تئاتری کمدیک برای رفاه اشرافیت آن زمان نبود. امپراتوری روم مربوط به قرنها پیش بود که صاحبان دانش و دین، زاده همان اشرافیت بودند اما در قرن بیست و یک که جالب است اشرافیت حزبی سطح آگاهیش در حد عامه نیز نیست، استفاده از بدن پیشمرگ با روح دروغین دست آورد کوردایتی، امنیت و استقلال، در جهت اشرافیت خانوادگی چون بارزانی و اشرافیت حزبی چون یکیتی و اشرفیت سیاسی روژهه لات که مقدمه اشرفیت مالی آینده نیز هست، بیهوده تر از آنی است که جز لذت تماشاگران استادیوم که اکنون شده است تلویزیون و همان قدرت اشرافیت، توجیهی داشته باشد. این توجیه بیهوده به انباشتگی فرهنگ نافرهنگ صدسال گذشته بر می گردد که از سویی، کسی درک به چالش کشیدن آن را به دلیل تهی بودگی از ایده کورد فراتر از حزب، نداشته است از سوی دیگر، کسی جرات و یا صداقت چالش آن را نداشت، به دلیل اینکه تولید کنندگان ناعلم امروزی مداحان حزبی چون دستگاه اسکولاستیک مسیحی هستند. همچنین نباید لذت غریزی تماشاگران، از مرگ پیشمرگ را نایده گرفت. راقم این سطور کسانی را می شناسم که محل کار در باشور و آزادانه به ایران بر می گردند با چه شهوت و ولعی به تماشای فیس بوک و تلویزیون برای اخبار جنگ و مرگ پیشمرگ می نشستند و اگر من به چالش می کشیدم می گفتند باید هزینه داد و...اما خود حتی حاضر نزدیک شدن به مقر هیچ حزبی را نداشتند که باوجود کار و زندگی در باشور، لذت برگشتن به ایران را از دست ندهند و اگر میپرسیدم خودتان بفرمایید هزینه کنند، کار و خانواده و...را بهانه و یا می گویند با اس ام اس تاحالا چند نفر را وادار به کوردی نوشتن کردیم!! ایا وقعا این ارضای لذت غریزه خشونت نیست که خود حاضر به دست کشیدن از یک لذت برگشت، برای کورد نیستند بعد از کیسه خلیفه پیشمرگ می بخشند و لذت آنی انان از زندگی پیشمرگ مهمتر است؟ این مثال عام است. روان پریشهایی، مست, ران و سینه زنان استخرهای غرب، در فیس بوک با خون پیشمرگ خودارضایی می کنند. خود من این اشتباه را کردم و به اشتباهم معترف هستم. در فضای مفاهیم کوردی و غریزه نفرت از دیگری می زیستم و می سوختم. مفاهیم درست بود و هست اما غافل بودم که احزاب حامل آن مفاهیم کوردی و سیاسی نیستند و دیگریهای نفرت برانگیز احساسی،چون ایران قبلا برای مفاهیم توخالی دفاع مقدس و ..گلادیاتورهایی با روپوش کورد غیور و ایرانی اصیل برساخته و کشتەاند اما اکنون جسم کورد را برای لذت خود متلاشی نمی کنند اکنون جسم کورد و کورد اجتماعی مشکلی ندارد و احزاب تولیدگر و نابودکننده گلادیاتور پیشمرگ، درکی از کورد سیاسی ندارند.کشتن آنها جز برای منافع و لذات اشرفیت حزبی و خانوادگی چه توجیهی دارد؟ صدها اشرافیت درحوزه پارتی و یکیتی که با خون پیشمرگ نهال ان را آبیاری کردند، وجود دارد.بیایید نتیجه خون خود را در باشور ببیند. کوردایتی، جز بدن تک تک کوردها نیست به نام توخالی کورد، کوردها را نکشید.#هێرش_قادری

🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

خدای سیاسی کورد و سیاست خدایی ایران

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۱۵ ب.ظ

ادامە مطلب هەڵپەڕکێ

خدای سیاسی و سیاست خدایی.

در مطلب قبلی خوددا را در قالب بدن کامل، هلپرکی توضیح دادم که خوددا همان بدن کامل و توافق خودهاست واشاره کردم که هلپرکی شکل سمبلیک میترا به هردو معنای پردیس ـ قرارداد است و، قرارداد اجتماعی یا توافق عمومی تنها معیار انتخاب شاه است و فره ایزدی در کورد به معنای فره veryشاهی  بوده است و ایزد همان شاه بوده که مخلوق و منتخب مردم بوده است نه خالق مردم، لاجرم در میترا سیاست نه در ادامه نظم کیهانی یا مثل یا شریعت الهی بلکه مصنوع و خوبنیاد، مبتنی بر توافق مردم و، مردم نه ماده دولت بلکه عامل و خالق آن هستند که با حاکمیت پارس ـ زرتشت، در عدم مشروعیت زمینی ـ قراردادی، برای پر کردن خلا مشروعیت، خوددای زمینی و انسانی میترا را به اهریمن و با مصادره واژه خودا آن را به آسمان انتزاع که مشروعیت متافیزیکی کسب کنند که خدا را از مخلوق به خالق و سیاست را از امری مصنوع و محصول توفق ادمیان به امری ذاتی در ادامه نظم کیهانی اهورامزدا در مشروعیت دهی به استبداد تبدیل کردند که به همراه آسمانی کردن خدا، پردیس یا بهشت زمینی ماد را به بهشت آسمانی تفسیر که از حوزه عمومی آن را خارج و راه رسیدن به بهشت،با اطاعت از شاه ـ پیامبر و خیر و شر ساخته شد در حالی که در میترا، خیر و شر معنایی در واقعیت سیاسی نداشت چون میترا، توافق مقدم بر هر قانون و شریعتی بود. با توجه به این توضیح مختصر، خدای سیاسی را برای فرهنگ سیاسی میترا به کار می برم که خوددا همان توافق سیاسی است و سیاست خدایی را برای ایران و البته یونان و یهود و ...که خدا از سیاست گسست و حاکمان سیاسی نیز به بهانه نماینده خدا، از انتخابی بودن به انتصاب و مسلط بر مردم تبدیل شدند. چون در میترا خدا در خدمت سیاست انسانها و در سیاست خدایی ادیان، انسان ماده و برده سیاست خدایی است. اگر دقت کنیم در تمام ادیان، انسان برای خدایان قربانی می کند حال این قربانی اسماعیل فرزند باشد یا حیوان یا غرایز انسانی در پای مفاهیم توخالی چون پندار نیک و، انسان باید به طرف خدا صعود کند حال صعود معنوی عرفا یا صعود عقلانی فلاسفه، اما در میترا این میترای خدا است که به زمین می آید و گاو را برای انسان قربانی می کند و بعد از قربانی گاو،مستی و رقص یا همان هلپرکی شروع می شود. یعنی خدای میترا در زمین ظهور و خود را قربانی بشر می کند و بعد از قربانی، رهایی غرایز و رقص و مستی آغاز اما در دیگر ادیان، انسان به طرف خدا صعود و خود و زیست غریزی خویش را قربانی شریعت خدا می کنند لاجرم مسیح بزرگترین سارق تاریخ است. اکنون ما چاره ایی جز بازگشت به خوددا در حلقه ذکر دراویش تکایا، مکان تولد ناسیونالیسم کورد و هلپرکی نداریم. می گویند ملتهای دیگر در سختی به خدا پناه می برند اما کورد قوم شادی است در اوج جنگ و بدبختی هلپرکی می کند، غافل هستند که کورد نیز به خدا پناه می برد اما خوددای کورد شادی و همان توافق کوردهاست که شاید اگر معنای خوددا ـ هلپرکی را درک می کردند در تراژدی جنگها درگیر نمی شدند. اتحاد خدا و سیاست و رقص دیونیزوسی که هگل و نیچه در ترکستان یونان و سوفسطائیان به دنبال آن می گشتند، همان میترا و سمبل آن هلپرکی است.

