کورد، ایران و تاریخ

بازسازی تاریخ و هویت کورد در پرتو نقد عقل سیاسی مسلط ایرانی / تاریخی

کورد، ایران و تاریخ

بازسازی تاریخ و هویت کورد در پرتو نقد عقل سیاسی مسلط ایرانی / تاریخی

کورد، ایران و تاریخ

این وبلاگ به تعامل یا تقابل کورد و ایران و همچنین تقابل تاریخ با کورد - میترا خواهد پرداخت به این معنی که تاریخ با جوهر دین و فلسفه و عقل سیاسی ایران در ابتدا واکنشی در مقابل کنش سیاسی و فرهنگی کورد - میترا بود. تاریخ ایران و کرد چنان در هم تنیده شده اند که بررسی یکی بدون دیگری امکان پذیر نیست. در البته این تنیده شدن به معنی همگرایی و یا تعامل نیست بلکه از سنخ دیالکتیک است در عین تضاد امکان جدایی ان نیست اما دیالکتیک نیز نیست چون امکان ظهور سنتزی از این تقابل وجود ندارد این ارتباط از نوع ارتباط واقعیت یا امر نمادین با امر واقع است که در عین طرد امر واقع از سوی امر نمادین، بدون وجود ان امکانیتی نخواهد داشت. هویت کردی برای عقلانیت و تاریخ ایرانی چون امر واقعی بوده است که نظم نمادین ایرانی را با چالش مواجه کرده است در عین حال نظم نمادین ایرانی جز با نفی امر واقع کردی امکان تدوین و تثبیت نمی یافت.

تقابل­های دوگانه­ی دین زرتشت و دیگری این تقابل، میترا

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | يكشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۷، ۰۹:۴۲ ب.ظ

 

 تقابل­های دوگانه­ی دین زرتشت و دیگری این تقابل، میترا

https://www.radiozamaneh.com/222735

Mitra

زرتشت/پارس:       میترا/ماد                                                                        د. هیرش(ذکریا)قادری

 

https://www.google.com/url?sa=t&rct=j&q=&esrc=

چکیده:                                             

 

 

 زرتشت بنیاد دوئالیسمDualism و تقابل­های­دوگانه(Binarry opposition)  عقل ایرانی را تدوین کرد. یک سَرِ این تقابل­دوگانه، دالهای خیر و اهورایی است و طرف­دیگر، دالهای شَّر و اهریمنی. طرف خیر این تقابل، مطابق با نظم­کیهانی و سلسله­مراتب امشاسپندان(اشه) و طرف­دیگر آن، نظم­زمینی و پیمان اجتماعی است. نشانه­های این تقابل روح در برابر جسم، نور در برابر تاریکی، گاو در برابر شیر، عقاب در برابر مار و شادکامی در برابر مقیدات اخلاقی است. هدف از پردازش این مقاله دست یافتن به قواعد نهفتۀ تقابل­های دوگانۀ الهیات سیاسی زرتشت، نشانه­های آن، در عین حال معنای «غیر» یا دیگری شَّری که دالهای مثبت زرتشت در تقابل با آنها معنا یافت. همچنین، ریشه سیاسی/تاریخی این جهان­بینی خیر و شر چیست و چه ارتباطی با کنش و واکنش دو قوم ماد و پارس دارد؟ که، با کشف دیگری منفی و شَّر دین زرتشت، انیرانِ و «دیگری» عقل سیاسی ایران نیز آشکار می شود. دین زرتشت بنیاد ایدوئولوژیک عقل سیاسی ایران را تشکیل و «امر سیاسی» ایرانی، امکان سلطۀ خود و  طرد و مرگ دیگری انیران(کورد) را، در پس پردۀ جهان­بینی خیر و شر زرتشت کتمان و نزاع سیاسی/قومی را به نزاع و ستیز توتم‌ها انتزاع کرد. همچنین زرتشت آن طور که از فلسفه هگل و نیچه برداشت می شود آوانگارد تاریخ و خدای آپولون است که دیگری دین زرتشت، دیگری تاریخ و متافیزیک نیز می باشد.

 

 

کلیدواژگان: خیر/شر، اشه/پیمان، زرتشت/میترا. پارس/ماد، امرسیاسی/الهیات سیاسی.تاریخ.

 

 

مقدمه:

 

 

بعد از ژینوساید ایزدیهای کورد1 توسط داعش که حکم بر شیطان پرست بودن انها داده بودند، بحران سیاسی ان مانع از تامل در چرایی ان شد. ژینوساید کوردها و آیینهای کورد اولین باری نبود که اتفاق افتاد و آخرین بار نیست. حلبجه و انفال و شنگال، تحقق عقل سیاسی حاکم ملتهای متافیزیکی است و تنها به تصمیمات شخصی امثال ابوبکر بغدادی و یا صدام حسین  و محدود نمی شود همانطور که فتوای خمینی بر علیه کوردها و شیطان خواندن و سربر خواندن آنها تنها دلایل سیاسی و امروزی ندارد بلکه در ساختار عقل سیاسی ان اقوام و مذهب انها در ضدیت با آیین کوردها ریشه دارد. باید دریافت که کوردها و آیین و مذهب آنها چه بوده است که مورد نفرین ادیان و مذاهب دیگر قرار گرفته و در درازنای تاریخ با القابی چون جن و شیطان و کافر توصیف شده اند. دلیل این نفرین و طرد، آیین باستانی کوردها- مادها2 یعنی میترا می باشد که امروزه به دلیل حاکمیتهای چندین سده ادیان زرتشت و اسلام تنها اثاری از ان ان هم به شکل سمبلیک و ناخوداگاه در میان ایزدیها و یارسانان و طریقت های عرفانی کوردستان باقی مانده است. راز نفرت از کوردها در تاریخ که در دین زرتشتی / ایرانی به ضحاک و اهریمن و دیو، در عقل عربی/ اسلامی به جن و کافر، در دین یهود به جن زاده و حرام زاده، در عقل بین النهرینی به تخمه تیامات و گوتیان بی خرد و در عقل افلاطونی- یونانی به مدوسای گیسو مار و غار جهالت توصیف شدند،چیست؟ در این تحقیق بر روی ضدیت دین زرتشت با میترا-مهر تمرکز شده است. آیین میترا به معنی پردیس- قرارداد می باشد که در غارهای تاریک بعد از کشتن گاو به رقص و شادی و مستی می پرداختند. میترا سوژه اصلی هویت مادها بود که در مقابل پردیس یا بهشت زمینی ان، زرتشت، بهشت و جهنم اخروی را خلق و در مقابل نظم سیاسی قراردادی و زمینی ان، نظم سیاسی کیهانی را انتزاع کرد و با اهریمن خواندن میترا، در مقابل ان اهورامزدا را انتزاع کرد. در این مقال ضمن شناخت هویت و فرهنگ میترایی کوردی و متقابلا تقابل دین زرتشت به عنوان بنیادگذار عقل سیاسی ایرانی در برابر ان، به این سئوال که چرا آیین میترای کوردی، دیگری یا غیر مذاهب تاریخی و کوردها به شیطان و جن و اهریمن ملقب شدند، پاسخ داده می شود و شاید پاسخ به این پرسش که چرا کوردها از تاریخ محروم گشتند و همچنین ارتباط فرهنگ و دینی کورد-ماد با ایران-پارس به بحث گذاشته می شود که برخلاف تصور رایج ثابت می شود کوردها نه تنها بخشی از فرهنگ ایرانی نیستند و هیچگاه زرتشتی نبودند بلکه فرهنگ ایرانی- زرتشتی در تقابل با فرهنگ و ایین کوردها، میترا تکوین یافته است. همچنین زرتشت به عنوان آغازگر تاریخ که همان اغازگر کلام و متافیزیک نیز هست، بیانگر این مسئله است که دیگری دین زرتشت، دیگری کل تاریخ و متافیزیک نیز هست که تاریخ و جوهر تاریخ یعنی دین و فلسفه، با زبان متن خویش(وحی و فلسفه)، واکنشی در برابر زبان عین و تصویر میترا بودند.

