کورد، ایران و تاریخ

بازسازی تاریخ و هویت کورد در پرتو نقد عقل سیاسی مسلط ایرانی / تاریخی

کورد، ایران و تاریخ

بازسازی تاریخ و هویت کورد در پرتو نقد عقل سیاسی مسلط ایرانی / تاریخی

کورد، ایران و تاریخ

این وبلاگ به تعامل یا تقابل کورد و ایران و همچنین تقابل تاریخ با کورد - میترا خواهد پرداخت به این معنی که تاریخ با جوهر دین و فلسفه و عقل سیاسی ایران در ابتدا واکنشی در مقابل کنش سیاسی و فرهنگی کورد - میترا بود. تاریخ ایران و کرد چنان در هم تنیده شده اند که بررسی یکی بدون دیگری امکان پذیر نیست. در البته این تنیده شدن به معنی همگرایی و یا تعامل نیست بلکه از سنخ دیالکتیک است در عین تضاد امکان جدایی ان نیست اما دیالکتیک نیز نیست چون امکان ظهور سنتزی از این تقابل وجود ندارد این ارتباط از نوع ارتباط واقعیت یا امر نمادین با امر واقع است که در عین طرد امر واقع از سوی امر نمادین، بدون وجود ان امکانیتی نخواهد داشت. هویت کردی برای عقلانیت و تاریخ ایرانی چون امر واقعی بوده است که نظم نمادین ایرانی را با چالش مواجه کرده است در عین حال نظم نمادین ایرانی جز با نفی امر واقع کردی امکان تدوین و تثبیت نمی یافت.

۸ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

فارس، آریایی یا ترک ـ مغول؟

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | چهارشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۵۲ ب.ظ

فارس، آریایی یا ترک ـ مغول؟

ناحیەی مغولستان و اطراف جنوب سیبری، رحم بسیاری از قبایل مهاجمی بود که سرزمینهای ماد که بعدا ایران نامیده شد را، مورد تاخت و تاز قرار دادند. آن سرزمین در دوره ماقبل تمدن به مرحله قوم گذار نکرده بودند و هرگون تشکل سیاسی منوط به سلطه یک قبیله بر قبایل دیگر که مرزهای آن را قدرت شمشیر تعیین می کرد، چون مغولان. مجموعه قبایل پراکندەایی که بعدا هرکدام در سرزمینی که تصرف می کردند با مصادره یا هزم در فرهنگ آنجا، به شکل قوم یا مجموعه فرهنگی فراقبیله انتزاع می یافتند. زبان عام آن ناحیه، ترکی ـ مغولی بود و از اولین قوم ـ قبایلی که از آن ناحیه به سرزمین ماد هجوم آوردند، قبایلی بودند که توسط مادها، به پارس ـ پارت خطاب و ملقب شدند. یعنی پارس، نژاد یا قوم خاصی نیست اسم پارس به معنی دنده و مرز به قول دیاکونوف از طرف مادها بر آنها قالب شد چون ماد مرکز و صاحب این سرزمین و با هجوم پارسها به مرزها،لقب مرز یا پارس بر آنان گذاشتند. بهرحال در آن منطقه، زبان ـ قبایل, ترک ـ مغول حاکم بود و نژاد آریایی صورت متاخری است که در قرون بعدی مستشرقین برساختند و پارس نیز نامی خارجی از طرف ماد بود. البته واژه آری یا اریکه احتمالا بوده است اما به معنای اشرافیت قبیله ـ قومی آمده مانند پارس بعد از سلطه بر ماد که اشرافیت حاکم شدند و، بار معنایی خاصی چون نژادی آریا نداشته است. واژه اریکه نیز به معنای یاغی بوده است که شاید ابتدا خطاب به پارس بکار رفته که بعدا داریوش خطاب به ماد بکار می برد.واژه اران نیز چیز متفاوتی است. آن چیزی که ما به نام آریایی و پارس می شناسیم، بخشی از قبایل وحشی مغول ـ ترک بودند که مدتی در ناحیه بلخ یا باختر تحت تاثیر فرهنگ متافیزیکی هندی، بعد از تصرف ماد به شاکله بندی فرهنگ تسخیر شده ماد در عقل سیاسی ایرانی پرداختند. حال مبانی این عقل سیاسی را مدیون زرتشت بدانیم چون د´ین ناسیونالیسم ترک به ضیاکوگالپ و آیا زرتشت جدا از مفاهیم و واژەها که مادی بود بار معنایی آن را از ذهنیت هندی دریافت یا آشوری ـ بابلی، خارج از متد کیفی من است تنها بگویم اهورا همان اسورای اشوری است و فره ایزدی اگرچه اصل آن کوردی به معنی تکثر شاهی است محتوای آشوری ـ مصری به معنای آیت الهی به خود می گیرد، اما ذهنیت هندی است. اینکه پارس بخشی از اقوام ترک هستند را، جاحظ متفکر شگفت انگیز مسلمان درک کرده است و صراحتا اشاره می کند که تفاوت خراسانی ـ پارس، با ترک،نه چون تفاوت عرب و روم یا روم و ترک بلکه در حد تفاوت مکی و مدنی است یعنی از یک قوم. اما چرا در همان زمان این تفاوت،شکل فرهنگی و متافیزیکی به خود گرفت، اگر یک زبان و یک قوم بودند؟ باثورث دلیل آن را قالب کردن پیش فرض تورانی از طرف امثال فردوسی بر ترکان می داند و متاسفانه بحث را ادامه نمی دهد. قبلا گفتەام که توران چون ضحاک و اهریمن، از طرف مغان زرتشتی به مادها قالب شد که در زمان هجوم ترکان، مفهوم توران را با توجه به تضادهای ساکنان تاجیکی و سغدی یا همان پارس با مهاجمان تازه وارد ترک، بر آنان قالب و مرز نظامی را به مرز فرهنگی و نژادی انتزاع کردند همانطور که ضحاک را بر عربها قالب کردند. بهرحال متد من کمی ـ پوزیتویستی نبود به دنبال علت بگردم که ریشه عقل ایرانی یا میترا از کجا ظهور کرد، هندی است یا سامی، مادی است یا کیانی، متد من کیفی است که کارکردهای سیاسی و معنای آن را در تقابل آن با هویت کوردی تفسیر کنم. فارغ از بحث ریشه، در شکل سیاسی ــ دینی آن با زرتشت و کوروش در برابر میترا ـ ماد، آغاز و با داریوش و مغان تثبیت و با انوشیروان با نام ایران تدوین می شود و دهها موج تازەی هم خون پارس یعنی ترک و مغول می آیند، اما سلطه، همچنان عقل ساسی ایرانی با سوژه شاه پرستی است که امروز آن را اندیشه ایرانشهری یا ایران فرهنگی می نامند. باری، پارس نامی قالب شده از طرف ماد و، آریایی تفسیری متاخر از طرف مستشرقان بر بخشی از قبایل متحد شده ترک ـ مغول است و آری و پارسی چون واژه آذربایجان، فاقد هرگونه بار معنایی قومی و فرهنگی است و تمامی هجوم های شرق از جمله پارس، از خانواده ترکـ مغول هستند اما در هرحال فرهنگ و عقل سیاسی خویش را تدوین و به قوم انتزاع می یابند که با وجود گسستهای سیاسی و نژادی، در درازنای تاریخ بازتولید می شد و چنان حاکمیتی بر مادستان می یابد و میترا را تهی می کنند که کورد یا چون شدادی و روادی نظمی طبیعی و ماقبل سیاسی باقی می ماند یا گذار به سیاست فرا عشیره همان و ایرانی شدن همان، مانند صفویان و زندیان و احزاب امروزی که، تا عقل سیاسی ایرانی با وجود حاملان متفاوت آن، از پارس و مغول تا عرب و کشمیری، به چالش کشیده نشود،و در مقابل تا هویت کوردی را از امتناع سیاسی و فکری به امکانیت آن انتزاع نکنیم که دو روی یک سکه هستند، هزاران تغییر حزب و رهبر خودی و حکومت دیگری بی نتیجه است.