خدای سیاست کورد، خدای تصویر و سمبل و زیستن است نه خدای وحی و متن و شریعت. با ظهور عصر متافیزیک که همان ظهور تاریخ بود، در عدم درک خدای هلپرکی میترایی، افلاطون در تحیر آن، خدای مثل فرابشری را خلق که، راه رسیدن به آن دیالکتیک و صعود عقلانی، دینیار کینه توز، زرتشت، در نفرت آن خدای کیهانی اهورا را خلق که راه دریافت آن وحی و رسیدن به آن دین و شریعت و سیاست جهادی است. در اسلام نیز وحی فردی پیامبر ــحاکم و سیاست جهادی راه رسیدن به خداست که اگر خدا به متافیزیک فرافکنی نمی شد امکان سلطه سیاسی به نام فیلسوف شاه، پیامبر، خلیفه و..نبود و دسپوتیسم جایگزین برابری نمی شد. به همین دلیل کورد ـ میترا در زرتشت به اهریمن و ضحاک، در افلاطون به غار جهالت و مدوسای گیسو مار و جن و شیطان و. دیگر ادیان ملقب شدند.

در گسست از خدای سیاسی میترا، وحی و دین و فلسفه ظهور یافت به همین دلیل کورد نه دین دارد نه فلسفه و نه امپراتوری،چون همه آنها برای پرکردن شکاف سیاست و خدا بود که آن شکاف در هلپرکی کوردی نبود به همین دلیل هایدگر موتور محرکه تاریخ را نیهیلیسم می داند که همان متافیزیک و تاریخ با ثمره دین و فلسفه و امپراتوری است، یکی با مسیح در حلول خدا در بشر به سرمنزل خویش، یکی با قراراد اجتماعی هابز و روسو، سیاست خدایی دوباره خدای سیاست شد چون کل، همان توافق جزها یا فردهاست و دین نیز با قانون کلی اخلاق بی تعیین کانت به مبنای خویش که همان تقدم توافق بر اصول میترا است، بازگشت که، هگل همه آن را اندیشید و گفت تاریخ، خود, خدا اما در ابتدا، خدا یا روح آزاد بود اما خودآگاه نبود تا با فلسفه خویش که سوژه خدا شد، خوداگاه شد.

 #هێرش_قادری

🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

بدن کامل، هەلپەڕکێ ـ رقص کوردی

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۱۲ ب.ظ

بدن کامل هەڵپەڕکێ: درک هەڵپەڕکێ مقدمەی هرگونه طرحی از فکر، دولت وسیاست http://www.xakk.net/archives/464

 

  قبلا در بحث از بدن پیشمرگ و جسم کورد، وعدەی توضیح بدن کامل را دادم. بدن کامل،مفهوم برساختە من نیست، مفهومی میترایی است که ظاهرا سهرەوردی اولین بار آن را احیا و هانری کربن با وجود کشف، با تفسیر ایرانی و عرفانی، آن را به گند کشید. اما مصداق سمبلیک بدن کامل، هلپرکی و حلقه دراویش است که در جایی ندیدم و دریافت خودم است.

 از نظر کمپل آن چیزی که ما اسم آن را هلپرکی می نامیم، وحدت بدون تاریخ سوژه و ابژه یا وحدت فرد و خداست. این تفسیر بدون تاریخ و وحدت هم زمانی نه در زمانی، ضد پدیدارشناسی هگلی برای وحدت فرد و خداست. هلپرکی از نظر مفهومی بدن کامل است و ضد عرفانی و در تقابل با انسان کامل یا روح کامل عرفا است. هلپرکی هم میترا  قرارداد است و هم میتراـ پردیس و در یک کلمه شامل روح سمبلیک کورد است که چون ما هر روز در آن می زییم توان درک و تحلیل آن را نداریم بویژه به میترا ـ پردیس محدود مانده و میترا ـ قرارداد آن فراموش شده است که نتیجه آن میترا بر سر ایستاده سیاست احزاب امروزی است یعنی توافق با دیگری بر ضد خودی و محدود ماندن هلپرکی ـ رقص کوردی، به امری سمبلیک یا شادی بخش است. جنبه ظاهری هلپرکی، میتراـ پردیس است لذت و خوشی در همین دنیا و اگزیستنس شدن احساس و غرایز که شکل یونانی آن، دیونیزوسی است که نیچه فغان زوال آن را سر می دهد. شکل پوشیده و سیاسی یا همان میترا قرارداد آن کلیت تشکیل شده از جز و توافق جمعی بدنها برای انتخاب شاە است بنابراین در عرفان کوردی مطلق یا کل، نه ارتباط فردی با خدای متافیزیکی، بلکه مطلق همان توافق افراد و خدا همان حلقه دایرە و جمع خودهاست به این دلیل من بجای خدا می گویم خوودا، چون اصل واژه خودا، به قول بن ونیست، مادی و بە قول هنینگ به معنی خودتواناست که با فرافکنی خودا به آسمان،به جای توافق خودها، ارباب خودها شد.در دورانی که سامان میترا قرارداد نبود، بویژه بعد از خرمدینان، پوست عوض کرده و در لباس ذکر دایرەایی دراویش و ندای خدای آنان ظهوری دوباره یافت غافل از اینکه خدا همان حلقه دایره بسته خودهاست نه فراتر از آن و هڵپەڕکێ اتحاد فرد و خدا و، کل یا خدا همان توافق تک تک افراد آن هم جمع جسمانی افراد است بنابراین کلیتی فراتر از فرد یا توافق فرد وجود ندارد لاجرم احیا آن کل یا تفسیر فلسفی و سیاسی کلیت هەڵپەڕکێ، شرط تولد فرد کوردی نیز هست. اینجا فرد مستقیم با کل در تماس است نه با واسطه مثلا احزاب و عشایر یا پیامبر و شخص خاصی. به همین دلیل میترا آیینی بدون پیامبر و متافیزیک است.  جالب است بدانیم حلقه مشروعیتی که اهورامزدا به داریوش تقدیم می کند، برگرفته از هلپرکی و مصادره از ماد بوده است اما معنای آن چون خود فره ایزدی وارونه شده است. فره ایزدی اصل آن مادی ـ میترایی یعنی تکثر شاهی و فره همان فره ی کوردی یا تکثر است و ایزد نیز همان شاه است به معنی تکثر شاهان که هلپرکی شکل سمبلیک توافق شاهان است که در ماد شاهد آن بودیم و شاهنشاهی اصل آن مادی است که منتخب توافق شاهان است و حلقه ذکر شده، نماد هلپرکی، یعنی مشروعیت شاه نه چون داریوش از بالا و از طرف اهورا به شاه بلکه از پایین و مشروعیت شاه جز توافق فردها نیست و حلقه که نماد هلپرکی است، یعنی مشروعیت قراردادی شاه یا همان میترا قرارداد است و گفتیم خدا یا ایزد در ماد ـ میترا، همان شاه بود که نه خالق بلکه مخلوق مردم و چیزی جز توافق مردم نبود که با مصادره واژه توسط پارس ـ زرتشت، خدا به اسمان رفت و از مخلوق به خالق تغییر معنا که شاه نه نتیجه توافق مردم بلکه برگزیده خداست که این تغییر معنا دلایل سیاسی و جغرافیایی دارد که در این مختصر نمی گنجد. اما مهمتر اینکه زمانی که خدا همان شاه و مخلوق است، طبیعی است که بهشت نیز در همین زمین است که هینتس به درستی فردوس عربی را مصادره پردیس مادی می داند. این بهشت زمینی همان میترا پردیس است که هر زمان توافق، یعنی میتراـقرارداد برقرار شد و آشتی تحقق، میتراـ پردیس یعنی بهشت و شادی در زمین تحقق می یابد که شکل سمبلیک هردو میترا، همان هلپرکی است. هلپرکی روح سمبلیک و پیش زمینه هرگونه فکر و فلسفه کوردی است وحدت حزبی و وحدت فرد و خدا جز با درک هلپرکی و تحقق معنادار آن صورت نخواهد گرفت این تحقق از سویی سکولاریسم است از سوی دیگر بازگشت به خوددا اما امروز تنها جنبه ظاهری هلپرکی و ذکر دراویش مانده است یعنی از روح سیاسی و فرهنگی تهی شده است. دایره هلپرکی، که توافق افراد است نقطه آغاز و پایان آن یکی است و خوددا همان دایره خودهای برابر است. هلپرکی، بدن کامل،لاجرم کورد، جز بدن کوردها نیست. فلاسفه و پیامبران و عرفا در عدم درک آن، روح کامل و خدای کامل را در گسست از جمع بدنها برساختند و خوددا را از موضوع جمع خودها به موضوع تک خودها چون عارف تبدیل کردند. ادامە... #هێرش_قادری

🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

تاریخ متافیزیک، گسست در تداوم فیزیک سیاسی و بدنی کورد ـ میترا بود

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۰۹ ب.ظ

تاریخ متافیزیک با روح دین و فلسفه، گسست در تداوم جسمانیت میتراـکورد است.

میترا به معنای پردیس ـ قرارداد نه به معنای خورشید که برساخته ایرانیان برای فراموشی میترای اصیل است، آیینی کوردی و زمینی بدون پیامبر و شرع بود چون شرع و قانون و اخلاق آن متاخر بر پیمان و توافق انسانها با رضایت،بانی همه آنها و سیاست مصنوع همان توافق بدون معنای متافیزیکی و حق الهی بود. پردیس یعنی بهشت در همین دنیا و قرارداد یعنی مشروعیت زمینی شاهان. شکل اجتماعی میترا پردیس و شکل سیاسی آن قرارداد که واکنش در برابر آن، تاریخ و میوەها در عین حال ریشه های تاریخ، یعنی دین و فلسفه را زایید که در این مختصر تنها قطرەای از دریای کتاب را خواهم گفت. سرآغاز تاریخ با موتور محرکه متافیزیک، دین زرتشت، امپراتوری کوروش و فلسفه افلاتون و.. هستند که دیگری هر سه،میترای مادی بودند. فلسفه افلاطون همانطور که هایدگر و آرنت نیز تایید کردەاند، تمثیل غار با ساکنان غرق در جهل وتاریکی آن هستند که در تقابل با آن مثل چون خورشید روشن و فلسفه خویش را پردازش کرد که آن غار نه خلاقیت شخصی وی بلکه برگرفته از غار میترائیان بود که در آن به گاوکشی و رقص می پرداختند و بنیاد فلسفه سیاسی وی با سوژه فیلسوف شاه در تقابل با نظریه قرارداد اجتماعی سوفسطائیان بود که به دلیل نفوذ میترا در آنجا رواج یافته بود. انسان حیوان صفت و اسب چموش افلاطون نیز، توصیف میترا است که در کتاب با استناد گفتەام. بنابراین دیگری فلسفه که آغازگر آن افلاطون است، میترای مادی است و این یعنی گسست از زمین و جسم، به روح و متافیزیک، از مشروعیت زمینی و قراردادی به مشروعیت متافیزیکی و سلسله مراتبی شد که نظریه عدالت و مدینه فاضله وی را موجب شد. زرتشت نیز با ملقب کردن میترا به اهریمن و برساختن اهورا در برابر آن، در تقابل با تاریکی غار میترا، نور آتش و خورشید، در تقابل با رقص و پردیس زمینی میترا، قواعد اخلاقی و شرعی و در تقابل با قرارداد اجتماعی و  مشروعیت زمینی آن، مشروعیت الهی و دینی شاهان را برساخت که امپراتوری کوروش به قول هگل آغازگر تاریخ، نیز در تقابل و با شکست نظامی ماد با تاسی به حق الهی شاهان با روایت زرتشت، تکوین یافت.این شامل یهود و سامی نیز میشود.

اما به این سادگی نیست، تاریخ و میوه آن دین و فلسفه تنها گسست مطلق و نفی میترا نبودند بلکه ضمن بار منفی دادن به میترا، چون غار جهالت، اهریمن ـ شیطان، جو، تخمه تیامات و اژی دهاک، مفاهیم آن را با تغییر معنا مصادره کردند. برای مثال بهشت آسمانی زرتشت، مصادره پردیس زمینی میترا و بسیاری از واژه های دیگر چون فره ایزدی، فره وه شی، یشتها و.. را با تغییر معنا و وارونه کردن معنای آن، مصادره کردند. پارس نیز ضمن نفی و نابودی میترا و کشتار مادها، خود قومی نیمه وحشی و بی فرهنگ که کل فرهنگ مادی را مصاره اما تغییر معنا دادند مانند میترا که به خورشید و فرشته اهورا تغییر معنا و نوروز که از بار معنای میترایی تهی و بار معنای پارسی ـ زرتشتی به آن دادند یعنی آن را به جشن پیروزی خود و شکست ماد تعبیر کردند در کتاب گفتەام شاهنامه تاریخ انیران ـ کورد اما با رنگ و لعاب ایرانی است. فلسفه یونان نیز مهمترین مصاره آن از میترا، دیونیزوس است که زمینه ساز تولید تراژدیهای آنان شد. شاید مهمترین تغییر معنا، تغییر معنای خدا از مخلوق انسان که همان تقدم توافق افراد بر ماهیت و قوانین سیاست است به خالق شدن خدا و خارج ساختن سیاست از امری موخر و مصنوع انسان به هستی بخش و حاکم بر انسان بود که انسان از عاملیت به ماده آن تبدیل که نتیجه خالق شدن خدا بود و با به آسمان بردن خدا، شاه و سیاست نیز از کنترل توافق انسان خارج و در تداوم نظم کیهانی خدا تعبیر که انسان برده و ماده آن شد و فرەایزدی کوردی که به معنی تکثر شاهی بود با مصادره و تغییر معنای آن توسط ایران ـپارس، به آیت الهی در گزینش یک نفر با حق الهی تبدیل شد و خدا که در ماد همان شاه و مخلوق توافق انسان بود با فرافکنی خدا به آسمان، شاه از کنترل توافق انسان خارج و نماینده خدا در حاکمیت بر انسان شد. تاریخ گسست در تداوم فرهنگ قدیم کورد یعنی میترا بود و این گسست، از جسمانیت و زیست دیونیزوسی به عالم معنا و روح بود که زیربنای روح، سلطه سیاسی برای دربند کردن جسم بود دین،روح برساخته سلطه قومی و فلسفه، روح برساخته سلطه طبقاتی و دلیل آن، نامشروعیت سیاسی قوم پارس و طبقه اریستوکرات اتن بود اما چون در ماد نه سلطه طبقه و قومی بر دیگری بلکه توافق و قرارداداجتماعی بود، نیازی به برساختن روح نداشتند به همین دلیل نیازی به متافیزیک و خدای خالق و بهشت نیز نبود که ابزار هژمونیک سلطه شود. باید به جسمانیت بازگردیم تا از قفس کردن و مرگ جسم کوردها، توسط احزاب و دیگریها،با روحهای برساخته ازادی و استقلال کورد،اتحاد، اسلام، امنیت و... را بگیریم.

 #هێرش_قادری

🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

زیست زدایی یا اسطورەزدایی از جسم کورد. بسوی تعریف سوژە محق و جسمانی از کورد بە جای سوژە مکلف, معنوی.

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۰۴ ب.ظ


زیست زدایی یا اسطورەزدایی از جسم کورد. بسوی تعریف سوژە محق و جسمانی از کورد بە جای سوژە مکلف, معنوی.