 

 

مبانی نظری

 

 

هر هویت و عقلانیتی برای تثبیت معنای خویش بیشتر از اینکه به معیار حقیقت و واقعیت و تطابق با آن نیاز داشته باشد به «غیر» یا دیگری مخالفی نیاز دارد که دست «ردّ» به آن زده و معنای خود را در مقابل آن تثبیت کند. تقابل بر پایۀ تفاوتDiference است هیچ معنای فی­نفسه نیست و معنای خود را از تقابلی که با دیگری دارد به دست می­آورد.( Derrida,1981, 35). از نظر دریدا اساس متافیزیک با این فرض بنیادین دانسته می شود که هر دال، مدلول خود را همراه دارد. دریدا می گوید در تاریخ فلسفه غرب فرض همواره این بوده که معنا در کلام و خرد( که هردو با واژه یونانی logos بیان می شود) حاضر است وی این باور به حضور مستقیم معنا را "متافیزیک حضور" خوانده است به نظر وی خرد فلسفی همواره به تقابل­ های دوگانه رسیده است. مانند: فرهنگ/طبیعت، حس/ اندیشه، زن/مرد، نوشتار/گفتار، نیستی/هستی، درست/نادرست، دروغ/حقیقت، جسم/روح، هر یک از موارد متقابل شکل منفی یا نفی کننده موارد دیگر دانسته شده است. دریدا به درستی غیریت را مقدم بر اختلاف دال و مدلول می داند. غیریت، شرط هر نظام زبانی و از آنجا شرط هر تفکری است. که از نظر تحقیق ما غیریت نظام زبانی چه وحی در دین زرتشت و چه دیالکتیک در فلسفه یونان و بویژه افلاطون، میترا و سمبلهای آن است. دریدا می­گوید تفکر مفاهیم دوگانه را کانون تحلیلهای خود قرار می دهد و یکی از طرف­ها را بر دیگری ترجیح می دهد. اما نکته­ای که باید افزوده شود از سویی این است که طرفی که ترجیح داده می­شود، متأخِّرتر و ترجیح و استیلای آن یا ناشی از بلاغت زبان­آوری بوده است یا به دلیل قدرت سیاسی از سوی دیگر طرف منفی تقابل های دوگانه در درون کلام یا لوگوس نیست، ماقبل ان است که کل کلام یا لوگوس در تقابل با ان و متاخرتر از ان زایش یافته است. زبان، تصویر ماقبل لوگوس را به شر ملقب کرده است و خود کلام را به خیر همچنان که افلاطون غار بی زبان را به شر و جهالت و در مقابل آن فلسفه و کلام را بنیاد گذاشت همانطور که زرتشت در برابر تاریکی غار میترا بنیاد دین و وحی خویش مبنی بر نور یا آتش را بنیاد گذاشت لاجرم طرف منفی کلام، نه در خود کلام بلکه کلام در تقابل با آن زایش یافته است. بنابراین از اغاز کلام نبود و کلام یا زبان وحی و دیالکتیک که همان دین و فلسفه است، در مقابل زبان عین یا زبان تصویر ظهور یافت، طرفی که نفی و شَّر جلوه داده می­شود متقدِّم و معنای منفی آن از طرف متاخَّر به آن قالب می شود. در طرف متقدِّمی که شَّر معنی یافته است نه تقابل­دوگانه­ای بوده است و نه خود معنی شَّر. به عبارت دیگر، طرف شر تقابل های دوگانه، خارج از کلام یا متافیزیک است و اساسا در تقابل با طرفی که منفی و شر معنی یافته است متافیزیک یا کلام ظهور یافته است که خود متاخر را خیر و طرف متقدم را که ماقبل کلام بوده است را شر توصیف کرده است. مثلاً افلاطون متاخِّرتر از مراسم غارهای میترایی بود که غار را نماد جهالت و شر کرد و در مقابل آن­ها، عالم مثل را نماد نیکی/خیر تعریف کرد. همانطور که هایدگر و آرنت گفت اشاره کرده اند، آغاز فلسفه غرب تمثیل غار است که در تقابل با آن مثل و فلسفه خویش را تدوین کرد و غار واقعی را تمثیل و منفی جلوه داد و به مثل تمثیلی جنبه هستی شناختی و مثبت داد در حالی که غاری که طرف منفی تقابل های دوگانه افلاطون است، ماقبل کلام، ماقبل فلسفه و ماقبل متافیزیک است که فلسفه و متافیزیک افلاطون در تقابل با آن ظهور یافت. یکی از دالهای تقابل­دوگانه متاخِّر خیر/نیکی به آن چیزی که قبلاً موجود بوده است معنای شَّر را قالب کرده­است. قبل از ظهور دال متاخِّر خیر و نام­گذاری متقدِّم به شر، در فضای ذهنی متقدِّم نه شَّر معنی داشته است و نه خیر، لاجرم تقابل­دوگانه­ معنی نداشته است. یعنی تقسیم بندنی خیر در مقابل شر، نیکی در مقابل بدی در افق معنا ظهور نیافته بود. دین زرتشت که مُهر خود را بر عقلانیت ایرانی زده و بنیاد تقابلهای دوگانۀ آن را شکل داده است متاخِّرتر از آن چیزی ظهور کرده است که وی آن را نماد شَّر دانسته است. تضاد خیر در مقابل شر، تضاد وحی یا کلام زرتشت است که بعد از آن ظهور کرده است و آن چیزی را که قبلاً  زبان تصویر بوده است را، شر و اهریمنی تلقی کرده است. زرتشت از اولین کسانی است که در حافظۀ تاریخ ماندگار شد و با اعلام مفاهیم خدا(اهورامزدا)، نیکی، نور، روح، اشه، آسمان و خیر در مقابل اهریمن، بدی، تاریکی، جسم/غریزه، پیمان، زمین و شر، بنیاد تقابل­های دوگانه و دوئالیسم را تدوین کرد. به همین دلیل نیچه در کتاب «چنین گفت زرتشت» که به تبارشناسی دوئالیسم عقلانیت غربی می پردازد، نوک تیز حمله خود را متوجه زرتشت تاریخی/ایرانی می کند. با شعار بازگشت جاودانه که بازگشت به زندگی، همین زندگی است، در مقابل پیام خدا و آسمان و روح زرتشت از زمین، غریزه و خود زندگی دفاع می­کند که بنیاد دوئالیسم شکل گرفته با زرتشت و ادامه یافته در افلاطون و مسیح را در هم بشکند. چون از طرفی بنیاد دوئالیسم بر نفی زمین و غریزه نهاده شده است و نیچه برای احیای غرور شکسته و تحقیر شده زندگی و زمین، به نفی، نفی کنندۀ زمین و غریزه یعنی زرتشت می پردازد. نفی­کننده­گان زمین در مقابل نفی آنچه هست در مقابل نفی واقعیت تراژیک زندگی، به توهمات آپولونی و مدینه فاضله(چه اخروی آن در قالب بهشت و چه دنیوی آن چون افلاطون و مارکس) روی آورده­اند. نیچه با شعار بازگشت ابدی و پذیرش زندگی به همان شکل زندگی، سعی در پایان بخشیدن به توهمات آپولونی دین و فلسفه با پیامبر آن دیونیزوس، یعنی پذیرش تراژدی زندگی با رقص و شادی دارد. چون اگر واقعیت تراژیک دنیا، با شادی و رقص پذیرفته می شد نه دوئالیسمی شکل می گرفت نه تقابل­های دوگانه و نه ناکجاآبادهای اخروی و دنیوی. که به نظر ما ان خدای دیونیزوس که به یونان رفت به قول ارنست کاسیرر نه یونانی بلکه زاگرسی و همان میترا و نماد ان هلپرکه(رقص کوردی) است که کوردها در اوج رنج و سختی نیز به هلپرکه میپردازند به همین دلیل کوردها وارد تاریخ نشدند و نیازی به فلسفه و دین نداشتند چون فلسفه و دین زبان کلام و متن و متافیزیکی است در حالی که زبان کوردها، زبان تصویر و عین بود که متافیزیک دین و فلسفه در تقابل با آن زایش یافت. برای کشف تقابل های دوگانه، باید به نقطۀ صفری بازگردیم خیر از شر، آسمان از زمین و لوگوس از اروس جدا و این جدایی در حاکمیت حقیقت ماندگار شد. تقابل­های دوگانۀ زرتشت چه در قالب توتم و سمبل و چه در قالب مفاهیم و دین از این قرار است: تقابل کلی خیر در مقابل شر، اشه یا نظم کیهانی با قاعده سلسله مراتبی در مقابل نظم زمینی یا پیمان/قراردادContract ، روح در مقابل جسم و غریزه، گاو در تقابل با شیر، عقاب در تقابل با مار. حال هدف ما فهمیدن این دالها در تقابل با هم و کشف حوزه نااندیشیده­ای که زرتشت در تضاد با آن دالهای خود را در حاکمیت حقیقت تثبیت کرد. زرتشت در مقابل کدام آیین، فرهنگ و یا قومی به تثبیت دالهای مثبت خویش پرداخت و مثبت شدن دالهای اهورا، اشه، نور، گاو وروح بیانگر  تثبیت شدن کدام سلطه و هژمونی سیاسی و قومی بوده است؟ فرضیۀ ما بر این اساس استوار است که تثبیت دالهای زرتشتی از سویی بیانگر امر سیاسی ظهور سلطه ایرانییها/پارسها در عرصۀ تاریخ و زوال سیاسی کوردها است و از سوی دیگر ظهور متافیزیک -  تاریخ در تقابل با زمان ازلی و فرهنگ زمینی ماد میترا که زبان تصویر حاکم بود. طلوع ایرانیها با نمادهای زرتشتی غروب کُردها با نمادهای میترایی بود. به دلیل امتناع سیاست و سخن در میان کوردها متاسفانه میترای سیاسی و اجتماعی امروز در میان کوردها باقی نمانده است اما میترای سمبلیک به طور ناخودآگاه در میان ایزدیها و طریقت های صوفیانه ی قادری، فرقه­های الحق و مراسمی چون پیرشالیار و فولکلوریک کوردی باقی مانده است اما معنای زرتشتی اسلامی به خود گرفته اند برای مثال گاوکشی و غار تاریک و تقدیس مار که بازمانده رسالت میترا است به طور سمبلیک در لالش ایزدی تا پیرشالیار هورامی و طریقت قادری و الحق باقی مانده است اما ذهنیت دیگر میترایی نیست و مورد تسخیر عقل ایرانی- اسلامی قرار گرفته است.