 

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

استراتژی ضد کوردی احزاب

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | چهارشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۴۴ ب.ظ

استراتژی احزاب در جهت کورد یا احیای روابط قدیم عشیره ـ امپراتوری در دنیای مدرن؟
دوسال پیش، در مقاله فدرالیسم و دولت ایرانی، که لینک بخش اول ان را در انتهای مطلب گذاشتم،در مقدمه گفتەام، شعارهای ایران پلورال و دموکرات و یا ملیتهای ایرانی، بازتولید یا درونیت سلطه استراتژیستهای پارسی است که سعی در احیای امپراتوری ایرانی قدیم در لباس شعارهای مدرن دارند. این شعارها برای فارس، استراتژی برای اینده بر مبنای تصوری از عظمت گذشته است اما برای کورد نه استراتژی آینده، بازتولید برده بودن گذشته است اکنون می خواهم بحث را فراتر ببرم که استراتژی این احزاب باعث تیز شدن گوش دیگران در احیای امپراتوری قدیم با نام نئو عثمانیزم و ایران فرهنگی شد. ایران و ترکیه دولتهای مدرن و محدود خود را پذیرفته و تمام نگرانیشان حفظ آن بود که احزاب با شعارهایی چون همه ما ایرانی و ایران چند ملیتی و…، زمینه فکر و عمل امپراتوری دیگری چون ایران را فراهم کردند. در قدیم نیز امارت های کوردی ضامن بقای امپراتوری دیگری و توسعه آن بودند. بی تاریخی یا به قول خودشان استراتژی احزاب، بازتولید روابط امارت قدیم است که امپراتوری ها از طریق آنها، سعی در گسترش مرزها و توسعه طلبی داشتند حال به جای اختیارات محلی امارات و ازدواج و تقسیم مالیات که امپراتور با مهر خود در ازای خدمت امارت برای امنیت و توسعه طلبی، آن را قانونی می ساخت، امارت به خودمختاری یا فدرالیسم، مهر شاه، به قانون و، امپراتوری به ایران چند ملیتی و تقسیم مالیات، به تقسیم بودجه و اشرافیت قبیله، به اشرافیت حزبی تغییر یافتە است که با وجود تغییر ظاهری، منطق همان ارباب ـ بردگی قدیم است. تداوم یا بازتولید روابط قدیم در دنیای مدرن دموکراسی و حقوق بشر، برای دیگریها رویا بود که به لطف احزاب ما دارند آن رویا را واقعیت می بخشند اما برای ما بازتولید بردگی و حاشیه بودن گذشته در لباس مدرن است و احیا قدیم که برای دیگریها بهشت گمشده است برای ما بازگشت به جهنم بی تاریخی است. امروز احزاب با ظاهر مدرن و توجیه مفاهیم سیاسی چون رئالیسم و استراتژی، بازتولید همان روابط قدیم در ابزار توسعه طلبی دیگریها هستند. البته این مسئلەایی نیست با نقد و یا نصیحت اخلاقی حل شود. نظم کورد ذاتا و به طور غریزی پلورال است و سرکردەی برتر را نمی پذیرد مگر از بیرون سلطه را پذیرا و درونی کند در مخیله سیاسی کورد با نظم توافقی میترایی، امکان پذیرش سلطه و سلسله مراتب را ندارد و تنها نظمی توافقی و قراردادی با حجاب جهل برابری امکان پذیر است که چنین عقلانیتی فعلا دور از تصور است و تدوین آن کار یک شب و یک نفر نیست و باید از سویی موانع بیرونی یعنی سلطه امپراتوریهای اطراف را ریشه کن کرد و از سوی دیگر، درونیت سلطه آنان توسط عشیره ـ احزاب را، لاجرم نقد سلطه دیگریها و احزاب عامل درونیت سلطه آنها، دوروی یک سکه است و برای اینکار باید از سویی، کوردیت را فراتر از حزب تعریف و پایه های کنش سیاسی دولت ـ ملی را در تصور قوم کورد از خوددا انتزاع کرد و از سوی دیگر پایه های کنش سیاسی امپراتوری دیگری یعنی عقل سیاسی آنان را متلاشی کرد بدیهی است که چون احزاب با دیگری در مقابل مای کوردی و ابزار امپراتوری دیگری هستند، تدوین کوردیت چون کلیتی سیاسی برای خودبنیادی سیاسی یا تشکیل دولت، مساوی است با فروپاشی عقلانیت حزبی که در پی منافع اشرافیت قدیم در سایه امپراتوری دیگری هستند.
کاری با استثنای گذار امبولانس از چراغ قرمز ندارم اما کورد نه حق سیاسی در ایران دارد نه در چهارچوب هر دولت ایرانی به آن خواهد رسید اما فعلا سوژەی سیاسی برای مبارزه و تحقق دولت و آزادی سیاسی نداریم چون همانطور که گفتم هدف نه دموکراسی و آزادی، بلکه تامین اشرافیت امارت قدیم است و مفاهیم کلی چون هویت و کورد و دموکراسی و رئالیسم، ابزار جنبش سازی اشرافیت قدیم برای تحقق منافع جزئی است لاجرم نقد درون متنی فدرالیسم و چپ و دموکراسی و حزب آب در هاون کوبیدن است و مشکل در بیرون لباس متنهای پوشیده شده در عصبیت قدیم عشیره است که متاسفانه بدون نقد آن و تدوین عقلی ملی، عملا وارد دنیای سیاست مدرن شدیم اما فکری برای آن نداریم کاری که باید صدسال پیش می کردیم را هنوز هم درک نکرده ایم؟؟ بهرحال باشور برای همیشه از تاریخ کلی کورد حذف و بخشی از ناتاریخ ایل و عشیره یا بخشی از تاریخ امپراتوری دیگران است روژهه لات نیز جز دوره کوتاه ژ.ک، تاکنون جایگاهی در تاریخ کورد ندارد چون نه تجلی فکر و ایده کوردی،بازتولید امپراتوری دیگریها و تداوم ناتاریخ ایل و امارت هستند. راستی لینک بخش دوم را نگذاشتم زیرا کوردپا به اشتباه، مطلب مقاله دیگری را به جای بخش دوم گذاشته است، به جای آن مقاله دیگری را گذاشتم که همانم اما عمیقتر.
http://www.kurdpa.net/farsi/idame/19024
http://www.kurdpa.net/farsi/idame/65745
اشاره کردم کاری را که باید صد سال پیش انجام می دادیم هنوز درک نکردەایم که انجام آن را شروع کنیم بنابراین صدسال آینده نیز در اکنون هستیم به این معنا در عدم درک اکنونیت، در اکنون نیز نیستیم.عقل مدرن در یک کلمه چیزی جز نقد بازمانده گذشته در اکنون نیست و گذشته عشیره ـ امارت با وجود گذشتن تاریخ مصرف آن، هنوز در اکنون وجود دارد یعنی در نه در اکنون، در گذشتەی ناتاریخ ایل و امارت ماندەایم و لباس اکنون بر آن پوشانیدەایم. این کار یعنی نقد بازمانده گذشته که همان عصبیت عشیره ـ امارت کوردی و امپراتوری دیگری است، می بایست توسط قلم به دستان صورت می گرفت اما متاسفانه قلم به دستان کورد شپشهای دنیای قدیم بر لباس مدرن هستند و غرق لباس مدرن که همان ایدئولوژیهای حزبی است غرق شده و با انتخاب احزاب بر مبنای ایدئولوژیهایی چون سوسیالیسم، دموکراسی، کنفدرالیسم و …ثابت کردەاند، نه ایدئولوژیها و فلسفه غرب را درک کردەاند و نه منطق احزاب را، و چون ماهی در دریا، غرق در عصبیت و ایسم هستند لاجرم قادر به شناخت غفلت و زیربنای متن حزبی نیستند. یکی با افتخار می گوید لیبرال و پسالیبرال هستم دیگری، مارکسیسم یا چپ و نئو چپ، یکی کومله و پ ک. ک، دیگری دموکرات و پارتی،غافل از آنکه معنا در بیرون متن، در عصبیت قدیم ایل و عشیره و نقد درون متنی چپ و مدنیت و فدرال و کنفدرال، نقد اصلی نیست. برخی هم از واژەهای فلسفه پوپر و هابرماس و فوکو و.. ، بدون هیچ ذهن و دغدغه کوردی، بجای تسبیح استفادە می کنند. در تهران من مهر بر لب، تازه در مرحله اول غار میترایی سکوت را ترجیح می دادم بعد در خلوت خویش با خود می گفتم، نکند من عقب مانده هستم؟ من هم ایسم و حزبی را برگزینم از دوستان جا نمانم و خوودا را شکر در همان جهالت و خلا بی حزبی و بی ایسمی باقی ماندم. باری،بحرانی که صدسال پیش باید درک و اندیشیده می شد، هنوز هم درک نکردەایم و شریک جرم احزاب در تکرار چرخه تایخ ناتاریخ هستیم. چون مداحان روسای عشیره، در لباس فبس بوک و سایت مشغول مداحی و یا چون عارفان خلوت نشین، با واژەهای فلسفی تسبیح ساختە و خدایان فیلسوف را می ستاییم. هنوز در گذشته هستیم و در آستانه دنیای مدرن و سیاست کلی کورد نیز قرار نگرفتەایم و لازمه گذار، درک بحران کنونی است که همان بازمانده یا بازتولید منطق امارت قدیم در لباس حزب و مداحان و شاعران، در لباس روشنفکران و البته امپراتوری در لباس ایران چند ملیتی است کە احزاب ـ عشایر، بازتولید کنندە امپراتوری ایرانی هستند و نقشی در تاریخ کورد ندارند. اکنون نقد برون متن بماند، هنوز متاسفانه به مرحله نقد درون متنی ایسم های حزبی نرسدەایم،و با افتخار از انسان نوین و پسالیبرال و مدنیت و کنفدرال ندا سر می دهیم لاجرم هنوز یک منتقد نیز نداریم. یاد نگرفتیم اگر هگل و مارکس و…می خوانیم، با دغدغه بحران کوردی بخوانیم که آنها چگونه به بحران جامعه خویش اندیشیدند ما نیز به بحران کورد بیندیشیم اما ما خواندیم و غرق درون متن آنها خفه شدیم که در جمع فخر بفروشیم و کاغذ سیاه کنیم که هگلیم یا مارکس یا، هابرماس و پوپر، در حالی که باید تنها برای تقویت اندیشه در مشاهده بحران اکنونیت خویش می خواندیم نه چون عشیره با واژه ها شره برد کنیم. ذهن کوردی نداریم و کلا دیواری عظیم بین خودآگاه ما و ناخودآگاه کوردیت وجود دارد. اگر به جای غرق در متن فلسفه که محصول دغدغه ملی و طبقاتی فلاسفه است، ما نیز با دغدغه ملی کوردی می خواندیم می توانستیم از فلسفه غرب چون کلنگ برای جوشاندن چاه ناخودگاه سیاسی کورد استفاده تا بجای پر کردن آن با آب از بیرون که همان ایسم ها و ایدەهای دیگری است، از درون چشمه کورد را می جوشاندیم، و اکنون کوردیت چون کل، فراتر از ایسم و عصبیت و ایرانی بودن را تعریف کرده بودیم و از آن سوژه سیاسی مبارزه خلق می کردیم که در تعریف نشدن آن، گفتمان دیگری را با سرنمون خویش که کورد شجاع و ایرانی است، اشتباه گرفته و از لاشه کورد به دیگری سواری مجانی دادیم. باری تا تدوین خودآگاهی کورد چون کل، باید جلو سواستفاده احزاب از بدن کورد را گرفته و مانع از آوارگی و ناامنی کوردستان شد مگر اینکه احزاب یک شبه راه صدساله را بپیمایند و به جای ایرانی، بخشی از کورد شوند نه فقط با شعار. اوایل انقلاب گفتید اگر ج ا ایران، خودمختاری دهد، پیشمرگ در خدمت است! مقایسه کنید با فرستادن نفرات عشیره به ارتش امپراتوری در قبال مالیات و اختیارات محلی. در ف ب قبلیم مطلبی در نقد اکنون نوشتم که شهروندی و ایران پلورال و..، اسارت ذهنی در استراتژی تازه پارسی است اکنون منطق عشیره را بیشتر مسئول می دانم نه اسارت ذهنی چون ذهنی وجود ندارد.