اعتراف می کنم در این هنگامه حساس به جای اسطوره زدایی حزبی از جسم کرد، باید به اسطوره زدایی ایرانی از قوم کورد می پرداختیم و اسطوره زدایی حزبی را به دوران پساتاسیس موکول می کردیم اما می دانم با تفکر حزبی به دوران پساتاسیس نمی رسیم و جسم کورد موش آزمایشگاهی احزاب شده است. قبلا  که به این کار می پرداختم، متاسفانه حامل اجتماعی و سیاسی نیافت در حد کاغذ و بەبە فراتر نرفت که من نیازمند آن نیستم و تا یافتن حاملی سیاسی برای آن تفکر ضد ایرانی، ترجیح می دهم فعلا نفرین و جوین بشنوم. احزاب نه تنها قادر به نفی اسطورەهای دیگری چون ایرانی اصیل و دموکرات با غیرت،بر زیست قوم کورد نیستند، باعث درونی شدن آن اسطورەها و در قفس کردن جسم کورد و در نهایت متلاشی کردن آن می شوند. سال گذشته قبل از شروع به اصطلاح راسان، با استدلال رهایی از بن بست کمپ نشینی وتزریق روح سیاسی درشهر، نه روخاندن کومار اسلامی، به دفاع از آن برخاستم اما با اولین شهید سکوت کردم. در همان زمان بعد از سکوت صغری، مطلبی نوشتم که فلسفه جوانمرگ شدن جوانمردها چی بود؟ که بعد از بحثی فلسفی از مرگ در آرای فلاسفه، بدون جواب، با طرح سئوالی  مطلب را پایان دادم. من فلسفەایی برای مرگ پیشمرگ با وجود فکرزیاد، نیافتم به همین دلیل مطلب در بحث نظری بدون تطبیق و با طرح سئوال پایان یافت، یعنی شک در معنا. اما طبق معمول دوستان کورد تنها عکس شهد را دیدند و متوجه متن و سئوال و شک آن نشدند و بەبەها سرازیر شد. متن چگونه پایان یافت؟ بعد از جملەایی از اشپنگلر با این مضمون که راهرو در مسیرش محکم می رود و نمی داند به کجا و شاید اگر بداند، بایستد...،گفتم در این شامگاه بتها، چگونه شراب شام آخر نوشیدید؟ خب این یعنی چی؟ شراب آخر برای پرواز به عالم بتها و معنا است من که گفتم شامگاه بتان، یعنی عصر بتان به پایان رسیده است دیگر شراب شام آخر، بخوانید شهید، چه معنی دارد؟ در ادامه نوشتم تفنگی می خواهم و چند نقطه.. دوستان لابد فکر کرده اند برای جنگ اما نه،تفنگ شاید برای خودکشی ناشی از آن پارادوکس و یاشاید برای شلیک هوایی ناشی از دیوانگی, نبود معنا بود.مدتی تامل و سکوت را ترجیح دادم، یا یافتن معنا در توجیه مرگ پیشمرگ یا جلوگیری از آن، که معنایی نیافتم..؟ بعد از شهادت دوستان، یتیم شدن فرزندان و اشک مادران با خود اندیشیدم برای چی؟ قبلا انتقادها را گفتم و تکرار نمی کنم که یا کورد چون امر کلی یا زندگی بهتر که هردو از توان و درک احزاب خارج است. اکنون زمان آن رسیده است از زیست کورد اسطورەزدایی تا جلو هرگونه سواستفاده از جسم کورد را بگیریم. نتوانستیم کورد را از مرگ نجات بدهیم حداقل از مرگ جسم کوردها جلوگیری کنیم چون کلیت کورد همان بدن تک تک کورد است. اسطورەسازی برای در قفس کردن جسم و بدن پیشمرگ نه کوردی بلکه یا درونییت خرشدن دیگران، که کوردغیور است یا ابزار عصبیت حزبی و توهم شخصی است. باید بفهمیم و بفهمانیم که پیشمرگه مثل همه ما انسان و جسمش با تمام مخلفات آن چون لذت وسکس آزادی و مهمتر از همه بقایش، بر هرچیزی ارجحیت دارد. احزاب نه تنها اطاعت و تولید بلکه از جسم پیشمرگ زیست زدایی کرده و قفسی برای بند کردن جسم پیشمرگ ساخته اند،در نهایت بدون پاداش جسم را نیز متلاشی و تکه پاره می کنند. به همین دلیل باید به جای زیست زدایی از جسم کورد، از آن اسطورەزدایی کرد و زمانی که جسم را به جای مفاهیم توخالی، معیار کردیم آن زمان هرگونه سواستفاده احزاب از آن از بین می رود و شاید به فکر مدیریت سیاسی و اقتصادی بهتر برای جسم کورد بیفتند برخلاف امروز باشور. این سواستفاده که می گویم شخصی ـ اخلاقی نیست و کادر احزاب آدمهای بی اخلاقی نیستند. این بحث اصلا در چهارچوب سوژه نیست بلکه نفی سوژه برساخته شده پیشمرگه توسط عقل فراشخصی حزبی ـ عرفانی و تعریف سوژه جدیدی که به جای تکلیف در به آغوش مرگ رفتن برای منافع جزئی، زندگی را با حق در آغوش بگیرد. قبلا گفتم پیشمرگ،شکل کوردی شدەی شهید است و نسبتی با کوردیت ندارد و برخلاف شهید اسلام که در هر دو دنیا به لذات جسمانی(کنیز و غنیمت دنیا و بهشت اخرت)می رسد، پیشمرگ، از هردو محروم است، نه آزادی دنیوی نه اخروی. باید با آیینه کورد به شاکله بندی سوژه کورد بپردازیم نه آیینه احزاب و سوژەایی تعریف کنیم کە از احزاب، زندگی جسمانی و حق بخواهد نە مفاهیم توخالی که با سیگار چگوارا دود شد. به عبارت دیگر بجای نصیحت احزاب در دادن حق جسم کورد باید جسم کورد را برای گرفتن حق آگاه کرد. گناه کورد کە باعث شد،دیگری تاریخ شود، وفاداریش به زیست جسمانی و تن ندادن به متافیزیک ـ تاریخ بود باید به جسم بازگشت که فراموشی جسم معلول همان شکاف فرهنگ از سیاست کوردیتی است که قبلا گفتەام،میترا ـ پردیس.

#هێرش_قادری

🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

عارفان فیلسوف و فیلسوفان عارف

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۵۲ ب.ظ

 