 

 

تقابل­های دوگانه زرتشت در برابر میترا

 

 

افلاطون در تقابل با نظریه قرارداد اجتماعی و در مقابل غار تاریک میترایی که مکان رقص و مستی و گاوکشی بود، فلسفه و متافیزیک را تدوین کرد. ابراهیم در تقابل با بت پرستی به تبلیغ خدای روحانی و ماورا زمینی خود پرداخت. زرتشت در تقابل با چه گروه و آیینی بنیاد دین خود را گذاشت؟ زرتشت یا دینیار کینه توز، از چه چیزی نفرت داشت و آن را نماد شر کرد و در مقابل آن دال خیر و نیکی را تثبیت کرد؟ هر فلسفه­ای در مقابل بحرانی ظهور می کند تا بحرانی نباشد اندیشه برای حل آن به تکاپو نخواهد افتاد. به قول هگل «بوم مینروا هنگام غروب آفتاب به پرواز درخواهد آمد». بحران زمان زرتشت چه بود که تصویر عالم شر در ذهن او شکل گرفت و در مقابل آن دنیای خیر را وعده داد؟ اهریمنی که زرتشت در مقابل آن اهورامزدا را عَلم کرد چیست و نماد چه چیزی است؟

 

 

فلسفۀ ظهور زرتشت: اهورا و اهریمن

 

 

  فلسفه ظهور زرتشت آنطور که از متن خود اوستا نمایان است، حمایت از روان گاو در مقابل گاوکشی است. هات 29، شکایت «گئوش­روان» یا روان گاو است. «خروش گاو : برای نگهبانی من شهریاری جنگاور بایستی... که بی دادی و ستم را براندازد»(هات 29 در رضی،1381: 158). طبق خود گاتها، شکایت روان گاو نسبت به قربانی شدن، باعث ظهور زرتشت است. «اشه»(نظم کیهانی)، از پاسخ و گله‌های گاو طفره می‌رود و شکایت را به اهورامزدا خدای برتر ارجاع می‌دهد و خدا زرتشت را برای پشتیبانی بَر می‌گزیند (هینلز، 1385: 142. رضی،1381: 244). نتیجۀ شکایت گاو، انتساب زرتشت  و بنیانگذاری قانون بشری است (گیمن ،1378، 54). زرتشت، که کشتار گاوها احساسات و دلش را بر انگیخته است، در یسنای 28، صراحتاً اعلام می‌کند که برای حمایت کردن و راضی کردن روان گاو برخاسته است (رضی،1381: 242).

 

 

    در کتاب 7 دینکرت، اهورامزدا، «فره­وشی» زرتشت را، در سرِ دورۀ سه هزار ساله دوم که، کیهان از مینوک به گیتابهشتی و تهی از گناه تبدیل می‌شود، آفرید. ولی این «فره­وشی» در این سه هزار ساله مینوک، در میان امشاسپندان می‌ماند. در آغاز سه هزار سالۀ سوم که اهریمن تباهی را بوجود می آورد، اهورامزدا بر آن شد که زرتشت را به زمین برای ایجاد نظم دوباره فرو فرستد.(نیبرگ در دهباشی،1388، 113)، هستۀ مرکزی تمامی‌گاهشماریها این است که زرتشت در آغاز دوره‌ای ظهور کرد که «دستبرد» بدی در این جهان روی داده است. او ظهور کرده است تا دوباره نظم را در جهان برقرار سازد(نیبرگ، همان:114). طبق متن گاتها، دستبردی که اهریمن مرتکب آن شده است، همان کشتن گاو مقدس، اولین و برترین آفریدۀ اهورامزدا بوده است. بنابراین، چه طبق گاتها و چه طبق تاریخ کیهانی، ظهور زرتشت در دفاع از گاو در مقابل اهریمن است.

 

 

 

 

 

متن گاتها:

 

 

سوژه اصلی متن گاتها که کسی در استناد آن به خود زرتشت شکی ندارد، مبارزه با کشتار گاو توسط میترائیان است میترائیان در غارهای تاریک گاو را قربانی و نوشابه سکر آور هوم می نوشیدند و به سماع و مستی می پرداختند که زرتشت آنان را دشمن راستی و اهورا، دشمن گاو و خورشید و دروغگویان می نامید و همه آنان را تکفیر و نفرین کرد (هینتس، ،1386:  75، رضی،1381، 68، یسنای 31،،یسنای 32 بند 12-14،گاتها:10/32). سئوالی که اینجا مطرح می­شود چه کسی گاو را قربانی یا می کُشد؟ جواب واضح است، اهریمن. «قربانی­کردن (کشتن) گاو، در تضاد است با دین زرتشت که مخالف قربانی کردن گاو هستند، زرتشت اهریمن را کشنده گاو می دانند»(فون گال، کلوسکا، همان،574). اما سئوال اصلی­تر و مهم­تر این است که اهریمن یا شَّر، نماد چه چیزی است و مراسم قربانی گاو در میان چه کسان یا آیینی برگزار شده است که زرتشت برای پایان دادن به آن ظهور کرده است؟ قبل از ظهور زرتشت چه آیین و مردمانی بوده­اند که کُشتن گاو در میان آن­ها رسم بوده است که، زرتشت آن را نماد اهریمن و، دال مرکزی شَّر یا «غیر» دین زرتشت و خدای متقابل یا شیطان اهورامزدا شد؟

 

 

    محققان بر آن هستند که مهر/میترا، پیش از زرتشت ایزدی بزرگ بود که زرتشت وجود مهر را انکار کرده است. (بویس ،1384، 109-110گیمن ،1378، 17،رضی،1381، 74). گناه اهریمن از نظر زرتشت و خدای او، اهورامزدا، کشتن گاو مقدس است، اما چه ربطی به میترا دارد؟

 

 

   رسالت اصلی میترا آنطور که از کتیبه ها و آثار قدیمی به دست آمده است، کشتن گاو مقدس در غارهای تاریک همراه با سماع و رقص بوده است(زنر،لومل، بیانگی در کلوسکا،1385، 48،رضی،1381، 304) اما واقعیت همان طور که ارنست ویل در مقاله «خاستگاه و سرشت دین میترا» اشاره کرده است، این نه عمل قربانی کردن بلکه کشتن و پیکار با گاو است(ویل در کلوسکا، همان،583-584). قربانی‌کردن (کشتن) گاو، در آیین میترا، در تضاد است با دین ایرانیها(زرتشت) که مخالف کشتن گاو هستند. ایرانیها، اهریمن را کُشندۀ گاو می‌دانند(فون گال، کلوسکا، همان،574). «نقش قربانی­کننده، پیش از آنکه به اهریمن  داده شود، متعلق به میترا بوده است میترا گاو نر را می‌کشد»(گیمن ،1378، 53، لومل به نقل از بیانگی، کلوسکا، 1387، 60-61). بنابراین، زرتشت، میترا را اهریمن و اهریمنِ زرتشت، همان میترا است (بویس ،1381: 5. مولتون، 1387: 61-62. هینلز ،1385: 128).  بنابراین، دیگری تقابل دوگانۀ زرتشت، میترا است که به اهریمن و شَّر ملقب و در مقابل آن اهورامزدا و خیر انتزاع می شود. اهریمنی که در ادیان یهود و مسیح به شیطان نام یافت(بهار، 1384: 421).

 

 

دیگری یا غیر دوئالیسم زرتشت

 

 

    از نظر هنینگHenning جنبشهای ثنوی اعتراضی بر یگانه­پرستی بوده اند  و ثنویت پاسخی در برابر مسئله شر بوده که با ایمان به خدای نیکو و متعال سازگار نیست(هنینگ به نقل از گیمن ،1363: 13). به همین دلیل هنینگ بهترین راه برای فهمیدن کیش زرتشتی-همچون جنبشی دوگانه باوری-را در آن می داند که مخالفت با یگانه­پرستی(یکدستی) را در آن ببینیم(هینیگ به نقل از گیمن ،1378: 2). زرتشت نیک مطلق و بی نهایتی را طرح ریخته که جز نیکی از آن سر نمی زند، لذا باید اصل دومی را ابداع می‌کرد تا بی نظمی‌کیهانی و نگونبختی‌های زندگانی را با آن توضیح می داد (گیمن ،1378: 2).  یسنا هات 45 بند 2: «دو گوهر که از آغاز وجود داشته است پاک و پلید...... پاک به پلیدگفت ما هیچ گاه سازگار نخواهیم بود؛ نه در اندیشه، نه آموزش، نه خواست واراده و نه کردار و.......»(رضی،1389: 179).« اکنون آن دو مینویی {که}در اغاز بودند که خویشتن را رویاوار همزاد نشان دادند... آن دو هستند، بهتر و بد، به منش و گفتار و کنش،  از میان این دو {مینو} دانایان درست و پیرو اهورامزدا، و نادانان اهریمن را بزگزیدند» «و هنگامی‌که آن دو مینو به هم رسیدند، در آغاز نهادند هستی و نیستی را...»(یسنا 30 بند 3-5 به نقل از مولتون ،1387: 54).