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

کوردایه تی همچنان یک رویا

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | چهارشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۲۶ ب.ظ

کوردایه تی همچنان یک رویا
به دو دلیل کوردایتی با وجود این همه سر و صدا و گرد و خاکی که می کند، همچنان در حد یک رویا باقی مانده و می ماند. دلیل اول اینکه کوردایتی سوژەایی معنوی است و میل در آن راه نیافته است غافل هستند که تاریخ را نه رویاهای ما،سرشت ماست که می سازد و موتور محرکه تاریخ، میل است نه فکر یا روح. حتی روح هگل جز با میل تحقق نمی یابد و از نیچه تا فروید نیز آن را تایید کرده اند در یکی میل منافع اقتصادی، دیگری میل قدرت و فروید میل جنسی. هگل ضد کانت در شناخت این قانون مانند ماکیاوللی که سیاست را اندیشید، تنها تاریخ را اندیشید نه اینکه چیز تازەایی گفته باشد. قرنها قبل، محمد و کوروش بە چیری عمل کرده بودند کە هگل و ماکیاوللی بە آن اندیشیدند.کوردایتی یا سوژه محض معنوی است یا میل محض و شکافی پرنشدنی در میان آنان که همان شکاف شهر و کوه نیز هست،وجود دارد. شهر غرق در میل و کوه در توهم تحقق مفاهیم با خود مفاهیم است غافل از آنکه چرخهای سنگین و خاردار سیاست را نمی توان با دعا یا مفاهیم به حرکت در آورد اگر می شد، اسلام با دعا بر ایران و روم پیروز میشد نه با گنجهای قیصر و کسری و زن و غنیمت. این شکاف، شکل دیگر همان شکافی است که قبلا گفتم شکاف سیاست و فرهنگ که شکاف در میترا است. تا میل را وارد سیاست نکنیم مفاهیم سیاسی حاملی برای تحقق در واقعیت نخواهند داشت چون مفاهیم در متافیزیک هستند و در واقعیت، میل حکمفرماست که در عدم درک آن به جای کنش سیاسی مشغول گدایی سیاسی هستیم و در نبخشیدن بزرگتر به ما، با ناسزا گفتن شکستهای خود را دیگری ظالم می دانیم.
دلیل دوم امتناع کوردایتی، بیرون نرفتن دیگری کوردایتی است که چندان بی ربط به دلیل اولی نیست. با هرحزبی به سخن بنشینید تمام نفرت و کین خویش را نه به دیگری واقعی و بیرونی چون ایران بلکه به دیگری درونی دیگر احزاب کوردی هدایت می کند یعنی دیگری درونی است اما چگونه به دلیل اولی مربوط است؟ دیگری در پارس و عرب نیز درونی و قبایل، دشمن هم که باعث زیر سلطه بودن آنها به ترتیب توسط ماد و ایران و روم بود. کاحمه این دو را در پیوند با هم حل و امپراتوری عظیم عرب ـ اسلام را تشکیل داد. دشمنی را در قبایل عرب نسبت به هم، به قیصر و کسری فرافکنی کرد اما مثل احزاب ما، مغزش اک بند نبود با شعار خالی حقیقت و دین و نگفت مردم و حکومت ایران و روم از هم جداهستند بلکه با هدایت مسیر غریزه و میل قبایل نسبت به آن، یعنی گفت گنجها و زنها و زمینهای دیگری از آن شما تا به بهشت بروید وگرنه در جهنم صحرای خشک عربستان باقی می مانید. بیرون بردن دیگری با همسو کردن شعارهای دینی و گسترش اسلام با میل و غارت به اسم کنیز و غنیمت. میرزا کوروش نیز همین کار را کرد، و گفت، چرا هروز کار سخت در صحرا؟ چرا گنجها و زنان زیبای مادی هست و ما باید صحرای خشک و دختران خشن فارس؟ وی گفت، ای پارسها شما از مادها پستر نیستید و لیاقت ثروت و حکومت انان را دارید و نیروی جنگی قبایل بر ضد همدیگر را به سوی ماد با وعده گنج اکباتان و سروری هدایت کرد که همان استفاده از میل در جهت سلط سیاسی بود. اما حمه کورد با مغر اک بندش که بعد از صدسال هنوز گرد و خاکی بر روی آن ننشسته و بدون درک اخلاق سیاسی با افتخار از وارد کردن اخلاق در سیاست می گویند، چون اخوند خامی تصور کرده است شعارهایی که می دهد واقعی است و خود به آن عمل می کند. نمی داند تنها خودش دروغ خویش را باور کرده است و بدون درک ژانوس دوچهرە سیاست سعی دارد با آزادی به آزادی برسد غافل از آنکه آزادی فانوس است و میل موتور آن.
میل را وارد سیاست کنید و دیگری را به بیرون ببرید. در این خاورمیانه اسلامی و …. با حاکمیهای دینی و قبیله ایی، میل با توافق و رضایت را در کوهها چون خرمدینان رواج دهید. کاری که پیامبر زیرکانتر از بابک انجام داد و روپوش دین عربی بر آن گذاشت ما هم روپوش دینی آن را داریم، میترا، چون دین میترا، همان توافق با رضایت است و قانون شرعی فراتر از توافق نیست. دیگری محدود کننده این میل چون جمهوری اسلامی را خطاب تا دیگری بیرون رود. البته خرمیان و مزدکیان کرمول نشدند، کرول شدند، یعنی شکست نخوردند در زمان سلطه متافیزیک امکانیت موفقیت آنان نبود اما امروز برعکس تراژدی داعش چیزی جز تکرار کمدیک تراژدی محمد نبود چون در پایان عصر متافیزیک هیچ محمدی امکان تکرار ندارد و خرمدینان می توانند موفق شوند.
اوجالان این سیاست پیامبران را ناقص دریافت چون نفهمید جدا از اینکه پیامبران با شعار دینی، عمل سیاسی را تحقق دادند با استفاده از میل، ماشین سیاست را به پیش بردند و اوجالان آن را درنیافت که اگر میل را در قندیل آزاد می کرد خاورمیانه را قورت و آیین کوردی برای اولین بار به امپراتوری چند قومیتی تبدیل می شد. در این مورد به جای مارکس، سری به پارتو بزنید که بنیاد جامعە احساس است؟

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

حضور و غیاب، از آغاز کلمه نبود.