عارفان فیلسوف و فیلسوفان عارف

قادری·


مصداق عارفان فیلسوف، نویسندگان ایرانی هستند و مصداق فیلسوفان عارف،نویسندگان کورد. تفکر اکنون ایرانی نه واقعا اندیشه بلکه عرفان یا الهیات سیاسی قدیم است که مفاهیم فلاسفه را در جهت احیای عرفان سیاسی قدیم بکار می برد. برای مثال نظریه انحطاط طباطبایی و کذب و جاهل خواندن سایر روشنفکران ایرانی، همان انحطاط زرتشتی که در مقابل آن دین تازه را ارائه و خود پیامبر آن دین شد.معجزه روشنفکران نیز، دروغ خواندن ساحران و تاکید بر انحطاط که نتیجه عدم درک پیامبران دروغینی چون سروش است، همان بازتولید بحران زرتشت و غزالی و معجزه اینان، علم تاریخ بە جای وحی است چون هگل تاریخ را خدا کرد و وحی را از خدای تاریخ می گیرند. اما این عارفان که به جای دین، فلسفه را جایگزین کردەاند، بخوبی از فلسفه غرب در جهت شناخت بحران جامعه و ارائه راه حل برای آن برآمدەاند حداقل فلسفه را در خدمت ذهنیت عرفانی ایرانی و از آن از سویی، بهشت گمشده پیشاانحطاط ساختند و از سوی دیگر،مدینه فاضله برای گذار از انحطاط و همدلی عرفانی را به همدلی سیاسی تبدیل که، نتیجه آن عظمت امروز ایرانی با سلاحهایی چون ایران فرهنگی و تمدن کهن آن برای حفظ هبستگی است. اما فیلسوفان عارف کورد نه میوه ذهنیت کوردی هستند و نه قادر به پیوند فلسفه غرب با تفکر یا عرفان کوردی در جهت ساختن تصویری از تمدن کورد و در نهایت تبدیل همدلی عرفانی به سیاسی. فیلسوف عارف، فلسفه غرب را می خواند اما چون یک عارف برای راز و نیاز و در تنهایی خویش می ماند چون در خلا می خواند و روح سمبلیک یا عرفانی کوردی در حافظه وی باقی نمانده است، فلسفه غرب چون خدای عارف، ابژه نیازهای روحانی، بخوانید فکری وی میشود و در تنهایی خویش می ماند که اگر وارد ساسیت نیز شود، کردار سیاسی وی هیچ ربطی به فلسفه خوانده شده وی ندارد یعنی یا در انتزاعیات ذهنی، بخوانید فلسفی می ماند و یا در تهی بودگی سیاست باید مداح حزبی و چون خود احزاب جسم بی روح باقی بماند. نوشتەهای قلم به دستان کورد، نه مبانی ذهن کوردی دارد نه نتیجه نوشته های آنان برخلاف ایرنیان، تاثیری در جامعه کوردی خواهد داشت. اما ایرانیان چون نه با ذهنی تهی بلکه با ذهن ایرانی، فلسفه می خوانند از هگل و هایدگر تا سارتر و فوکو، استفاده اجتماعی و سیاسی می کنند از انتزاعیات و روح فردی خارج خواهد شد. بحث این نیست که نتیجه آن تفکرات مفید بود یا منفی، طبیعی است امروزه نقادی منفی شریعتی جریان دارد. اما این داوری، ازسویی دقیقا تداوم جریان استفاده عرفان ایرانی از فلسفه غربی را نشان میدهد و از سوی دیگر، تداوم و انباشتگی فکر و فرهنگ ایرانی در مقابل با بی تاریخی و تهی ماندگی ما. قلم به دست کورد در روژهه لات هرچقدر هم فلسفه بخواند بازهم عارفی تنها و گسسته از فرهنگ و سیاست جامعه کوردی هستند و فعالیت سیاسی آنان هیچ ارتباطی با مطالعه فلسفی وی ندارد همانطور که در باشور هرچقدر هم از تکست و مفاهیم فلسفی در مقالەها استفاده کنند، بازهم ژورنالیستی است چون فاقد ذهنیت فلسفی در استفاده از فلسفه و ذهنیت آنان جز عصبیت حزب و شهرت ژورنالیستی که همان تهی بودگی اندیشه است، نیست. در یک کلام کورد اکنون، جسمی تهی است و ذهن وجود نداشته کوردی چیزی جز جعبه جمع آوری فاکت ها نیست چون فاقد حافظه و ذهنیت کوردی است که از فلسفە چون کلنک برای جوشاندن آن حافظه استفاده کنند. این مقایسه بیشتر از آنکه نشان از عظمت نویسندگان ایرانی باشد،تهی بودگی ماست. هانری کربن شاکله بند سوژەهای متفکر ایرانی از فردید تا طباطبایی است پس ضعف اندیشمندان ایرانی را درک کنید اما آن ضعف یک چیز است و تهی بودگی ما از اندیشه چیز دیگر. ما دیگر چه حقیرهایی هستیم که امکان نقد یا فراروی از نویسندگان ایرانی نداریم که بر انگشتان کربن می چرخند. چون ما جسمی تهی از فکر هستیم حتی اگر حافظه خوبی برای حفظ اندیشەها داشته باشیم، نقد و داوری ما، از عصیان غریزه جوانهای عشیره و جوین دادن ژورنالیستی فراتر نخواهد رفت و هرگونه مطالعه ما و نتایج فکر ما از حد خلوت عارفانه و کشفهای شهودی عارف،مستقل از اجماع جامعه فراتر نخواهد رفت چون اندیشه وجود نداشته ما نه مبنایی در جامعه و ذهنیت آن دارد نه تاثیری در آن می گذارد. این مشکل از سویی به بی تاریخی ما باز می گردد که چون لباس مدرن حزب را بر عشایر قدیم و ایدئولوژی را به جای عصبیت گذاشتیم، با وجود حضور فیزیکی در دنیای سیاست و مدرن، حضور ذهنی و روحی در آن نداریم لاجرم فکر قلم به دستان نیز جز لباس تازەایی بر تن کهن نیست و گسست یا شکافی که قبلا آن را مطرح کردم، یعنی شکاف جسم و روح یا شکاف سیاست حزبی تهی از فرهنگ و فرهنگ تهی از روح سیاسی که نه سیاستمداران درکی از روح فرهنگ کوردی دارند و نه اهل فرهنگ و محققان ادبی ما درکی از روح سیاسی، تداوم می یابد.

http://falsafeh.com/%D9%85%D9%82%D8%A7%DB%8C%D8%B3%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%AA-%D9%88-%D8%BA%D8%B2%D8%A7%D9%84%DB%8C/

https://www.radiozamaneh.com/tag/%D8%B0%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D8%A7-%D9%82%D8%A7%D8%AF%D8%B1%DB%8C

 

https://www.radiozamaneh.com/222735

https://www.radiozamaneh.com/218361

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=67060

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=67228

http://occidentstudy.ihcs.ac.ir/article_523.html

http://www.magiran.com/view.asp?Type=pdf&ID=1663213&l=fa

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

خانی شاعر اتحاد یا فیلسوف شکاف

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۴۴ ب.ظ


خانی، شاعر اتحاد یا فیلسوف شکاف؟

در انتهای مطلب، لینک مطلبی که سال گذشته درباره مم و زین خانی نوشتم را گذاشته و اکنون از زاویەی دیگری، معتقدم چاره ای جز گذار از شاعرانگی خانی برای درک فلسفه وی نداریم. سوژه شاعرانگی خانی، روح را درنیافت که بدون آن، به هم چسپاندن اعضای متلاشی جسد کورد ناممکن بود که فراخوان اتحاد می داد اما ناخوداگاه وی به جای اتحاد، فلسفە درک شکاف در قالب دو شخصیت مم و زین است.