 

 

    اما این بی نظمی‌کیهانی و نگونبختی زندگانی که زرتشت را واداشت اصل دوم اهریمنی/شر را ابداع کند، چه بود؟ و در میان کدام فرهنگ و قوم رواج داشت؟ گلدنرGeldner و بارتولومهBartholomae معتقدند که زادگاه زرتشت در ماد، جایی که میترا رواج داشت، بود که ناچار از گریز به باختر شد(گیمن،1363، 49. جکسون در مولتون،1387: 40)«به کدام سرزمین بگریزم، به کجا فرار کنم، نه مردم از من خشنودند نه فرمانروایان درون این سرزمین...»(یسنا 46 بند 1). از نظر بارتولومه، زرتشت بعد از طرد و گریز از میان مادها، تصویر عالم شر در ذهن او شکل‌گرفت و مصداق عینی شر در دکترین دینی زرتشت، آیین میترا بود. این فرهنگ و قدرت میترائیان بود که او را به تامل در مورد وجود دو روان هدایت کرد.  «اگر فقط خدای نیکی هست چرا شر این همه پیشرفت کرده است». بنابراین، تصویر عالم شَّر و اهریمن که، نقطۀ تقابل دالهای خیر/اهورایی زرتشت است، از فرهنگ و رسوم میترائیان در میان مادها انتزاع شده است که، به قربانی گاو در تاریکی غار به دور از نور خورشید و همزمان به جای نماز و دعا، به رقص و شادی(هه لپه رکی) و نوشیدن هئومه، گیاه سُکرآور پرداخته­اند. بنابراین، اهریمنِ زرتشت و ایرانیان، میترا بوده است و میترا/مهر آیین مادها/کوردها بوده است(هوفر، کلوسکا، 1385، 365. رستم پور،1381.هرودت به نقل از کریستن سن ،1382، 70.رجبی،1380، 29.. اشمیت در کلوسکا، همان،100). واژه «میترا» در منابع ایلامی و یونانی میتروباتس- ودرآرامی  هم اسم خاص میترا در قوم ماد را بازگو می‌کند (هوفر، کلوسکا، همان،366). «میترا بر طبق کلیه ظواهر نقش جداگانه‌ای دارد و شکل نامش مادی است. آیین میثره بیشتر مادی است تا پارسی و، تلفظ اسامی میثرا، درپارس نشان می دهد تازه وارد شده و در املای آن مشکل داشته اند»(ویدن گرن، 1377 :170-174). نام ماد از میترا مهر- ایزد آن قوم گرفته شده است (صفی زاده،1385، 31. کهلان،1375: 159). در هند گاهی اوقات، به جای اسورا-میترا، واژه اسورا- مدها  را به کار می‌برند(بویس به نقل از نیولی، 1381، 256.(رضی،1381، 143). یعنی اصل واژه میترا، ریشه در کلمه ماد، و از ماد به هند رفته است.

 

 

  سئوالی که مطرح است این است که، گاو نماد چه چیزی است که میترا سعی در نابودی و کشتن آن دارد و زرتشت برای دفاع از آن، مبعوث و حتی اولین آفریده اهورامزدا است. گاو در مقابل چه چیزی برجسته شده است؟ که از تقابل دوگانۀ اهورا در مقابل اهریمن، به دیگر تقابل زرتشتی/ایرانی در مقابل مادی/میترایی، یعنی گاو در تقابل با شیر می رسیم.

 

 

 

 

 

تقابل سمبلیک گاو در برابر شیر

 

 

      نخستین آفریدۀ اهورامزدا، گاو مقدس بود و گناه میترا که به اهریمن ملقب گشت، کشتن گاو مقدس بود.  گاو، نماد آسمان و افلاک است(ورس در کلوسکا،1385 :200). نطفۀ فریدون، زرتشت، کی­اپیوه و...، از شیرِ گاو به رَحِمِ مادرهایشان انتقال یافت. «فروهر زرتشت از طریق شیر منتقل شده است. به موجب روایت زات­سپرم، فروهر زرتشت اندر گیاه مقدس هوم بود. آن گیاه به شیر گاو منتقل شد، پدر زرتشت از آن شیر خورد و از این طریق، به مادر زرتشت انتقال یافت »(رضی،1380: 28). گاو به همراه عقاب، توتم ایرانیان بوده است. درفش کاویان نیز از درفش گاو ریشه گرفته است(صفا،1384، 572). اکثر سرستونها  و نقش ونگارهای پاسارگاد و تخت جمشید به شکل سر گاو مزین شده است. بر روی دروازۀ اصلی پاسارگاد  دو گاو نر بالدار حک شده است(یامااوچی، 1390: 376.رضی،1382: 242.پورادا، کمبریج: 945). نقش دیگر تخت جمشید، نبرد گاو با شیر است. که دریده شدن گاو به دست مهر است. مهر بعدها به اهریمن تبدیل شد و، این شیر نماد مهر/میترا است (بهار،1384: 180-198). در حالی که شیر همیشه به عنوان دشمن نشان داده شده است «زیباترین مهر بلوری داریوش یکم، او را در حال شکار شیری در نخلستان و تحت حمایت اهورامزدا نشان می دهد(کوک، 1383: 132. بویس، 1375،152)  صحنه شکار شیر هم در تخت جمشید، بیست و شش بار نقش شده، به‌این مضمون: «گاو نر اصیلی است که زیر پاهایش بلنده شده و سرش را به عقب گردانده تا با شیری که می خواهد شانه اش را با چنگ و دندان پاره کند، بجنگد. از آنجا که در زرتشتیگری گاو نر نماد سودمندی و نیکی است بعضی ها می‌گویند  نبرد اهورا و اهریمن را نشان می دهد، که همان نیکی و بدی است.  شیر علامت نیروهای ناپاک است.»(بویس،1375: 156).  در مقابل گاو که سمبل و توتم پارس آریایی است، شیر نماد و سمبل میترا و مادها بوده است. در تمامی‌کتیبه‌های و آثار باستانی که از نقوش میترا در مهرابه ها باقی مانده است، میترا را چه درهنگام شکار چه درهنگام کشتن و پیکار با گاو، با مار، عقرب و شیر نشان می دهد.(وزمازرن، همان، 95.رضی،1381، 161-306). مار و عقرب و شیر، نمادهای مهری هستند(کلوسکا، همان،15).  در مراسمات میترائیها، تشرف یافتگان به مقام شیری در صف جلو مقام ویژه دارند(رضی، همان،279). میترا در بسیاری از نمادهای باستانی با بدن انسان، شیرسر، با اژدها/ماری به دور آن نشان داده شده است.(فون گال، کلوسکا، همان،565.رضی،1381،298.هینلز ،1385: 128). بویس، 1375،152. (هینتس ،1386 218-219).

 

 

برخلاف اکثر نمادها و سرستونهای تخت جمشید که به شکل‌گاو است،آثار باستانی و اعتقادات مادها بیشتر به شکل شیر نشان داده شده است (گیرشمن، به نقل از ضیاپور،121.دیاکونوف، کمبریج، 1387، 168.. شایان در دهباشی،1388، 14.گیرشمن، 1376، 25.. یامااوچی، 1390: 358). شیر که از جانوران آفریدۀ اهریمن و دیو صفت است، در آثار زرتشتی نماد نیکی نبوده است (بویس، 1375 :157). (هینتس ،1386 218-219). مبارزه گاو با شیر و شکار شیر توسط شاهان هخامنشی، نه تنها بازتولید کهن الگوی مبارزه اهورامزدا با اهریمن است بلکه نماد مبارزه و شکار مادها توسط پارسها نیز است. چون همان­طور که گاو نماد و توتم ایرانیها بوده است شیر هم نماد و توتم مادها و از همراهان همیشگی میترا در کشتن گاو بوده است. بنابراین، شیر توتم و نماد مادها/میترا است همان‌طور که گاو نماد پارسها/زرتشت است که، جنگ توتم ها، انتزاع جنگ دو قوم پارس و ماد و دو آیین قومی زرتشتِ پارسی/ایرانی با میترای مادی/کُردی است. امروزه کهن الگوی گاوکشی میترا به طور سمبلیکی در میان کوردها از ایزدیان لالش تا هورامان و فرقه الحق و تقدیس شیر باقی مانده است. تقدس گاو که نماد افلاک آسمانی و روان آفرینش است در تقابل با شیر، که نماد نفس و غریزه و زمین است، معنی می یابد به عبارت دیگر تقدیس گاو در برابر شیر، نشانه ظهور روح و متافیزیک در برابر جسم و زمین است. بنابراین، به دیگر تقابل عقل سیاسی ایرانی- زرتشتی با کورد-میترا، تقابل زمین در تقابل با آسمان و مشروعیت زمینی/قراردادی در تقابل با مشروعیت متافیزیکی/حق الهی شاهان است.

 

 

 

 

 

تقابل حق الهی شاهان زرتشت در مقابل قرارداد میترا

 

 

   گفتیم که دیگری اهورا یعنی اهریمن، همان میترا است و کشندۀ گاو مقدس، اهریمن، همان میترا است که همراه همیشگی وی شیر است که بر اساس آن یکی دیگر از تقابل های دوگانه گاو و شیر را بدست اوردیم، آیا سایر دالهای منفی هم، انتزاع شده از آیین میترا و میترائیان است؟ البته میترای متقدم نه میترایی که بعداً به قول پورداوود- مُهر زرتشتی خورد و به خورشید پرستی تغییر معنا داد.خورشید پرستی مهریان، میترای متأخر ایرانی شده، توسط مغان زرتشتی است و ربطی به اصل آیین میترا ندارد که متاسفانه محدودیت این مقال اجازه تفصیل آنرا نمی دهد امروزه در عرف کورد نیز خویری که همان خور یا خورشید است نوعی ناسزا و فحش است. اما اکنون به تقابل دیگر حق الهی شاهان(فرۀ ایزدی) در تقابل با قرارداد اجتماعی بپردازیم که ریشه در آیینهای دو قوم پارس و ماد، یعنی زرتشت و میترا دارد.