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | چهارشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۲۴ ب.ظ

حضور و غیاب، از آغاز کلمه نبود.
از نظر دریدا اساس متافیزیک با این فرض بنیادین دانسته می شود که هر دال، مدلول خود را همراه دارد یا موجب پیدایش آن می شود. متافیزیک، استوار بر این فرض است که معنا، به هر رو و همواره حاضر است و نشناخته ماندنش ناشی از ناتوانی ما در یافتن راه درست یا نادرستی ابزاری است که برگزیده ایم. دریدا می گوید که در تاریخ فلسفه غرب فرض همواره این بوده که معنا در کلام و خرد (که هر دو با واژه یونانی lgos بیان می شود)
حاضر است. دریدا این باور به حضور مستقیم معنا را «متافیزیک حضور» خوانده است. دریدا ادعا می کند که خرد فلسفی همواره به تقابل های دوتایی رسیده است مانند: فرهنگ /طبیعت، حس /اندیشه، زن /مرد، نوشتار/ گفتار، نیستی /هستی،نادرست/درست، دروغ/ حقیقت، جسم / روح هر یک از موارد متقابل شکل منفی یا نفی کننده موارد دیگر دانسته شده است. دریدا به درستی غیریت را مقدم بر اختلاف دال و مدلول می داند. غیریت، شرط هر نظام زبانی و از آنجا شرط هر تفکری است. زبان به اعتبار اینکه اثر غیریت است، بی آنکه به صرف ارجاع به شی ما را به عین آن برساند. در این متن دریدا هم حقیقت هست، هم جهالت، هم حضور و هم غیاب.اینکه غیریت را مقدم بر دال و مدلول و شرط هر نظام زبانی می داند و فلاسفه را متوهم در یافتن حقیقت درون کلام می داند حقیقت است و اینکه اساس خرد فلسفی را تقابل دوگانه می داند نیز درست است اما بعد جهالت دریدا مربوط به جهالت عام فلسفه است که ناامید از زبان عین ویتگنشتاین اول، غرق ویتگنشتاین ثانی شد چون غیریت کە همان حقیقت است همانطور که دریدا گفته است، مقدم بر تقابل دوگانه و شرط هر تفکری است اما دریدا درنیافت همان غیریت مقدم که در قبل از ظهور کلام ـ لوگوس، فاقد تقابل های دوگانه بود، یک طرف شر، نیستی و جسم, تقابلهای دوگانه لوگوس است و خارج از منطق تقابلهای دوگانه ما را به زبان عین که همان زبان تصویر در مقابل زبان کلام وحی و دیالکتیک است، می رساند چون طرف منفی تقابل، از طرف خیر متاخر بر آن قالب شده است. همان نااندیشیده ی اندیشیده شده فلسفه ـ تاریخ که چون جهالت عامل و آغاز فلسفه در افلاطون است، پایان آن نیز در دریدا هست که یا چون افلاطون تا هگل در خود کلام و تقابلهای دوگانه آن به دنبال حقیقت می گردند که دریدا به درستی بیهوده بودن آن را دریافته است یا چون خود دریدا با وجود درک تقدم غیریت بر کلام اما در عدم درک مصداق غیریت کلام، ناامید از کشف حقیقت میشود چون خود وی نیز در دام متافیزیک مانده است که ناامیدی متافیزیک در کشف حقیقت، ناامیدی وی نیز میشود درحالی که با زدودن گرد و غبار کلام متافیزیکی و کشف غیریت عامل ظهور متافیزیک، می توان به زبان عین رسید. در درک نکردن زبان عین ـ تصویر قبل از زبان کلام، افلاطون، مثل, برساخته را،مکان انسان کامل کرد و پایان آن دریدا و فوکو وظیفه فلسفه را نابودی انسان می داند چون جهالت، تقدیر فلسفه است و دانش فلسفه در نااندیشیده آن است که فلاسفه قادر به درک زبان تصویر نبودند و در سرگردانی خویش در همان لوگوس مورد انتقاد،آن را خانه هستی و مقدم بر انسان دانستند.باری زبان نه ابزار است چون ادعای مدرنها و نه مقدم بر انسان چون پس مدرنها، بلکه زبان، تصویر و عین بود که در نفی و جهالت نسبت به آن، لوگوس یا زبان کلام زایش یافت به عبارت دیگر از آغاز کلام نبود،تصویر بود، عین بود و فلسفه در عدم درک فضای عین زبان، غرق زبان، زایش یافت. طرف دیگر تقابل دوگانه کلام نبود، کلام بر آن قالب گشت که در مقدمه مقاله زرتشتـ میترا گفتەام و مطلب قبلی کورد کیست.
دریدا امیدی به یافتن اصل ندارد نقطه ناامیدی در یافتن اصل و فلسفه، دقیقا آغاز امید ما در یافتن فلسفه کورد است کورد نااندیشیده اندیشه فلسفه و تنها در ماورا آن است. غیریت، اساس تقابل است، درست اما دریدای غرق فلسفه قادر به یافتن آن نیست باید به قبل از فلسفه با تجربه پسافلسفه برای درک فلسفه بازگشت و غیریت ان را دریافت غیریتی که بنیاد هستی فلسفه در عین حال از چنبره آن می گریزد. تنها با درک نااندیشه فلسفه و ماورا فلسفه می توان به فلسفه کورد دست یافت.نیچه چیزی نمانده بود دریابد اما نعره شیر در رهایی از بار شتر به طرف غار میشود. ویتگنشتاین اولی گفت اما دومی که دریدا نیز اسیر آن است برگشت.جنون و تمدن شاهکار فوکو به دروازه نااندیشیده رسیدند اما برگشت زدند.بهرحال امکان فلسفه همان است چون بنیاد انگیزش اخلاقی اندیشیده فلسفه، تاریک ماندن نااندیشیده است که گریزی از گذار از فلسفه و دین برای درک نااندیشیده که همان زبان تصویر کورد(هەڵپەڕکێ غار) است، نداریم یعنی برای درک کورد، کل تاریخ را باید اندیشید تا نااندیشیده آن درک شود کورد نیستی است که عامل هستی تاریخ اما خود از چنبره آن میگریزد.میترا، حاضر غایب تاریخ است.به این آهنگ جمرد دقت کنید اگرچه یکی دو سوتی دارد.