خانی، زود متولد شد. شاعرانگی، خانی از سیاست، بدون درک روح فرهنگی آن است و در عدم درک آن روح فرهنگی، بدون هیچ مبنایی، فراخوان اتحاد می داد اما فلسفه خانی درکی از شکاف در قالب جدایی مم و زین یافته بود اگرچه دلیل جدایی، تقدیر و دیگری بود، اما شخصیتها خود آن تقدیر را درونی کردند که از سویی، مم, سیاست در امتناع فرهنگ(تصویر زین) به مرحله ماقبل سیاست و عرفان یا فرهنگ دیگری بازگشت و از سوی دیگر، زین فرهنگ در جایگزین شدن خدا به جای وی در ذهن مم، به امتناع سیاست و به تاریکی حجره و ماقبل تصور بازگشت و باید بگویم با وجود درک عمیق آینده توسط خانی اگر اکنون ادعای پیامبری می کرد من یار غار وی می شدم چون در بازگشت مم به خدای عرفان و امتناع عمل، تولد ناسیونالیسم از دل تکایا را پیش بینی کرد و در بازگشت زین به تاریکی خانه و امتناع تصویر، گسست تکایا و تصوف از روح سیاسی را پیش بینی کرد. بنابراین برخلاف مستشرقی که  گفته بود شرفنامه درک گسستها و خانی فراخوان اتحاد است، باید بگویم برخلاف سوژه ظاهری شاعر در فراخوان اتحاد، خانی فیلسوف گسست و فیلسوف شکاف است شکافی که مدعیان اندیشه امروزی درکی از آن نیافته اند لاجرم گرد و خاک خانی نیز نیستند. باید از خوداگاه خانی به عمق ناخودآگاه وی سفر کنیم. در مستور ماندن تصویر زیبای زین، مم، تصویر دیگری را جایگزین که نهایت تصویر دیگری، نیستی و مرگ مم بود که آن جایگزینی، فلسفه وجودی عشق زین و فلسفه رنج خود, مم را نابود کرد. مانند احزاب که با تصویر ایدهای دیگری به جای احیای فرهنگ خودی مبارزه می کنند که هم فلسفه مبارزه و شهیدان خود را نفی و هم فرهنگ کوردی را در تاریکی تکایا و حجره ها فراموش و بی ارزش کرده اند. ظاهر خانی، ماندن در یکی از ابعاد شکاف، یعنی سیاست است برخلاف شاعران بعدی که در بعد فرهنگ عرفانی شکاف ماندند و در نالی این شکاف، شکاف غیرسیاسی و عرفانی فرد و مطلق است که مطلق گاهی در حبیبه و گاهی در طبیعت سرگردان است که تنها درک یک جنبه شکاف، میترا ـ پردیس است همانطور که خانی با درک عمیقتر از نالی در درک درستر و برون عرفانی شکاف، به میترا ـ قرارداد در فراخوان اتحاد، محدود ماند. خانی خالق سوژه زین, مستور, عرفانی بود اما شاعران امثال نالی خود, آن سوژه عرفانی.خانی خالق, سوژه مم در امتناع کنش و فرهنگ بود، اما احزاب، خود, آن سوژه ممتنع. اجازه بدهید صریحتر بگویم شاعران و احزاب، مرکب ریخته شده بر کتاب کورد از قلم خانی هستند. شاعران و عارفان چون زین در تاریکی حجره تکایا به دنبال خودا گشتند و احزاب در برهوت عشق خدایان دیگری حاکم به دنبال فرهنگ مستور در تکایا می گردند. این شکاف چنان عمیق است که زین, فرهنگ خودی در برابر محبت عشق دیگری، بی ارزش است و سوژه محرک در نیستی عشق دیگریها، خود و معشوق واقعی خود را در استانه نیستی قرار داده است حتی اگر معشوق مستور و زندانی شده خود به آغوش وی بیاید.

 شاید خانی اگر آن خوودایی نباشد که می تواند روحی در جسد مرده کورد بدمد، پیشگوی مرگ آن بود و عدم درک وی همان، مرگ کورد همان که، گریزی از پیامبری جدید برای اعلام مرگ کورد نیست. خانی، چهارصد سال پیش نه کانتی خوانده بود نه هگل و مارکسی،اما درکی از شکاف یافته بود، ما دیگر چه بیهودەهایی هستیم هنوز آن را درنیافتەایم و در واژەهای نوشتەشده خانی چون ماهی در دریا که از بیرون دریا بی خبر است، غرق شدەایم. به خانی دیگری احتیاج داریم کە از سویی به جای زین لوس در دوری از مم، انتیگونەی شجاع بسراید تا جسد کورد, مم را دفن و قاتلان آن را نفرین کند و به جای مم غرق در عرفان و عشق دروغین، هملتی بسراید که دیالوگ و عمل کند و به فکر انتقام باشد. در نهایت ما یا تاریخ نویس بی روحی چون بدلیسی هستیم، از امین زکی تا سوران، یا شاعران غرق در معنای انتزاعی، از خزاته دار تا شاهنامه سرایان هستیم که برای طرح کورد باید فاکتهای تاریخی شرفنامه را با درک فیلسوفانه خانی تلفیق کنیم چون نه مورخان ما درکی از تاریخ فرهنگی دارند، نه ادیبان ما درکی تاریخ سیاسی و لاجرم تاریخ ناتاریخ بی فرهنگی ما و فرهنگ انتزاعی بی تاریخ ما چون دو خط موازی به هم نخواهند رسید.

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=72979

#هێرش_قادری

🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

آیا کرول شدن کورد(سلطه دیگری) باعث کرمول(انحطاط درونی) شدنش شد یا برعکس و شاید تقدیر؟

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۴۰ ب.ظ

 

آیا کرول شدن کورد(سلطه دیگری) باعث کرمول(انحطاط درونی) شدنش شد یا برعکس و شاید تقدیر؟

قبلا به دو شکاف اشاره کردم(طرحی از شکاف کوردیت..) و گفتم که تا شکاف اصلی کورد را درک نکنیم از تهی بودگی امروزی رها نشده و قادر به تولید فکر کوردی نیستیم و گفتم که چون کل استراتژیهای حزبی و قلم به دستان، بر دور شکافهای انتزاعی فراملی و بی ربط به جامعه کوردی یا فروقومی عصبیت حزبی چرخیده است، نه تنها از وادی عشیره و زیبایی شناسی عرفانی گسست نمی کنیم، به وادی اندیشه که وضوی نماز سیاست است نیز گذار نمی کنیم. شکافهای مصنوعی مطرح شده، مانند شکاف سرمایەداری و کارگری، دموکراسی و استبداد، شهری و طبیعی، اسلام و سکولاریسم که هیچکدام شکاف واقعی ما نیست و شکافهای حزبی ـ عشیره و فوکوس قلم به دستان بر مبنای این شکافها،چیزی جز اتلاف انرژی و تکرار تاریخ ناتاریخ نبوده است. شکاف واقعی کورد،یکی در ارتباط با بیرون و شکاف قومی با دیگران است که آیا سلطه فکری و سیاسی دیگران که همان کرول شدن ماست، دلیل کرمول شدن ما نیز هست؟ یا شکاف درونی گسست فرهنگ از سیاست، که همان کرمول شدن کورد است، زمینه کرول شدن توسط دیگری را فراهم آورد. گسست سیاست از فرهنگ باعث تهی شدگی سیاست و غرق شدن در عصبیت حزبی با روپوش ایسمی شده است همچنین اگر احزاب را بنگرید نه بر مبنای شکاف قومی بلکه از سویی غرق در شکاف عصبیت حزبی و مخیلە امارت فروقومی، استراتژی فدرال و کنفدرال می دهند از سوی دیگر، بر مبنای عشق عرفانی، شعارهای فراملی سوسیالیستی، دموکراسی و دوستی با ملل دیگر ندا سر می دهند و این دو یعنی احساس همدلی عرفانی و عصبیت عشیره و امارت، مانع از درک شکاف سیاسی قومی شدە به همین دلیل هرچقدر هم از مفاهیم سیاسی و کلی چون رئالیسم و ملت استفادە کنیم به دنیای سیاست ملی گذار نخواهیم کرد. در گسست سیاست حزبی از فرهنگ کوردی یعنی تهی شدگی(کرمول)، عصبیت عشیره مبنای رفتار سیاسی شد که برای مشروعیت آن عصبیت با ذهنیت عرفانی، ایده های مدینه فاضله دیگری چون ایران پلورال و پرولتر و انسان نوین را بر تن عشیره کردیم یا ایدئولوژیهای مدینه فاضله را برای پر کردن خلا فرهنگ کوردی تزریق کردیم ونیز گفتم طرح شکاف, کلی و ملی کورد با منافع جزئی حزبی، جز در سطح کاغذ،محلی از اعراب ندارد چون خاص های حزبی هرکدام خود را کل و عام یعنی نماینده کورد چون کل، شما بخوانید ملت می دانند و قلم به دستان نیز از مداح توجیهات حزبی فراتر نرفته اند همانطور که جوین دران حربی بخوانید منتقدان نیز غرق همان عصبیت هستند چون خارج از تصویر حذب دیگری چون پ کک، هیچ ایده ایی مبنای نقد آنان نیست لاجرم بجای تولید هگل و مارکس، همچنان از سطح تولید ژورنال یا فیلسوف عارف فراتر نخواهیم رفت. فعلا این دو شکاف، یکی بیرونی یعنی قومی و دیگری درونی یعنی گسست فرهنگ از سیاست، اگر درک شود نه تنها می تواند سرآغاز فکر کوردی باشد بلکه می تواند سرآغاز گذار از آن به کلیت به هم پیوسته و گذار از عصبیت عشیره و ذهنیت عرفان، به وادی سیاست ملی نیز باشد که متاسفانه احزاب، جز در شعار، شکاف قومی را درک نمی کنند و در عدم درک سلطه فراحکومتی قومهای دیگری، باعث تزریق ایدئولوژی غربی از فیلتر ایده های قوم مسلط شدند که با وجود مبارزه و عمل تراژیک کوردی از سطح کمدی سواری مجانی دادن به دیگری فراتر نمی روند چون شتر قوی کورد، نابینا و افسار آن در دست دیگری است که آزار وی برای صاحب شتر افسار به دست، از حد گردو خاک کردن، بیشتر نمی رود. برای مثال احزاب روژهه لات درک نکردند که شکاف با فارس، اسلام نیست که راه حل سکولاریسم، شکاف با سرمایه داری نیست ک راه حل سوسیالیسم، شکاف با فارس به عنوان بخشی از ایران نیست، راه حل ایران پلورال باشد چون نه سوسیالها می فهمند سلطه طبقاتی فارس ناشی از سلطه قومی است نه دموکراتها درک کردند که ایران، مفهومی فرهنگی و عامتر از فارس نیست بلکه مفهومی سیاسی برساخته همان فارس است. ایدەهای روبنای زیبا چون پلورال و سوسیال و دموکرات و دوستی ملل،لباس همان ذهنیت عرفانی قدیم و، فدرال و خودمختاری و کنفدرال و سەربەخۆیی نیز لباس همان امارت و عشیرە قدیم است. پس همانطور که گفتم نقد ایدئولوژی احزاب از سوسیال تا فدرال، بی معنی چون زیربنا عصبیت حزبی و متافیزیک عرفان است که اسارت در ذهنیت عرفانی و عصبیت عشیره ناشی از گسست سیاست حزبی از فرهنگ کوردی و درونیت ایدەهای دیگری است. حال سئوال این است ایا کرول شدن یا سلطه بیرونی، چه فکری و چه سیاسی، دلیل کرمول شدن (انحطاط) بوده است، یا تهی بودگی سیاست از فرهنگ، همان کرمول شدن، دلیل کرول شدن و در نهایت پناه بردن به ایدەهای دیگری با وجود مبارزه عملی است؟ برای جواب باید تاریخ بخوانیم، تاریخی که نوشته نشده است پس بی جواب،در چرخه تاریخ ناتاریخ می مانیم و در عدم فضیلت برای درک بحران، تقدیر را درونی کردەایم. ما هنوز در آستانه درک این شکاف و طرح تاریخی آن قرار نگرفته ایم چگونه در این گرداب بی تاریخی پاسخی برای آن بیابیم؟