 

 

میترا/مهر نه خورشید پرستی بلکه «به معنی پیمان و قرارداد Contract  است و هیچ مدرکی دال بر این که واژۀ میترا در اصل به معنای نور یا آفتاب بوده است، وجود ندارد. نام­گذاری میترا به معنای نور، تایید نشده است در ودا یا اوستا، میترا به معنای خورشید نیست، پس این معنا بعد افزوده شده است»(اشمیت در کلوسکا، 1385، 388-390). در اوستا سرود خورشید و سرود مهر جداگانه هستند(رضی،1381: 413).  «میه»Millet عقیده رایج را رد کرد که ‌میترا، خدای نور و خورشید است و میترا را تجسم پیمانcontract دانست مانند تمیس که در یونان تجسم عدالت است (میه به نقل از اشمیت، همان،387). سپس «پاول تیمه»P.Thieme از نظریه «میه» که میترا مفهومی خنثی به معنی پیمان است، دفاع کرد(هوفر، کلوسکا، همان،361). «مفهوم میترا.......تقدس قولهای رسمی مبادله شده، پیمان، میثاق و قرارداد است.. (تیمه، کلوسکا، همان،554). «اندیشه کانونی مهریشت تقدس قول مبادله شده به صورت قرارداد است..»(تیمه، همان،561-562). . یعنی هر آنچه پیمان صرف نیست، ثانوی و الحاقی است و ایزد میترا، شخصیت یافتگی و خداشدگی همان معنای عام میترا یعنی پیمان/قرارداد است(میه، 1384، 15-16). پس میترا در اصل ایزد پیمان بوده که بعد بعدها با گسترش به‌ایزد خورشید و جنگ تغییر مقام داد(هینتس،  1386 ،72). میتره بر اساس پیمان، جامعه را نظم می‌بخشد(هینلز،1385: :119). اما در دین زرتشت اهورامزدا که نظم را بر اساس فرمانبرداری برقرار می‌کند در راه رسیدن به اهورامزدا، فرمانبرداری از همه چیز برتر است(هینلز، همان: 76). «آیین میترا که برادری را می خواهد و ستایش می‌کند وقعی به بزرگان و اشراف نمی‌گذارد و دولت عدل می خواهد»(بهار،1384: 453).. زرتشت در مقابل نظم پیمانی و عدالت توافقی میترا، نظم کیهانی و عدالت طبقاتی «اشه» را گذاشت.  مزدیسنا، .... دین بهی را به درختی تشبیه که،  شاخه های ان، کردار نیک و چهار شاخه ان چهار طبقه اجتماعی ... بر بالای همه آن‌ها،  شاه شاهان ایستاده است. کاملترین نمونه فلسفه(دین زرتشتی قادری)، پیروی دین از دولت است . دین و دولت به هم وابسته و مظهر و تاج هر دو، شاه شاهان است. شاه‌ایرانی  هم پاسدار عدالت و نظم است هم دین و حقیقت»(زنر، 1384، 88). بنابراین، اساس نظم و عدالت زرتشتی در مقابل پیمان(توافق و برابری)،«اشه»(عدال افلاطونی) است که به طور سلسله مراتبی و تثبیت طبقات و اتحاد دین و دولت است که نظم زمینی تداوم نظم سلسله مراتبی کیهانی است که خدای مطلقی در رأس هرم قرار دارد که قرینه زمینی آن شاه صاحب فره است که مابقی باید از وی اطاعت مطلق داشته باشند(بویس،1375: 142). بنابراین زرتشت در مقابل مفهوم قرارداد اجتماعی میترا که شکل سیاسی ان را در انتخاب دیااکو به شکل انتخاب عمومی می بینیم، پیام­آور نظم کیهانی/سلسله مراتبی، و اتحاد دین و دولت با مفهوم فره ایزدی(حق الهی شاهان) است که در شاهنشاهی هخامنشی تجلی یافت. مخالفان این نظم سیاسی شاهنشاهی به صورت اهریمن و اژدها تصور می شد «هرج  و مرج به صورت اژدها تصور می‌شود که خدا با کشتن او نظم کیهانی را برقرار کرد»(هینلز،153)، مانند کشتن اژی­دهاک/ضحاک توسط فریدون در اساطیر ایرانی /زرتشتی. بنابراین، اینجا به تقابل مار در برابر عقاب می رسیم اژدها/مار توتم میترا ماد که نماد زمین و زیست بدنی انسان است در تقابل با عقاب که توتم ایرانی زرتشتی و، نماد آسمان و افکار متافیزیکی است.

 

 

 

 

 

تقابل عقاب در برابر مار

 

 

    میترا در بسیاری از نمادهای باستانی با بدن انسان، شیرسر، با اژدها/ماری به دور آن نشان داده شده است.(فون گال، کلوسکا، همان،565.رضی،1381،298) در حالی که زرتشت، مار را بزرگترین دروج و آفریده اهریمن و خراب کننده عالم می داند(پیرنیا،1383: 102). در وندیداد موبدان از جانوران اهریمنی و وسیله­ای به نام مارگن یا مارکش داشته اند و کشتن مار از فرایض بود(رضی، 1386:180). مار در تمامی اساطیر نماد زمین و غریزۀ جنسی و کُشتن آن صواب است. عصیان جنسی و شیطانی ضحاک نیز به شکل رویدن مار بر روی شانه هایش نشان داده شده است. مار، در مقابل عقاب که نماد آسمان است، نماد زمین است(فون گال، کلوسکا، همان،571). مار نماد شادکامی زمینی و غریزه و عصیان جنسی است. مار است که حوار را به خوردن میوه معرفت هدایت می‌کند(تورات /باب سوم، نقل ازمسکوب،1385،14) که، انسان خود عارف به نیک و بد شده و بی نیاز از فرامین و شریعت الهی می‌شود. ضحاک نیز چون میترا، با دو مار بر روی شانه و سه سر تصویر شده است.

 

 

   مادها نیز به ضحاک ماردوش و سه سر و شش پوزه ملقب گشتند(علی اف، 1388،172). یافته‌های باستان شناسی هرتسفلد موید پرستش مار در ماد است  مار توتم برخی اقوام محلی ماد بوده است  و درمتون قدیمی مادها مارزاده معرفی شده اند(علی اف ،1388، 456)..ضحاک ماردوش و اژدهای سه سر و شش پوزه و.... مضامین اوستا سرشار از داستان های نبردهای ایرانیان با مادها بوده است(علی اف، همان،172). مار برخلاف دیگر فرهنگها در فرهنگ کُردها، نقش خیرخواهانه دارد(نیکیتین ،1377، 535). به همین دلیل، مادها در فرهنگ یونان به مدوسای گیسومار و در فرهنگ ایران به آژی‌دهاک معروف شدند. امروز بسیاری از مکان‌ها درکُردستان هم‌چنان پسوند مار دارند. معبد مار در آذربایجان که باقی مانده از دوران مادهاست. مریوان نیز به معنی ایوان مار است و مار بر درگاه معبد لالش و در میان دراویش قادری کوردستان تقدیس خاصی دارد و افسانه شاه ماران نیز هنوز در میان کوردها رواج دارد.

 

 

    در عقل ایرانی زرتشتی در تقابل با مار، این عقاب است که موجودی مقدس است. در روایات ملی و دینی ایرانی/زرتشتی، فرۀ­شاهی همیشه با پرنده‌ای از خانواده عقاب بستگی دارد(شهبازی،1350: 342) نماد هخامنشیان و شاهان ایران، عقاب یا شاهین بوده است(کوک ،1383: 265.رضی،1385: 64-65.کوک ،1383: 282.بریان، 1380: 169). پاین‌تنه اهورا یا فره نیز، همیشه  به شکل عقاب است(شهبازی،1350: 341). عقاب در مقابل مار که نماد زمین است، نماد آسمان است، (فون گال، کلوسکا، همان،571). هنگامی که نیچه می گوید عقاب و ماری را دیدم چون دو دوست، منظورش شکستن دوئالیسم و پایان تقابل اسمان(عقاب) و زمین(مار) است بنابراین، جنگ سمبلهای مار و عقاب به عنوان توتم ماد/میترا و پارس/زرتشت، از سویی نمادی از ستیز سیاسی و قومی پارس با ماد و زرتشت با میترا است از سوی دیگر تقابل فرهنگ متافیزیکی و روحانی پارس/زرتشت را در تقابل با فرهنگ زمینی/جسمانی میترا/ماد را نشان می دهد. در ادیان متافیزیکی، آسمان نماد نور و روشنایی خورشید است و زمین نماد ظلمت و تاریکی است اینجا به تقابل دیگر نور در مقابل تاریکی می رسیم. تاکید زرتشت بر نور و خورشید و آتش، باز در مقابل میترا است که در غارهای تاریک به دور از نور خورشید به رقص و مستی و گاوکشی می پرداختند.