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

ابراهیم و تاریخ

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | چهارشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۲۱ ب.ظ

ابراهیم و تاریخ

میرچاالیاده، ابراهیم را آغازگر واقعی زمان تاریخی در برابر زمان ازلی کە، در زمان ازلی، انسان با سمبلهایی چون جشن و ازدواج، با خدایان زیست و کارخدایان را تکرار می کرد اما در زمان تاریخی، انسان در جدایی از خدا، با ارادە خویش در پی تحقق وعده خدا می رود. این اراده نە وحدت با خدا بلکە ابژه خداست و با وعده خدا، تاریخ را دگرگون میکند، در مسیح به ایمان تبدیل میشود که با آن کوهی جابجا می شود و در مدرنیته سوژه تغییر دهنده دنیا. الیاده در درک تفاوت زمان ازلی و زمان تاریخی و یافتن مصداق زمان تاریخی مهارت خاصی از خود نشان داد همانطور که نیچه و هگل در درک زرتشت به عنوان آوانگارد خدای آپولون و خدای تاریخ، این مهارت را داشتند اما الیاده نیز چون هگل و نیچه در یافتن مصداق دیگری آن، در جهالت مطلق بود. برای مثال هگل چند جملەایی که درباره مهر بکار می برد اگرچه به معنای عقد و پیمان اشاره می کند اما جهالت خود از میترا را به نمایش می گذارد. اما همین جاهلها از نظر مفهومی، دیگری را خوب درک کردند. نیچه زیبا دریافت که دیگری خدای اپولون زرتشت و افلاطون و مسیح، رقص دیونیزوسی است اما در نشناختن هەڵپەڕکە سر از ترکستان در آورد وی نفهمید که دیونیزوس به قول کاسیرر نام یونانی زاگرس است که از طریق اورفئوس به یونان و سوفیستها رسید. الیاده باوجود شناخت مصداق زمان تاریخی، در شناخت مصداق زمان ازلی ناتوان بود از کجا می فهمید که به قول ابن اثیر، نمرود ابراهیم، همان ضحاک است و به قول مقدسی کوردها قبل از حضرت آدم یعنی قبل از زمان تاریخی بودند و آدم را اخراج کردند!! می دانستم چنین جملات غریبی، حتی اگر مولف آن بر معنای آن آگاهی نداشته باشد، حاوی معنایی هستند.کارگردان فیلم جن گیر بی جهت کوردستان را مکان هجوم جن به تمدن مسیحیت نکرد آن نویسنده آلمانی الکی جنگلهای وحشی و ناشناخته غرب آمریکای زمان سرخ پوستان را کوردستان وحشی ننامید. در کتابهای امثال مقدسی در توضیح آن جملات چیز دیگری نخواهید یافت همانطور که در کتاب کوچرا حتی یک جمله باارزش یا هم سطح آن تیر در تاریکی که کورد را جعبه پاندور نامید، نخواهید یافت به همین دلیل من می گویم باید از جملات تصادفی و حاشیه های دیگران مستقل از نیت آنان، متن مستقلی برای کورد تولید کرد.
در مطالب قبلی اشاره ایی هرچند مختصر به خدای ابراهیم در تقابل با خدای هلپرکه کردم. خدا در کورد در درون غار تاریک کوهی که پایین و بالای آن همان خاک و درون آن تاریکی است که خوددا در اگزیستنس شدن زیست بدنی و هلپرکی ظهور می یابد به این معنی که خوددا برای خودها قربانی و بدن کامل هلپرکی همان بدن تک تک اعضای آن است که هم ماده آن و هم عامل آن هستند و تاریکی غار نمادی از نیستی بودن هستی که کنش توافقی انسان به آن هستی و صورت می بخشد. ابراهیم، هنگ کرد،من هنوز نمی دانم آیا مانند زرتشت کینه شخصی در عصیان وی دخیل بود یا چون افلاطون متحیر شد. به هرحال در مقابل تمثیلهای هلپرکی در غار تاریک میترایی کل تمثیلها را مصادره و وارونه کرد. در مقابل غار تاریک، صحرای بزرگ و روشن در معرض خورشید را انتخاب کرد، در برابر رهایی زیست بشر، سرکوب آن بخاطر خدا را رواج داد. در مقابل اب و خاک و خنکی غار، خشکی و بی آبی و گرما را جایگزین و در مقابل قربانی خدا برای بشر، بشر را چه در شکل کامل آن اسماعیل و چه در شکل زیستی آن با قواعد دینی و اخلاقی، قربانی خدا کرد و بخاطر خدا نه خاکی برای نشستن است و نه هاجر آبی برای خوردن که دریافت زندگی نیز در خطر و آب مقدس غار را در صحرا زمزم نامید. مهمتر در برابر زمان محصور در مکان، زمان را از مکان گسست و با وعده زمان، مکان دیگری ساخت. حلقه طواف را به جای حلقه هلپرکه گذاشت با این تفاوت که حلقه طواف به دور خانه خدا می چرخد اما حلقه هلپرکه خود خداست.
مهاجرت ابراهیم از حران، مهاجرت تاریخ از اصل خویش بود. در زیستن با خدا را به زیستن برای خدا تغییر داد. محمد در کنار خانه خدای ابراهیم،چە فکری داشت کە غار را مکان نزول وحی خدا تبدیل کرد؟ تهی کردن غار مهری از معنایش و با پیوند غار با متافیزیک، که حتی عنکبوت حامل حکمت متافیزیک است، مهر ختامی بر میترا بزند که خود را خاتم خواند؟ اما وی نمی دانست که پیامبر دیونیزوس، بازگشت جاودانەایی به رقص خدای غار در ستاندن بهشت از آسمان خواهد داشت.
زبان خوددای غار، زبان تصویر و اگزیستنس بود، خدا جدا نبود که موضوع گفتگو شود،خدا خود خودها لاجرم امکان زبان دیاکتیک و وحی نبود چون خوددا در خودها و نیازی به واسطه پیامبر و فیلسوف نبود که با گسست خوددا از خود،برابری هلپرکی به سلسله مراتب فیلسوف شاه و پیامبر تبدیل و زبان سکوت و تصویر به زبان دیالوگ و وحی و ابزار تبدیل شد. باری، فعلا به جای تغییر جهان باید آن را از نو تفسیر کنیم.

🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

کورد کیست؟ هستی تاریخ و نیستی کورد

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | چهارشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۱۸ ب.ظ

کورد کیست؟ هستی نیست شونده یا نیستی عامل هستی تاریخ؟

 

بخش اول

ماکس مولر، اسطوره را ناشی از بیماری زبانی و سوبرداشت تاریخی و زبانی می داند. از نظر وی هنگامی که واژه یا تصویری از فرهنگ و فضای خالق آن جدا و در فرهنگ دیگری بدون فضای خالق آن وارد میشود، در عدم درک معنای آن، هاله ایی از اساطیر را برای تفسیر آن خلق می کنند که اسطوره میشود لاجرم اسطوره نیمه جهالت ذهن است. دیدگاه مولر را می توان به کل فلسفه سرایت داد که در جهالت به تمثیلهای میترایی چون غار تاریک و هلپرکه و در تحیر به آن، فلسفه زایش یافت و به درستی پوزیتویستها فلسفه را ناشی از سوبرداشت زبانی می دانند. ویتگنشتاین، از دو زبان نام می برد زبان تصویر و زبان ابزار که در عدم درک زبان تصویر به دلیل گسست از فضای منطقی آن، زبان ابزار زایش و بازیهای زبانی خلق شد. اسامی نامبرده تنها مبانی تئوریک آن را پردازش کرده اند و در نهایت مثالهای جزئی آن را و در یافتن مصداق واقعی آن چیزی که گفتند غافل بودند که به نظر من زبان ابزاری تاریخ، در تحیر و جهل نسبت به هلپرکی در تاریکی غار و گاوکشی فلسفه و در کینه نسبت به آن، دین ظهور یافت که در سه بخش به طور خلاصه به آن میپردازم.
کورد، امر واقع نظم نمادین تاریخ، متافیزیک و خدایان است. اگر خدا تاریخ است، کورد دیگری تاریخ است. اگر خدا متافیزیک است، کورد دیگری متافیزیک است. دیگری که زیرساخت همه آنان است و با هر غرش خویش پوسته تاریخ و متافیزیک و خدا را تهدید به نابودی می کند. کورد نیستی است اما هستی همه خدا و تاریخ و متافیزیک بر پایه نفی آن شکل گرفته است. کورد همان عیشی است که وجدان تاریخ و خدا در حسرت آن می سوزند و در فقدان آن عیش اندیشیدند. اما در هیچ کتاب تاریخی و کتاب مقدسی به آن اشاره نشده است اما نانوشته تمامی کتب تاریخی و کتب مقدس است سایه کلمات تاریخ فلسفه و شیطان خدایان تمامی ادیان است. کورد نااندیشه تاریخ فلسفه است اما در فلسفه اسمی از آن نیست چون اگر بود، نااندیشیده نمیشد که بنیاد نفی شونده اندیشیده شده و تاریکی آن انگیزش اخلاقی اندیشیده شود. تمامی تمثیلهای دین و فلسفه مصادره تمثیلهی میترایی است که البته در جهل یا عمد، معنای آن را وارونه کردند. از هایدگر تا آرنت معترف هستند آغاز فلسفه و اندیشه سیاسی غرب، تمثیل غار افلاطون است اما جاهل تر از آن بودند که بفهمند غار، تمثیل نبود، واقعی بود و مثل, واقعی پنداشته شده افلاطون، تمثیل در برابر واقعیت غار بود که با واسطه سیاحت نامه فیثاغورث واقعیت غار میترایی را نماد جهل و شهوت کرد و در برابر آن مثل چون خورشید را برساخت. تا به حال اندیشیدەاید که چرا افلاطون عقل را در مقابل نقاشی و نقاشان را از مدینه فاضله بیرون راند؟ وی همین انسان واقعی زمینی را تصویری از انسان واقعی مثل می داند و تصویر نقاشی از همین انسان زمینی را دوبرابر دورتر شدن از انسان واقعی مثل می داند که در واقع آن انسان عقلانی مثلی در برابر روح سمبلیک و نقاشی کوردی است که مانی معجزه خویش را نه وحی بلکه نقاشی می دانست.نه تنها افلاطون بلکه مسیح، بزرگترین سارق و مصادره کننده میترا است چون حلول خدا در بشر، قربانی شدن خدا در بشر، میترایی است که مصادره کرد دیگر نان و شراب و بابانوئل و درخت و تولد بماند و ابراهیم هنگ خانه خدا در تاریکی غار، سر به بیابان گذاشت و خانه خدا در صحرا را در معرض خورشید بنا نهاد و در نفی قربانی شدن خدا برای بشر آن را وارونه کرد و بشر را قربانی خدا کرد. آدم را در فراموشی اصل خویش، آخ و اوف (در زبان ایزدی خاک و آب) از بهشت راندیم چون فراموش کرد از خاک و آب زمینی ساخته شد. اورفئوس و فیثاغورث مبهوت از هلپرکی دیونیزوسی در رهایی غرایز جسمانی، آن را مستی روحانی کردند و روحانی افلاطون را زاییدند و تضاد دیونیزوس زاگرسی با روح حماسی هلنی، تراژدیهای یونانی را خلق کرد که نیچه ازدواج آپولون و دیونیزوس نامیدش. جهالت نیچه و هایدگر این بود در واکنش به حقیقت نظری افلاطونی در ترکستان سوفیستی دنبال حقیقت عملی می گشتند در حالی که سوفیستها تنها رگه هایی از آن را از آناتولی میترایی دریافته بودند که بدون فضای آن در قالب قدرت و منافع شخصی تفسیر کردند.
مولر به درستی سوژه مرکزی اسطوره آریایی به نظر من تاریخی را خورشید پرستی می داند البته وی مانند همه فلاسفه جاهل تر از آن بود که فضای قبل از بیماری زبان یا دیگری خورشید را دریابد. از مثل افلاطون تا اشه و آتش زرتشت، تمثیلی از خورشید است که دیگری آن تاریکی غار میترایی است چون طلوع و غروب میترا وارونه خورشید است و بر سقف غارها ستاره نقش میبستند اکنون ما چی هستیم بر پرچم خویش خورشید داریم؟