  #هێرش_قادری

🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

طرحی از شکاف فرهنگ و سیاست کوردی

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۳۵ ب.ظ

 

طرحی از شکاف کوردیت که مقدمه طرح سئوال اصلی و فلسفه سیاسی کورد است.

شکاف سرآغاز فلسفه است و امتناع فلسفه در کورد ناشی از عدم درک شکاف جامعه کوردی و انسان کورد است. چون ما در گرد و خاک شکافهای عصبیت حزب ـ قبیله ای یا شکافهای بی ارتباط با جامعه کوردی چون شکاف سرمایه داری و سوسیالیسم یا اسلام و سکولاریسم  سرگردانیم، توان درک شکاف زیربنایی برای طرح سئوال اصلی که لازمه تفکر فلسفی و سیاسی است را نداریم. با تامل در مسئله کورد می توان از امواج گذرای سیاست تهی حزبی به اعماق دریای هستی کورد نظری افکنیم. این شکاف، شکاف فرهنگ کوردی از سیاست یا شکاف میتراـپردیس از میتراـقرارداد است. سیاست در اکنون جامعه کورد تهی از روح فرهنگ کوردی است همانطور که فرهنگ کوردی از روح سیاسی تهی گشته است، این تهی بودگی از سویی، باعث غرق شدن در عصبیت حزبی و تهی گشتگی سیاست از فرهنگ کوردی گشته که سیاست عملی کورد،اسیر ایده های دیگری شده است از سوی دیگر، به تحلیل صرف هنری و قدسانی ادبیات و سمبلهای کوردی، بدون درک روح سیاسی آن منجر شده است.

سیاست احزاب کوردی در جایی دور از فرهنگ کوری جریان دارد و فرهنگ کوردی در پستوهایی از ورود به دنیای سیاست کوردی منع شده است. کوردیت فرهنگی و تاریخی، اکنون در عالم ظاهری سیاست وجود ندارد بلکه در غار لالش و فولکلوریک کوردی و هەڵپەرکێ یا ذکر دراویش و مراسم یارسان و پیرشالیار و ادبیات مسکوت و به امری قدسانی و ادبی یا سمبلیک و باستان شناسی تقلیل یافته است.

این شکاف فعلا در حد فرضیه ای می تواند سرآغاز پرسش فلسفیی ـ سیاسی از کورد چون امری کلی از هم گسیخته و انتزاع آن از گرد و خاک حزبی به امری تاریخی و لاجرم فلسفی، راهگشا باشد. این شکاف مبنای شکاف شاخ و شار نیز هست که دو طرف بدون تامل در بنیادهای متفاوت آن و دلیل آن شکاف، تنها با شعار سعی در پیوند شاخ و شار دارند. شکاف ذکر شده یعنی گسست فرهنگ از سیاست، نه تنها عامل جسم بی روح سیاست کوردی شده و احزاب اعضای متلاشی شده جسم بی روح هستند، بلکه این تهی شدگی، روح سیاسی را از فرهنگ کوردی گرفته و روح سمبلیک و ادبی کوردی به امری باستان شناسی یا قدسانی تقلیل داده است. مبنای تاریخی این شکاف به گسست میترا پردیس چون  حامل سبک اجتماعی و فرهنگی کورد، از میتراــ قرارداد، حامل امر سیاسی کورد بر می گردد. دلایل این شکاف و پروسه آن، در این مختصر نمی گنجد اما با کرول شدن کورد در تاریخ، امکان میترا قرارداد در زیر سلطه دیگریها از بین رفت و در محدودیتهای دینی و سیاسی دیگریهای مسلط، میتراـ پردیس از حوزه سیاست گسست و در فولکلوریک و مراسم سمبلیک از لالش تا سلطان اسحاق از پستوی تکایا تا زمزمه ادیبان، آشیانه گرفت و به حوزه درونیت و روح، عقب نشینی که باعث زایش روح عرفانی کوردی و تغییر معنای سمبلهای میترایی از زمینی و سیاسی به متافیزیکی و معنوی شد و تولد ناسیونالیسم از دل تکایا بدون نقد مبانی عرفانی آن و کشف هسته ی میترایی آن، باعث سیاست عرفانی امروز گردید که عملا وارد جهان سیاست گشته ایم اما فاقد تفکر سیاسی و ذهنیت زیبایی شناسی عرفانی ما در قالب مدینه فاضله ایسم های غربی بازتولید می شود. وجود این شکاف از سویی دلایل درونی دارد و از سوی دیگر بیرونی، چون پیوند سلطه دینی و سیاسی دیگریها، از کورد به دلیل نداشتن تفکر سیاسی پنهان مانده است، درکی از پیوند ایدئولوژیهای قدیم، یعنی اسطوره و دین، با منافع قومی دیگریها نداریم بجای نقد ایده های دینی و اسطوره های دیگریها در پیوند با سلطه قومی آنها، خود باعث درونی شدن سلطه فکری آنها و لاجرم اسارت سیاست کوردی در تفکر دیگری و گسست منطق عمل سیاسی کورد از اندیشه متناسب کوردی با آن شده است که این ما را به شکاف دیگر که سراغاز راه حل واقعی نه ایدئولوژیکی می شود، یعنی شکاف قومی که شاید مقدم بر شکاف اولی است راهنمایی می کند برای مثال شکاف قومی کوردـماد با پارس ـ ایران که در عدم درک این شکاف در درازنای تاریخ، عمل کوردی اسیر ایده های پارسی از نظم اهورایی زرتشتی تا دموکراسی ملیتهای ایرانی شده است. اینکه امروز در درون و برون سیاست ایستاده ایم، به این معنی که بدون تفکر سیاسی و درک ملی با عصبیت حزبی در جهان سیاست افتاده ایم، به این دلیل است در درون و برون تاریخ بوده ایم و تاریخ ابژکتیو ما هنوز سوبژکتیو نشده است و تا تاریخ عینیت کورد، در آیینه ذهن کورد، پدیدار و خودآگاه نشود، کردار سیاسی امروز از عصبیت حزبی ـ عشیره ایی خارج نمی گردد البته منظور، تاریخ کلی و سیاسی است نه تاریخ نژادی، شهری و یا عشیره ایی و تنها درک بحران سیاسی و خلا امروزی یعنی درک مرگ کورد، محرک تاریخ نگاری کلی و فرهنگی فراتر از تاریخ نگاری حزبی ـ عشیره ایی می شود.