 

 

 

 

 

تقابل نور در برابر تاریکی

 

 

    مهر برخلاف جهت خورشید و بعد از غروب خورشید، طلوع و قبل از طلوع خورشید، غروب خواهد کرد.  مهر و خورشید در بسیاری از نوشته­های دینی پهلوی ، پازند و مهریشت، دو ایزد جداگانه هستند(ورمازرن،1345: 8). «میثره پیش از خورشید در کوه ... نمایان می‌شود... هنگام ناپدید شدن خورشید به دیده بانی می پردازد....گردش او از باختر به خاور است...»(مهریشت، کرده 24). بنابراین، میترا هیچ گاه خورشید نبوده و بیشتر ایزد شب و ستاره اسj. طلوع و غروب وی، وارونه خورشید است. از غرب، پس از غروب خورشید طلوع خواهد‌کرد و در شرق قبل از طلوع خورشید، غروب می‌کند. در واقع طلوع خورشید، غروب میترا است.(همان­طور که طلوع ایرانیها و زرتشت غروب مادها و میترا بود). در واقع زرتشت در برابر تاریکی غارهای میترایی بر روشنای آتش، نور و خورشید تاکید کرد هگل درک نکرد دیگری نور زرتشت به عنوان آغازنده تاریخ، تاریکی غارهای میترایی بود نه طبیعت همانطور که دیگری حق الهی کوروش شاه نه نظمی طبیعی بلکه نظمی اجتماعی contract میترا/مهر بود.

 

 

   برای اثبات اینکه میترا نه خورشید بلکه ضد خورشید بوده­است، علاوه بر مهریشت، می‌توان به مهرابه­های سراسر دنیا و تصاویری که از زایش میترا از دل صخره حک شده است رجوع کرد. همچنان می توان ردپای غارهای میترایی را امروز در کوردستان از معبد لالش تا غارهای کرفتو و...مشاهده کرد که در ایران با وجود دشمنی دین زرتشت و داریوش با میترا، تمامی آثار میترا و مهرابه­های آن، نابود شده­اند(هینتس، 1386: 371) به همین دلیل ما مجبوریم به مهرابه های سایر نقاط دنیا ارجاع دهیم که بازمانده میترای مادی در غارهای تاریک است نه میترای ایرانی- خورشیدی شده. اما قبل از آن چگونگی زایش میترا از دل صخره را روشن کنیم.

 

 

    در کتیبه‌ها و تصاویری که از زایش میترا به دست آمده، کلاه فریژی به سر دارد و در دست چپ او مشعل، در دست راست او کارد است. که با این کارد روزی باید گاو نر را بکشد(Vermasern in Gerevich,2011.93هینلز، 1385: 124) اولین پیکار میترا، برای توفیق کارهای خود، بعد از زایش، مبارزه با خورشید، مغلوب کردن و به زانو در آوردن وی است(رضی،1381، 304-297). در گاتها نیز میترا به عنوان کشنده گاو و شکست دهنده خورشید معرفی شده است(زنر و لومل به نقل از بیانکی، کلوسکا، همان،48) . پس میترا نه تنها خورشید نبوده،ٍ بلکه رسالت اصلی خود را مقابله با خورشید، و ضد آن است. بیوار معتقد است که مهر با خدای زیر زمین یا جهان مردگان بین‌النهرین یعنی نرگل(هادس) ارتباط دارد(هنسمن، همان،255). مشعلی که در دست چپ میترا است نماد ضد خورشید است مشعل در غارهای تاریک و در جایی که نور خورشید نباشد مورد استفاده قرار می گیرد، جایی که نور خورشید باشد نیازی به مشعل نیست  که امروز نیز در معبد یا غار لالش در کوردستان از مشعل استفاده می شود.

 

 

    تمامی مهرابه­های سراسر دنیا(چه طبیعی و چه مصنوعی)، درون غار تاریک دور از نور خورشید انجام شده است. «مهردینان خدای خود را در غارهای بسیار تاریک مورد پرستش قرار می دهند که گویی در ان  تیرگی­های اهریمنی پنهان می‌شوند و از نور و روشنایی می‌گریزند»(ماترینوس به نقل از رضی،1381، 274).

 

 

     اما چرا تمامی مراسمات میترایی در درون غار سنگی، و «مهرابه‌های آنان اغلب زیر زمینی بود»(رضی،1381، 36).حتی در صورت دسترسی نداشتن به غارهای طبیعی ،غارهای نمادین را نیز در زیر زمین به شکلی که نور و روشنایی به درون آن نتابد. می‌ساختند(پورفیر به نقل از رضی، همان،273). غار در تمامی عقلهای سیاسی ملل باستانی نمادی از ظلمت و تاریکی که در مقابل حقیقت و نور و روشنایی آسمان و خورشید تعریف می‌­شود. آژی‌دهاک/ضحاک، بعد از دستگری توسط فریدون، کشته نمی‌شود و در درون غاری در دماوند با غل و زنجیر زندانی می‌گردد(صفا،1384، 462)ابن اثیر روایت می‌کند که:« فریدون با سلیمان بن داوود دیدار کرد.... او را در دماوند در بند کردند سلیمان گفت او را به زنجیر کنند تا تنواند تکان بخورد. بعد در غاری دو مرد، در غار را کوفتند و آژی‌دهاک  برای همیشه زندانی شد چون نمی میرد»(ابن اثیر، ،1385، ج1، 81). کوروش نیز بعد از تسلیم شدن آستیاگ، وی را زنده نگهداشته، به زندان غاری انداخته و او را در غل و زنجیر محکم بست(کتسیاس، فوتیوس، 1379، 19).  مدوسای گورگن نیز در اساطیر یونانی در دنیای زیر زمین هادس در درون غاری زندگی می‌کند.  ساکنان غار افلاطون نیز نیز نماد جهل و تاریکی و غفلت هستند(کاپلستون ،1388، 190). ساکنان غار افلاطون عامه مردمی هستند که در حالت خیال و پندار زندگی خود را می‌گذرانند.  تنها سایه های واقعیت را می‌بینند. به سبب شهوات و تعصبات خود و دیگران  به کجی وانحراف گراییده اند وضع آنان بهتر از وضع کودکان نیست . که با عالم حقیقت نور راه یابند به علت درخشندگی زیاد نور کور می‌شوند و سایه ها را بسیار واقعی تر از واقعیتها می‌بینند.گذار از دنیای تاریک غار به عالم نور و آتش،گذار از عالم تعصبات و شهوات و سفسطه ها به عالم واقعی محسوسات و سپس به عالم معقول و حقیت است. خورشید نماینده مثال خیر و صورت اعلی و سرچشمه حقیقت وعقل است(کاپلستون ، همان،190-191). تمثیل غار ناشی از خلاقیتهای شخصی افلاطون نیست بلکه وی از سیاحت نامۀ فیثاغورث استفاده کرده است که مراسم میترائیان را در درون غار به تصویر آورده است همانطور که تاکید زرتشت بر نور و اتش تصدفی نیست بلکه واکنشی در برابر تاریکی غارهای میترایی است. بنابراین، غارِ جهالتِ افلاطون همانند ظلمت و تاریکی زرتشت، خطاب به میترائیان است. تمثیل غار افلاطون همانطور که هایدگر و آرنت شرح داده اند آغاز فلسفه سیاسی غرب است که در تقابل غار، عالم مثل را انتزاع کرد.نیچه افلاطون را به دشمنی با این جهان و به ساختن یک عالم متعالی به سبب دشمنی نسبت به‌این عالم، و تنفر از حیات انسانی از روی پیش فرضها و علائق اخلاقی متهم کرده است(نیچه به نقل از کاپلستون، همان،237). نیچه خدای آپولون را ناشی از ضعف بشریت در برخورد با واقعیت تراژیک هستی است. واقعیت تراژیکی که به جای توهم عقل و دین، می‌بایست با رقص دیونیزوسی به استقبال ان رفت. بنابراین، اگر بشریت توان برخورد واقعی با حقیقت تراژیک هستی را می داشت به رویا و توهم عقل و اخلاق یا عالم مثل پناه نمی‌برد. بنابراین، برخلاف افلاطون که ساکنان غار را نماد پندار کودکانه و تخیل می داند، عین حقیقت است.حقیقت دنیا تراژیک است رنج و اندوه و نابرابری است. تاریکی غار از سویی نماد تاریکی دنیا و واقعیت تراژیک آن است که به جای پناه بردن به رویا و توهم متافیزیکی باید با رقص دیونیزوسی آن را پذیرفت که هلپه رکه رقص کوردها همان رقص دیونیزوسی است. همچنین باید اشاره کنم اگرچه بحث ما مربوط به نیچه نیست اما نکته ای است که گفتنش خالی از لطف نخواهد بود. نقطۀ کور اندیشۀ نیچه است. وی در شناخت  خاستگاه آپولون با زرتشت، در کتاب «چنین گفت زرتشت» مهارت خاصی از خود نشان داد اما در شناخت تقابل آن یعنی دیونیزوس، به بیراهه رفت و آغازگاه آن را نشناخت و در ترکستان یونان به دنبال دیونیزوس/میترا می گشت غافل از آیکه دیونیزوس ،به قول کاسیرر، شکل یونانی همان زاگرس است که به قول برتراند راسل اولین بار از طریق کیش اورفئوسی وارد یونان شد و در تراژدیهای آتن تاثیری عظیم داشت(راسل،1394: 35) لاجرم رقص دیونیزوسی همان آیین میترایی مادها و "هه­لپرکه­ی" کُردی است که امروزه نیز "هلپه­رکه" با تمام سمبلهایش باقی مانده است اگرچه متاسفانه معنای اصلی خود را از دست داده است. کوردها همیشه در جنگ و آوارگی نیز به هلپرکه می پردازند این همان پذیرش تراژدی زندگی با رقص دیونیزوسی است. در اینجا به تقابل دیگر زندگی در همین دنیا یا بهشت زمینی در مقابل برجسته کردن زندگی اخروی در دین زرتشت و سایر ادیان متافیزیکی دست می یابیم.