هگل، جاهل تر از آنی بود که بفهمد دیگری نور, زرتشت, ورودی دالان تاریخ، طبیعت نیست، دیگری نور، تاریکی غار میترا بود. از کی تاحالا دیگری نور، طبیعت است؟هر احمقی می فهمد دیگری نور، تاریکی است پس دیگری تاریخ میترا بود. اما تاریکی چه معنایی دارد، تاریکی،هیولا یا خمیر بی شکل است یعنی انسان باید به آن صورت یا شکل دهد نه صورت نور و مثل بپوشد. هوسرل تصور کرده است شاهکار کرده است، خالق هستی را به ذهن انسان بازگرداند؟ تازه باید شاگردش هایدگر کامل می کرد که خالق هستی نه ذهن، کردار است و هستی همان نیستی است که کردار ما هستیش می بخشد خب ما دریافتیم هستی همان نیستی است یعنی ماده بی شکل و نیستی تاریکی غار که با توافق به آن هستی می بخشیدیم چون خالق هستی یا خوددای ما همان توافق ما در شکل دهی به هستی و سیاست بود. تازه بعد از وی، سارتر غرق شرم از دیگری، غافل بود کل فلسفە همان دیگری بود که باعث شرم و دوزخ ما شد و ما را از مرکز هستی طرد کرد که اگر وجود نااندیشیده شما فاش شود حالت “تهوع” می گیریم که ما به اندیشه شما که وجود مقدم بر صورت و ماهیت است عمل می کردیم.
یا آن کونیگسبرگی در توهم سوژه شاهکار کرد که زیربنای خدا و متافیزیک، اخلاق توافقی بی تعیین است؟ اما در نیافت روبنای خدا و متافیزیک نه در رویش از زیربنا بلکه در تقابل آن است و اشتباه حلاج را به جای نحن حق در اناالحق تکرار کرد تا عقلانیت توافقی هابرماس به داد اناالحق سوژه وی برسد.
نیچه را دریابید هر کودک بچەایی می فهمد که دیگری زرتشت باید در همسایگی فرهنگی و جغرافیای وی باشد نه یونانی کە روحش از آن خبر نداشت که تو در ترکستان یونان به دنبال دیگری آپولون زرتشت یعنی دیونیزوس می گردی، دیگری همان هلپرکی میترایی در غار تاریک بود. طبیعی است در این جهالت، نعره شیر زرتشت ضد زرتشت تو به جای متافیزیک به طرف غار است و سرخی شرم چون افلاطون بر گونه تو که ادعای گذار از پل را داری چون اونور پل نیز همان آسمان متافیزیک است. خوب دریافتی بازگشت جاودانه به رقص دیونیزوسی را، آفرین.اما نفهمیدی که مصداق آن هلپرکه است. هایدگر خوب دریافت، تاریخ ـ نیهیلیسم، فراموشی هستی است و هستی همان نیستی است اما عاجزتر از آنی بود که دریابد تفکر وی کورسوی خاطره قدیمی زیستن در هستی غار بود و غار تاریک و بی شکل.
تمثیلهای افلاطون، میترایی است که در گسست از فضای آن، معنای آنها را در نیافت و در تحیر از آن، فلسفه را زاید پس جهالت زیربنای آگاهی فلسفی است. همانطور که دینیار زرتشت در نفرت از آن دین را زاید و ابراهیم مست از آن خانه صحرایی و خورشیدی خدا که نه خاکی داشت نه آبی. باری در عمق آیەهای دین و مفاهیم فلسفی، غرق نشوید و دست و پا نزنید اگر سرپا بایستید می فهمید آب تا زانوی شما نیز نمیاد.کل زبان تالیف دین و فلسفه سوبرداشتی از زبان تصویر هلپرکی بود و زبان فلسفە و دین، گسست و یا بیماری ذهن در عدم درک تصویر هلپرکی بود. نشان دادن و گفتن ویتگنشتاین، ما تصویر و آنها گفتند. مولر اسطوره را بیماری ذهن،در عدم درک نام های گسسته از واقعیت آنها می داند، نه تنها اسطوره، دین و فلسفه نیز، بیماری ذهن و سوبرداشت، بخاطر عدم درک فضای هلپرکی در تاریکی بود که زبان ابزار و متن جایگزین زبان تصویر شد که در عدم درک فضای زبان تصویر، تاریخ، در تحیر آن، فلسفه و در نفرت آن دین ظهور کرد و بشر قربانی خوددا شد ما زیستیم و شما در محرومیت زیستن، آن را اندیشیدید. با تحقیقی ابتدایی در تمثیلهای افلاطون مانند اسب چموش و خموش و غار و انسان شیرسر متوجه خواهید شد کل آن تمثیل ها میترایی است اما چون تمثیل ها بدون فضای خالق آنها را دیدند در تحییر آن به هم بافتند و فلسفه و متافیزیک و روح و دین چون فرزندی معلول زایش یافت به قول مکتب وین، فلسفه سوبرداشت زبانی بود که تا عمق آن را درنیابیم متوجه بی عمقی آن نمی شویم لاجرم نه روان شناسی غریزی نیچه نه تحلیل شخصیتی پوپر کل مسئله افلاطون را دریافته اند فلسفه فرزند جهالت از تمثیل میترایی است همانطور که ما امروز در جهالت از سمبل گاوکشی آن را اسلامی کردیم. اگر خوددای تصویر که همان هلپرکی، (قرارداد ـ پردیس) را در می یافتند وحی و دین و فلسفه زایش نمی یافت که گسست انسان از خدا را پر کنند و تازه بعد از هزاران سال خالق هستی را به میل و قدرت و سوژه و قرارداد بازگردانند که هگل غرور جوانی هاینه را ارضا کند که برخلاف خدای مادربزرگش که در آسمان است خودا خود وی است و صدسال دیگر بگذرد که نه سوژه خودآفرین صاحب معنا بلکه توافق سوژەها در عقلانیت ارتباطی، این همه فلسفه سرایی کردی که به مقدمه هلپرکی بازگردی بعد از کلی گفتگو تازه دست همدیگر را بگیرند در حالی که ما بی واسطه گفتگو دست در دست توافق کردیم و جشنش را نیز گرفتیم. آیا تن به ژرفای هگل دهیم و تاریخ را توجیه که روح آزاد بود اما خودآگاه نبود؟