#هێرش_قادری

 

🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

درباره ادبیات و گردآورندگان شاهنامه کوردی

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۳۰ ب.ظ

 

درباره ادبیات و شاهنامەی کوردی.

ادبیات کوردی آشیانه فرهنگ و ناخودآگاه سیاسی کورد است همان فرهنگ و روحی که سیاست فقیر امروز کورد در فقدان آن، هربار با تزریق آمپول مسکن ایدئولوژیهای غربی سعی در التیام آن دارد. اما متاسفانه تحلیل این آشیانەی روح, جامانده از سیاست کوردی، محدود به انجمنهای ادبی و بحثهای درون متنی یا در فضای روح فردی شاعر محصور شده است بدون درک پیوند ادبیات با روح کلی کورد نه روح فردی شاعر و بدون درک بافت سیاسیـ آیینی آن. برای مثال شکاف فرد و مطلق در نالی که مطلق گاهی در زن و گاهی در طبیعت سرگردان است، ناشی از سرگردانی سیاسی و این شکاف زیربنای سیاسی دارد که باید به نقطه صفر تاریخ سیاست کوردی که مطلق از سیاست گسست، برگشت. به زمانی که مطلق از سیاست نگسسته بود و مطلق مخلوق توافق سیاسی و در زمین بود که با گسست سیاست کوردی از فرهنگ آن، مطلق، متافیزیکی و از موضوع روح کلی  کورد به موضوع روح فردی شاعر تبدیل شد. امروزه بدون درک آن، تحلیل آن محدود به بحث فردی شاعر و یا متافیزیک نقد ادبی شده است. به همین دلیل تحلیلهای ادبی و شاهنامه ایی امروز، به درک کورد چون امری کلی و سیاسی کمکی نخواهد کرد. تحلیل ادبی بدون توجه به بافت تاریخی و تقابلهای سیاسی آن، بازتولید گسست سیاست از فرهنگ کوردیست، لاجرم ادیبان کورد نه تنها درکی از این گسست ندارند، با محدود کردن ادبیات به گردآوری و نقد ادبی، در بازتولید غفلت و گسست نقشی نامیمون بازی کرده اند. برای مثال طرف که در توهم فردوسی کورد است، بدون درک عظمت فردوسی که چگونه با درک سیاسی و قومی، شاهنامه را سیمان تاریخی و سیاسی پارس کرد، از سویی، نگارندەی شاهنامەی به اصطلاح کوردی است، از سویی دیگر، از فرهنگ عظیم ایرانی می گوید، غافل از آنکه آنچیزی که به فرهنگ ایرانی مشهور است یا هندی است یا کوردی و دال اعظم برساخته ایران نه متافیزیکی و ازلی که در درون آن غرق شدەایی و برای نجات خویش می گویی فرهنگ ایرانی فارسی نیست، بلکه مفهومی سیاسی و برساخته همان پارس است. لاجرم از درک سیاسی 400سال پیش خانی نیز محروم است. مفهوم ایران که نویسنده غرق عظمت پوشالی آن شده است، حتی اگر از قبل بار معنای دیگری چون اریکه به معنای وحشی یا اران مادستان داشته است، بعد از تثبیت هژمونی پارسی با شاهنامەنگاری، باعث درونی شدن سلطه فرهنگ پارسی در تاریخ نگاری کوردی با پیش فرض ایرانی بودن میشود.

این عدم درک پیوند سیاست و ادبیات، باعث گناه نابخشودنی دیگری شده است که تضاد شاهنامەی  کورد و فارس را محدود به بحثی متافیزیکی چون وجود تقدیر در شاهنامه کورد و وجود دوگانگی خیر و شر در شاهنامه فارس، غافل از آنکه دوگانه خیر و شر شاهنامه ایرانی، انتزاع دوگانه سیاسی و قومی پارس و کورد است و تضاد نه محدود به مفاهیمی متافیزیکی چون تقدیر در یکی و عدم آن در دیگری، بلگه زیربنای آن، تضاد متافیزیکی، تضاد سیاسی مابین دو قوم و دو آیین است. شاهنامەنگار غرق در متافیزیک ادبیات، نه قادر به درک روح سیاسی کورد است و نه درک پیوند فرهنگ ادبی پارس با سیاست فرهنگی ایرانی که از عظمت فرهنگ ایران ندا سر می دهد. شاهنامە نویس قادر به گسست زبان و هستی در دیگری چون گسست واژەی ایران از بار هستی شناسی آن در عین حال پیوند این واژه با هستی سیاسی پارس نیست که غرق در عمق آن شده است و درک نخواهد کرد، برخلاف ایران که شاه واسطه خداست، شاه در کورد همان خدا یا مطلقی بود که شاعر کورد سرگردان آن در متافیزیک و طبیعت است به همین دلیل درکی از تقدیر, گسست خدا از شاه در تاریخ سیاسی کورد ندارد و تفاوت کورد و پارس در حد تفاوت تقدیر با خیر و شر ایرانی باقی می ماند در حالی کە دیگری تقابل های دوگانه ایرانی، یعنی شر، همان شاهنامه کوردی و، تقدیر, تقدیرگرایی شاهنامه کوردی، سلطه خیر و شر شاهنامه پارسی بود که شر نه جدا از تقدیر بلکه تقدیر کوردی همان شر در دوگانه ایرانیست و نیستی تقدیر کوردی زیرساخت هستی خیر و شر ایرانیست که هرلحظه عصیان میکند و هستی آن را به چالش میکشاند. اما جناب شاهنامەنویس که در توهم فردوسی است برخلاف فردوسی که با ذهنیت سیاسی و دغدغه قومی به نگارش شاهنامه ادبی میپردازد، فردوسی ما در محدوده نقد ادبی و گردآوری فراتر نخواهد رفت که درکی از پیوند ادبیات با روح سیاسی قوم داشته باشد که بتواند زیربنای سیاسی تقابل دوگانه آن را تشخیص دهد به همین دلیل از حد تولید جهان سومی، یعنی تولید ماده خام و نتیجه آن جز از تفنن قهوەخانه ها فراتر نخواهد رفت. شاهنامه ایرانی، گست در تداوم شاهنامه کوردی و، تاریخ ایرانی آن، تاریخ انیران ـ کورد است که هم در تقابل با آن و هم مصادره با تغییر معنای آن است. باری شاهنامه کوردی ایشان نه تکیەگاهی قومی دارد نه نتیجەایی سیاسی و، باعث تهی شدگی روح سیاسی آن شده است همانطور که احزاب، باعث تهی شدگی روح فرهنگی ار سیاست کوردی شدەاند. #هێرش_قادری

 

🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