 

 

 

 

 

تقابل معنویت و آخرت در برابر بهشت زمینی یا پردیس

 

 

     هات 9تا 11، موسوم به هوم یشت هستند. در واقع این سه هات، از یشت ها(متن میترا) بوده­اند که آن را به صورت زرتشتی درآورده و در میان هاتهای یسنا قرار داده اند (رضی،1381، 114).  در این سه هات از  بند 19 تا 23، عناصر کهن یشت میترایی نقل شده است. در این سه هات، به زیبایی عناصر جسمانی/زمینی و عدم اعتقاد به روح و آخرت گرایی میترا نشان داده می‌شود. که از هوم، چند درخواست می‌شود که همگی مربوط به‌این دنیا و تن و جسم است:« هوم زیبا و درمان بخش، دوردارنده مرگ... درخواست بهترین زندگی و آسایش،..... درخواست  تندرستی برای تن، سومین درخواست یک زندگی دراز برای جان اوشتانه که با تن مادی از بین میرود(یعنی بعد از مرگ روحی باقی نمی ماند)(هوم­یشت به نقل از رضی، همان،115). در آیین میترا از هوم، درخواست زندگی دراز برای جان، چرا که جان، که با مرگ تن مادی، از بین می رود. اگر به بقای روح، در جهان پس از مرگ ایمان داشتند، درخواست زندگی دراز برای جان نمی نمودند چرا که جان و ورح نمی میرد که درخواست زندگی طولانی برای جان شود. چون در میترا تن و روح با هم هستند و بعد از نابودی تن روح هم وجود ندارد، روح پس از تن می میرد و به جهان پس از مرگ و آخرت اعتقادی نیست. دوئالیسم روح و تن که در زرتشت و افلاطون و مانی و مسیح و.. هست، وجود ندارد. همچنین درخواست بهترین زندگی، اسایش و تندرستی برای تن می‌شود. در مهریشت، سعادت نه با نیایش خدایان با اندیشه و روح ، بلکه رهایی تن است و اصل و اساس، درخواست بهترین زندگی و تندرستی «تن» است و هیچ اشاره‌ای به رستگاری روح و زندگی آخرت و شهود عرفانی نیست.

 

 

    فرهنگ یا ضد فرهنگ، دیونیزوسی/زمینی میترا، نه تنها در مهریشت، بلکه در بعضی از کتیبه‌های تاریخی نیز نمایان است. یکی از این کتیبه‌ها، از انتیوخوس کوماژن در نمرود داغ است. شاید قدیمیترین کتیبه به دست آمده از میترا، کتیبه انتیوخوس کومازن در نمرود داغ است (هنسمن، کلوسکا، همان260). کوماژن در خاور ترکیه کنونی است(اشتیانی، همان،10).

 

 

    کتیبه کوماژن متاثر از میتانی  و آیین میترای ان است(گیمن، کلوسکا، همان،227). در کوماژن که اکنون در کوردستان شمالی است مطابق تحلیل گیمن به چیزی بر می خوریم که مغایر با جهان باستن است خبری از وعده جهان آخرت نیست بلکه وعده زندگی خوب، خوراک خوب و شراب خوب داده می شود در این تمدن وعده اخرت داده نمی شود از سویی با شراب و حضور نوازندگان و رقص و مستی مواجه هستیم از سوی دیگر فقدان مغان و اتشکده که هیچ ارتباطی با دین ایرانیان ندارد (گیمن، همان،227-229). همانطور که گیمن اشاره کرده است به جای مغ، نوازنده به جای دعا و نیایش شراب و مستی و دختران نوازنده است بنابراین، سعادت میترا نه روحی و اخروی و دینی بلکه در همین دنیا مربوط به شادی زیستی/جسمانی است. ژ.مار و بارتولد، به دستی ریشه مذاهب بت پرستی(نه بت سنگی بلکه منظور ضد دینی/خدایی بودن و اروتیک بودن است،قادری) دنیای اسلام و اسیای صغیر را در افراط در هرزه گری کُردها می دانند.(به نقل از نیکیتین، همان،459-461). نمود عینی هرزه گری (زمینی/اروتیک) بودن فرهنگ کُردها را می‌توان در جنبشهای تاریخی کوردها چون مزدکیان و خرمدینان و مارهای ضحاک نیز مشاهده نمود که امروزه به دلیل امتناع سیاست کوردی در آشیانه فولکلوریک و ادبیات کوردی و هلپرکه (رقص کوردی) لانه کرده است. تاکید اصلی در همه ادیان و فرهنگهای باستانی، بر روی آسایش روح است نه تن، تن فنا پذیر و قفس روح است. در دین زرتشتی،  تن انسان ابزاری در خدمت روح،  عقل ابزاری در خدمت ابلاغ دین اهورایی است (زینر، 1377، 22). « پس از آفرینش مشی و مشیانه...... هرمزد گفت: اول روح افریده شد و بعد تن...تن برای روح افریده شد  و تن ابزار روح(تاکید از من،قادری، است) که ان را به کارکردن وادارد ...... هرمزد به مشی و مشیانه گفت: شما از حیث عقل بهترین موجوداتید با هدایت عقل اساس مذهب را رواج دهید .....»( پیرنیا،1376..، 14) . «نباید از بهر تن روان را فراموش کرد»(زنر، 1377، 31). بنابراین، زرتشت در تقابل با زمینی، جسمانی، غریزی و شادکامی میترا، بر آسمان، روح، معنویت و مقیدات دینی تاکید کرد. در دین زرتشت، جسم قفس روح است اما در آیین میترا، روح قفس جسم است. زرتشت در مقابل قربانی گاو ، قربانی غرایز را بنا نهاد. میترائیان بعد از قربانی گاو که نمادی از قربانی کردن روح و اوهام متافیزیکی است به رهایی غرایز و زیست بدنی پرداخته و به رقص و شادی می پرداختند. جالب است بدانیم ژیژک، کل نژاد پرستی را فقدان میل جنسی و حسرت نسبت به دارندگان آن تعریف می کند به همین دلیل در کل فرهنگ‌های متافیزیکی چه فلسفی و چه دینی کُردها/مادها به شیطان و اهریمن ملقب گشته‌اند. در فرهنگ یونانی به مدوسای گیسومار که در دنیای هادس/تاریکی می زییَند و نماد غار جهالت شدند. در فرهنگ ایرانی به اژی‌دهاک و اهریمن و دیو، در فرهنگ بین النهرینی به تخمه تیامات و گوتیان بی خرد، در فرهنگ یهودی به جِن و جن‌زاده توصیف شدند بزرگان شیعه و سنی هرد روایاتی دال بر اینکه کُردها از نسل جن هستند بیان کرده‌اند3

 

 

 

 

 

میترا و تاریخ

 

 