مثل اکنون ما در هلپرکی آزادیم اما آگاه نیستیم اما اگر نمی دانستیم چگونه خلق کردیم؟ پس تاریخ توجیه شر نمی شود چون شر فرزند تاریخ است. آن ناآگاهی که هگل می گوید، جهالت افلاطون و زرتشت در پوشش نااندیشیده متن خویش است که در 1807 تاریخ ـ روح به پایان رسد و انسان به قول کوژوو به حیوانیت ـ بدن، باز می گردد، حیوانیتی که به قول یاسپرس، در دوره محوری با زرتشت و افلاطون و.. در گذار از آن به روحانیت و در مقابل تردامنی میترا، خشکی آتش را عقل خواندند.
میترا یا به قول نیچه دیونیزوس، زیرساخت پوسته تاریخ و امواج آن هربار با غرش خویش خدایان را از المپ تا آن کونیکسبرگی به چالش می کشد تا دوهزاری هگل افتاد و گفت میل محرک تاریخ و روح است و هابز لویاتان را به جای خدا و فوکو روح را قفس جسم خواند و فوکویاما مرگ خدا ـ تاریخ را اعلام کرد و این مرگ تاریخ، تولد دوباره کورد است همانطور که تولد تاریخ، مرگ کورد بود. بهرحال کورد نه در دانش تاریخی، نه فلسفی وجود ندارد چون نااندیشیده آنان است و برای درک کورد چاره ای جز گذار از اندیشیده فلسفه غرب و دین شرق برای درک نااندیشیده آن که مکان کورد است، نداریم اما جز با کالبدشکافی فلسفه غرب و دین خاورمیانه امکان درک نااندیشیده را نداریم بنابراین برای درک کورد، خواندن کتابهای تاریخ کورد اتلاف زمان است برای خودآگاه کردن روح آزاد کورد، باید از سویی فراتر از مفاهیم فلسفی و آیه های ادیان، نانوشته ونااندیشیده آنان را دریابیم و از سوی دیگر، شکاف امروز ریشه داشته در دیروز کورد و سمبلهای ناخودآگاه رسوب یافته را دریابیم. صورت کورد در نانوشته های تاریخ است.
فلسفه فرزند جهل و دین فرزند کینه بود پس دست از غرق شدن بردارید اما جهل نسبت به چه چیزی و کینه از چه چیزی؟ عمق اهورا در دشمنی وی با اهریمن ـ میترا است. عمق مثل در ضدیتش با غار و عمق روح هگل در ضدیتش با جسمانیت میترا بود. زرتشت و افلاطون و مسیح در فضای میترا زاییدند که در تکامل خویش به میترا باز می گردند اما محمد در وسط صحرا دور از میترا، در وحی غار بخشونت محض و در جهل و غفلت محض ماند که جناب غزالی چرخه دنیا را غفلت و جهل دانست که اگر نباشد دنیا از کار می افتد غافل بود که تاریخ از کار می افتد و فاش سازی غفلت و جهالت تاریخ نه به آخرت بلکه آغاز دوباره دنیا خواهد شد. متحیر از وجود شر با خدای خیر، غافل بودید که گسست از دنیای واقعی کە گسست از خوددا بود، شر و شیطان خویش را خدا و خیر خواندید غافل از اینکه از شر جز شر بیرون نمی تراود.
اما آیا دیگری کورد،روح است، مثل است، اهورا است یا با اندیشیده شدن نااندیشەها،توسط نیچه و مارکس و فروید، طبقه و میل جنسی و قدرت است؟ به عبارت دیگر آیا دیگری زبان تصویر و عمل کورد که، مانی پیامبر تصویر و مزدک پیامبر عمل، زبان متن و گفتگو است چون دین و فلسفه، یا زبان ابزاری است که طبقه اتنی طاقت برابری میترا را نداشت و زبان فلسفه را ابزار سلطه طبقاتی کرد؟ قدرت قوم مهاجم فارسی،طاقت مشروعیت زمینی ـ قراردادی میترا را نداشت و زبان دین و اسطوره را ابزار سلطه قومی کرد؟ پیامبران عقدەایی سامی، طاقت آزادی جنسی میترایی را نداشتند و با فرافکنی زبان تصویر به نیستی آخرت، هستی زبان تصویر هلپرکی را نیستی کردند و در حسرت آن بهشت هفتاد حوری را برساختند؟ پس بازهم نااندیشیده فاش شده آن سه اندیشمند،نااندیشیده دیگری دارد چون این محرکها،علت نبودند، کنش نبودند معلول و واکنش بودند و البته روح چه عقلانی و دینی و چه نمادین فاقد عمق.
بهرحال چه روح و متافیزیک باشد، (زبان گفتگو)که غرق درون متن افلاطون و زرتشت شویم چه قدرت و میل و منفعت که زبان ابزار جایگزین زبان تصویر شد،تاریخ در تقابل و در عین حال با مصادره کورد ـ میترا زایش یافت و پارادوکس تقابل و مصادره، محرک تاریخ شد تا دوستی مار و عقاب نیچه و آشتی میل و مفهوم هگل، آغاز پایان آن که در تکنولوژی بدن فوکو و اسطورەزدایی از سیاست بارت پایان کاملی یافت لاجرم کورد ـ میترا،کرول شد نه کرمول؟اگرچه با درونیت کرولیت، کرمول نیز شد و تا تمامی آن چیزی که گفتم یعنی از سویی درک نااندیشیده دین و فلسفه و از سوی دیگر اندیشیدن به آن نااندیشیده در وجود خویش نشویم پایان تاریخ، آغاز دوباره ما نخواهد شد. نمی دانم سوژەهایی چون افلاطون و زرتشت جوهر تاریخ را ساختند یا سوژەها محصول جوهر تاریخ بودند. به هرحال امر واقع کورد که تن به نظم نمادین و قفس مفاهیم فلاسفه عظیم نداد،عیش کورد که تن به وجدانهای پیامبران و عارفان نداد را نمی توان در قفس مفاهیم نحیف احزاب کورد دربند کرد.اکنون وجود کورد بی صورت و ماهیت است و ماهیت کورد همان توافق وجودها بر اساس نقاشی هلپرکه است که در مقابل آن نقاشی، دیالکتیک و وحی را جایگزین کردند.

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

رندی و زاهدی حافظ.

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | چهارشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۱۴ ب.ظ

رندی و زاهدی حافظ.
هرکه آمد به جهان نقش خرابی دارد/ در خرابات بپرسید که هوشیار کجاست.
این بیت شعر تمام آن چیزی است که من در هفتصد صفحه گفته و می گوییم بویژه چند فصل آخر آن در مورد واکنش تاریخ و اقوام تاریخی در برابر مهرابه یا خرابات میترا. بیت به بیت شعر حافظ میترایی است که البته کشف من نیست متاسفانه چون در نافرهنگی ما چنان تهی شدەایم، مرغ همسایه غاز است من هرچی بنویسم می گویند کورد متعصب و .. لاجرم باید به مرغ های همسایه رفرنس داد.دکتر ناصر انقطاع بیت به بیت میترا ـ مهری بودن شعر حافظ را ثابت می کند البته با پیش فرض ایرانی ـ آریایی بودن میترا که پیش فرض وی پیشکش خودش. هاشم رضی نیز میترا بودن حافظ را بیان کرده است. حافظ در اصل اهل کوهپایه اصفهان است که زمانی مرکز خرمدینان بود و در آن زمان دارای کوردهای بیشمار و خود حافظ، در بیتی به تفاوت لهجه خویش با شیرازیها اشاره می کند” غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم” البته من اصرار ندارم بگویم کورد بود چون هنوز تحقیق نکردەام و اصلا کورد بودن وی مهم نیست چون کورد،ضدفرهنگ میترا است نه خون و نژاد، و،فارس و عرب بودن حافظ مهم نیست. راقم این سطور در کتاب به تفصیل نوشتەام که، تاریخ گسست در تداوم میترا و، متافیزیک تاریخ با افلاطون و زرتشت و ..،عصیانی در برابر میترا بودند که در مقابل گاوکشی و مستی و رقص دیونیزوسی،هلپرکی کوردی در غارهای تاریک، و مشروعیت قراردادی آن، عصیان و این عصیان به زایش دین و فلسفه با مقیدات معنوی و مشروعیت متافیزیکی برای سیاست انجامید. “هرکه آمد به جهان نقش خرابی دارد”، منظور پیامبران و مصلحان و فلاسفه هستند و خرابات، همان مهرابه یا غار میترایی است که در دنیای اسلام به خرابات مشهور است که جای مستی و رقص و می نوشی است و تقسیم بندی کافر و مسلمان در آن راه ندارد. در محدودیت فضای اینجا امکان تفصیل نیست. اما “خرابات” جای هوشیار، همان مهرابه، مکان شادی و مستی و زندگی دنیوی است و “هرکه امد…”، همان زرتشت و افلاطون و…که آن را خراب کردند. در واقع هر که آمد به جهان یعنی فلاسفه و پیامبران به راستی نقش خرابی داشتند و این خرابی باید قرنها می گذشت تا پیامبران بازگشت جاودانه به دیونیزوس ـ هلپرکه و گوته عاشق حافظ که فاوست روحش را به خرابات فروخت، آن خرابی را اصلاح می کردند و تنها یک نفر در خرابات می تواند همه اینها را بیندیشید و خرابات را جایگزین خانه خدایان کند. به این نیش حافظ دقت کنید،شب تار است و ره وادی ایمن در پیش/ آتش طور کجا و موعد دیدار کجاست. براستی در شب تار، چه جایی برای آتش طور و موعد دیدار است که غار تهی از خرابات را مکان تابش وحی کردید؟؟ شبستری گوید، شب روشن و روز تاریک که شب تار، روشن است چون ره وادی ایمن. که متاسفانه تفاسیر متافیزیکی آن را به گند کشانده است.
حافظ فرهنگ خرابات میترایی را در قالب رندی و دیگری را زاهدی مفهوم سازی می کند لازم به ذکر است باباطاهر قبل از وی رندی را بکار برده است که بعدا این واژه جز در حافظ ناپیدا و اگر ادبیات کوردی و متصوفان کوردی از عین القضات تا شبستری را بخوانی که نمی خوانید، واژه قلندر جایگزین آن شده و باید از کوردستان 24برای انتخاب چنین واژەایی، باوجود تفاسیر بی ارزش درون متنی مهمانان از ادبیات کوردی، تشکر کرد چون از آن واژه هایی است که در آینده می توانیم بار مفهومی عمیقی به آن بدهیم. به هرحال فرهنگ میترا ـ دیونیزوسی همان رندی است و متافیزیک، زاهدی که، صدای پای رندی هلپرکه باید با غرشی پوسته زاهدی الله حی آن را درهم بشکند.
هرآنکه اهل بشارت است اشارت اند/ نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست.
حضرت حافظ بعد از قرنها محرم اصرار را یافتی. پدر زاهدی سرتکان دادن را،با رندی تکان پای هلپرکی در میاریم. فعلا تنها به این چند بیت که لزوما بهترین آن نیست دقت بفرمایید
بنده پیر خراباتم که لطفش دائم است/ نه بنده شیخ و زاهد که گاه هست و گاه نیست.
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن/ که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست. در کتاب بویژه در فصل مزدک به تفصیل گفتم در شریعت میترای تبلور یافته در مزدکیان و خرمدینان، تنها شریعت،توافق با رضایت است و در صورت رضایت و عدم آزار،هیچ قانون و اخلاق و شریعتی برای محدودیت هرچه خواهی بکن وجود ندارد همان میتراـ پردیس
هر آنکه جانب اهل وفا نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد. اهل وفا همان میترا ـ قرارداد است وفای به عهد.
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده. خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده.
ناامیدم نکن از سابقه ازل .تو پس پرده چه دانی که خوب است و که زشت.
حافظا گر به دست آری در روز ازل جامی. از کوی خرابات ببرندت به بهشت.
و همین مصرع برای ما کافیست : عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست…
حافظ برخلاف یارو گفتنی حافظه ماست. در ج اول سفر الخلق من الحق جدا کردیم در جلد دوم بازگشت از حق به خلق، باید پس بگیریم…

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

خانه خدایان و خرابات: الگوی تحلیل

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | چهارشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۰۸ ب.ظ

خانە خدایان و خرابات، الگوی تحلیل
ستیز پنهان و آشکاری در ادبیات اسلامی، مابین خرابات و خانه خدا وجود دارد، خانه خدا مکان عبادت و معنویت یا زاهدی است، خرابات جایگاه مستی و رقص و رندی است و جالب است بخش اعظم خانه خداها، مسجد و کلیسا، بر روی خرابات یا مهرابه ها برساخته شده است. مهرابه یا غارهای میترایی کشف شده در اروپا کلا در زیر آوارهای کلیسا کشف شد همین کلیسای القوش نزدیک دهوک، زیر زمین آن کلا غارهای میترایی ـ ایزدی است. محراب مساجد نیز از مهرابه گرفته شده است اما مهرابه جایگاه رندی را به محراب جایگاه زاهدی تبدیل کردند. در اینجا قصد باستان شناسی یا تحلیل شعر و بحث درون متنی ندارم بلکه هدفم طرح الگوی تحلیل، یکی، فلسفی برای کل تاریخ است و دیگری سیاسی برای امروز است. فلسفی آن در سابق گفتم، ادیان و فلاسفه در نفی در عین حال مصادرەی میترا شکل گرفتند، مانند ساختن کلیسا با خراب کردن مهرابه در عین حال مصادره رسوم چون شراب شام آخر و بابانوئل و رنگ قرمز و… آن. برداشت سیاسی آن، خانه خدایان دولت ایران و ترک است که بر روی خرابه خانه کورد در عین حال مصادره فرهنگ و موسیقی آن بنا شده است که اکنون گدایی سیاسی کورد در دولت دیگری، ریاکاری زاهدی مست, رند در مسجد است که هرچقدر هم ادعای اسلامی کند و احادیث از بر کند، وی متهم به کفر است و پوست زاهدی، زهر رندی وی را نخواهد پوشانید. تمهیدات همدانی را بخوانید خط به خط، ایه و حدیث بکار می برد اما اعدام شد. شاید علمایی که حکم اعدام امثال همدانی و سهروردی را صادر کردند، به اندازه محکوم شدگان به کفر، آیات و حدیث در نوشته های خویش بکار نمی بردند مانند امروز خود ایرانیها به اندازه احزاب کورد، خودشیرینی ایران بزرگ چندملیتی و ماایرانی هستیم نمی کنند اما نه ظاهر قرانی، امثال همدانی و حلاج را از کفر و عوامل شیطان نجات داد، نه ظاهر ایرانی و مدنیت احزاب، آنها را از اتهام تجزیه طلبی و عوامل امپریالیسم. دیگران واقعا می فهمند که شما مستهای زاهد پوش هستید، کوردهای مدعی ایرانی هستید، اونا بهتر از احزاب و امثال همدانی و سهروردی می فهمند در زیرپوست ظاهر قرآنی و ایرانی، چه غرشی نهفته است، پس به جای تکیه به لطف زاهد که گاه هست و گاه نیست(هنگام ضعف و انتخابات مذاکره می کنند و هنگام قدرت و تثبیت سرکوب..)، به لطف پیر خرابات بازگردید که دائم است. خانەی خدایانی که به درگاه آن تمنا دارید که شاید سر لطف بیاید، با ویران کردن خرابات شما بناشده است، دو خانه و دو زمین جدا از هم نیستند، خانه خدای دیگری سلطه سیاسی است و خرابات ما استخوان فرهنگ و خاک آن. نه خانه خدای آنها بدون ویرانی خرابات ما بنا شد و نه جز با ویرانی خانه خدای آنان امکان احیای خرابات ما هست. آمدن آنها نقش خرابی داشت برای هوشیاری به جای ریاکاری در مسجد به خرابات بازگردید. خرابات به معنی خراب +آباد است اما شما سعی در آباد کردن خانه دیگری دارید.
یاد باد آن‌که صبوحی‌زده در مجلس انس/ جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
یاد باد آن که خرابات‌نشین بودم و مست/ وانچه در مسجدم امروز کمست آن‌جا بود(حافظ).

http://www.xakk.net/archives/514

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