همان طور که اشاره کردیم متیرای متقدم نه میترایی که شکل و محتوای ایرانی زرتشتی به خود گرفت و به خورشید پرستی تغییر معنا داد، نه آیینی هندو اروپایی بلکه آیینی مادی بود و حاوی دو مفهوم ؛ قرارداد پردیس می باشد. محققان معنای قرارداد ان را دریافته اند اما کمتر به معنای پردیس ان توجه داشته اند. والتر هینتس واژه پردیس را اصالتا مادی می داند که بعدها به فردوس عربی و پردیس اروپایی تبدیل شد(هینتس،1386: 215) اما در قالب مفهوم میترا به آن اشاره ایی نکرده است اما اگر به مراسم میترا در درون غارهای تاریک هنگام گاوکشی ,و جنبشهای کوردی خرمدینی دقت کنیم سوای مفهوم قرارداد اجتماعی که آن را توضیح دادیم، معنای پردیس یا بهشت زمینی نیز هویدا است چون فرهنگ انها زمینی بود و اعتقادی به روح و آخرت نداشتند. مادهای میترائی بعد از کشتن گاو به رقص و شادی و مستی می پرداختند و غرایز خویش را اگزیستن می کردند. بنابراین، دو مفهوم اصلی میترا، قرارداد پردیس است که ظهورات تاریخی و سیاسی آن را در جنبشهای سیاسی مشاهده می کنیم از انتخاب دیااکو به شکل قرارداد اجتماعی گرفته تا جنبشهای مزدکی و خرمدینی که نماد میترا پردیس یا تحقق بهشت در همین زمین بودن. در جنبشهای کوردی مزدکی و خرمی به قول مقدسی-  معتقد به ارضای همه امیال تا جایی که دیگری را زیان نزنند، بودند(مقدسی، در یارشاطر،1374: 228). اگر به دوره محوری تاریخ که یاسپرس به آن اشاره می کند یا فلسفه هگل که زرتشت و کوروش را آغازگر تاریخ می دانند و باور داشته باشید هر ایده ای در تقابل با ضدی ظهور می کند، متوجه می شویم که تاریخ در تقابل با میترا ظهور یافته است. دین و فلسفه توسط زرتشت و افلاطون محتوی و ماهیت تاریخ گشت در واقع ظهور تاریخ، ظهور متافیزیک بود و همان طور که هایدگر اشاره کرده است متافیزیک، موتور محرکه تاریخ بود لاجرم متافیزیک چه در شکل فلسفه افلاطون و چه در شکل دین زرتشت در تقابل با میترا تدوین شد. دیگری افلاطون تمثیل غار است که نماد غار میترایی است و در تقابل با شادی و رقص و مستی غارهای میترایی، قواعد سخت معنوی و فلسفه را ایجاد و عالم مثل که نمادی از خورشید است را در تقابل با تاریکی غار تعریف کرد و در مقابل نظریه قرارداد اجتماعی تبلور یافته در سوفسطائیان، نظریه فیلسوف شاه را مطرح کرد البته این به معنی عدم تاثیرپذیری از میترا نیست. کل سمبلهای افلاطون مانند اسب چموش و خموش و تمثیل غار و انسان شیر صفت که با توصیف یا در مقابل انها فلسفه خویش را تدوین کرد، سمبلهای میترایی است در واقع فلسفه با تحیر در مقابل سمبلها و مراسم میترایی زایش یافت که افلاطون با مشاهده سمبلهای میترایی در گسست از فضای معنای اصلی انها و در گسست از زبان تصویر آنها قادر به دریافت معنای انها نبود و غرق و متحیر در برابر انها، زبان ابزار و دیالکتیک را به ظهور رساند. چیزی که ماکس مولر در باره اسطوره که ان را ناشی از نیمه جهالت زبان یا بیماری زبان می داند در باره فلسفه نیز صادق است که مکتب وین به درستی فلسفه را ناشی از سوتفاهم زبانی می داند. در واقع با ظهور کلام و متافیزیک همان طور که ویتگنشتاین مبانی تئوریک ان را بیان کرده است از زبان تصویر گسسته و زبان ابزار جایگزین ان شد. برخلاف افلاطون که در جهالت و حیرت نسبت به سمبلهای میترایی فلسفه را زایش یافت دینیار کینه توز، زرتشت، بعد از نپذیرفتن دینش در میان مادها در نفرت از میترا، و در مقابل زبان تصویر و عین میترا، زبان وحی و دین را انتزاع کرد. میترای گاوکش را اهریمن و در مقابل تاریکی و رقص و شادی غار، روشنایی آتش و قواعد سخت دینی در مهار غرایز را گذاشت و در مقابل نظم سیاسی قراردادی/زمینی، نظم سیاسی کیهانی و متافیزیکی را طرح ریخت و خدایی که در ماد همان شاه و مخلوق بود را به خالق تبدیل و به اسمان برد  که نظم سیاسی بازتولید ان و شاه قرینه زمینی اهورا شد. ابراهیم بعد از گریز از حران در مقابل خدای میترا در تاریکی غار، خانه خدا را در صحرا در مقابل نور خورشید برساخت و در مقابل قربانی کردن خدا برای انسان که میترای خدا برای انسان گاو را قربانی می کند، قربانی را وارونه که این انسان است برای خدا قربانی می کند و به جای حلقه هلپرکه که نمادی از خود خدا بود  چون خدا به قول بن ونیست واژه ای مادی به معنی خودتوانا بود و خدا در میترا همان جمع خودها یا بدن کامل بود که حلقه هلپرکه نماد ان بود، ابراهیم حلقه طواف را گذاشت که  نه خود خدا بلکه بر گرد خانه خدا می چرخند و در برابر زمان ازلی هلپرکه، به قول میرچاالیاده، اغازگر زمان تاریخی گشت. در واقع تاریخ و جوهر تاریخ که همان دین و فلسفه است، در تقابل با میترا زایش یافت در تقابل با قرارداد اجتماعی میترا، افلاطون فیلسوف شاه را گذاشت و زرتشت فره ایزدی یا حق الهی شاهان را. بنابراین اساسا متافیزیک تاریخ در تقابل با ایده میترا ظهور یافت. به همین دلیل کوردها در تمامی ادیان و اقوام تاریخی به جن و ضحاک و شیطان و ...ملقب گشتند این تقابل در فیلم جن گیر نیز نشان داده شده است که جن از کوردستان به زیرپوست تمدن مسیحی که آن دختر نماد آن است هجوم و باعث عصیان غرایز وحشی و سکسی وی می شود که البته نابودی جن جز با نابودی کشیش ممکن نمی شود چون همانطور که گفتم خیر و شر با هم معنی یافته اند و نابودی شر برخلاف وعده ادیان و فلسفه، همان نابودی خیر نیز هست و همانطور که بعد از مرگ جن و کشیش، یعنی مرگ خیر و شر باهم، زندگی به روال عادی بازگشت، قبل از ظهور خیر و شر نیز در دوران میترا، زندگی روال عادی و ارامش خود را داشت بنابراین، برساختن خیر و شر و ظهور تاریخ نتیجه خطا بود. البته این تقابل به معنی نفی تاثیرگذاری میترا در تاریخ نیست همانطور که در باره افلاطون گفتم، زرتشت نیز بسیاری از مفاهیم را از میترا و مادها مصادره کرد اما بارمعنایی ان را به کلی دگرگون کرد برای مثال فره ایزدی، واژه ایی مادی به معنی تکثر شاهی بود چون ایزد در میان مادها همان شاه و شاه مخلوق قرارداد اجتماعی بود که واژه ایزد را مصادره و به اسمان برد و معنای خالق را به ان تزریق کرد و فره که در زبان کوردی به معنی very و تکثر است را به نشانه و ایت الهی تغییر معنا داد. مثال عامتر این نفی-مصادره را در هفت خوان میترا می بینیم میترا از همه ادیان و فلسفه های متافیزیکی و عرفان قدیمتر است و همه مفهوم سلوک در هفت مرحله را از میترا گرفته اند اما معنای ان را به کلی وارونه کردند هفت خوان میترا همان طور که بیوار اشاره کرده است صعود به عالم معنویت و معقولات نیست بلکه سقوط به دنیای هادس است در میترا در مرحله چهارم، سالکه به نقش شیر در می اید اما در هفت خوان عرفان و شاهنامه فردوسی سالک که همان رستم و اسفندیار است در مرحله چهارم باید شیر را بکشد. محدودیت این مقال اجازه تفصیل بیشتر را نمی دهد اما به طور سمبلیک نماد غارهای میترایی، اب و مار و عقرب است که مسیر هر سه به طرف زمین یا زیر زمین است اما در هفت خوان عرفان این پرنده است که نماد سالک می شود و در مقابل تقدیس اب که به زمین گرایش دارد اتش را مقدس کردند که به اسمان مسیر دارد در واقع هفت خوان میترا زدودن بدن از الودگیهای روح و متافیزیک است اما هفت خوان ادیان و عرفان وارونه شد و ان را رهایی روح از الودگیهای جسم تفسیر کردند در یک کلام تاریخ گسست در تداوم میترا است چون همانطور که برتراند راسل نیز اشاره کرده است تراژدیهای یونان نیز متاثر از دیونیزوس بود در واقع تراژدی یونان تلفیق روح حماسی یونان و سنت دیونیزوس بود(فرهاد پور،1376: 264) و بسیاری از آداب مسیحیت نیز از جمله خود حلول خدا د ربشر مصادره میترا بود که بعدا فاوست گوته که روحش را به شیطان فروخت، نظریه قرارداد اجتماعی، الهه دیونیزوس نیچه، اصالت بدن فوکو، بازگشت میترا بود در یک کلام طلوع تاریخ، غروب کورد- میترا بود و غروب دوباره تاریخ، طلوع دوباره کورد است که نماد سیاسی آن درگیری داعش به عنوان آخرین رمقهای تاریخ متافیزیک در برابر جنبش دموکراتیک کوردها در کوردستان امروزی از سنجار تا کوبانی است.

 

 

نتیجه گیری:

 

 

آنچه ما در این مقاله در پی پردازش آن بودیم بررسی تقابل های دوگانه دین زرتشت و دیگری این تقابل یعنی میترا، در پیوند با امرسیاسی سلطه پارسی و زوال سیاسی مادها بود. زرتشت اگرچه خود کورد و در ماد ظهور یافت و حتی زبان و مفاهیم وی به قول دارمستتر کوردی بود، اما بار مفاهیم را به کلی دگرگون و از نظر سیاسی و دینی در ضدیت با آیین میترا و ماد تکوین یافت چندانکه در دین وی میترا و ماد به اهریمن، آژی دهاک و دروغ توصیف شدند که به سلطه و خشونت پارس آریایی های مهاجر بر علیه مادها مشروعیت می داد در واقع دیگری دین زرتشت، دیگری نظام سیاسی پارسها بود. برخلاف تصور رایج، کوردها- مادها آریایی نبودند و ساکنان بومی منطقه زاگرس از هزاران سال قبل بودند که سابقه دین میترا نیز به سه هزار سال قبل از ورود اریاییها می رسد. رابطه پارس- زرتشت با ماد-میترا، رابطه سرکوب مصادره است یعنی از سویی به سرکوب ونابودی ایین میترا و مهرابه ها پرداختند از سوی دیگر چون پارس قومی مهاجر و فاقد فرهنگی پیشرفته بودند کل مفاهیم مادی را مصادره و بار معنایی زرتشتی به آن دادند برای مثال از سویی میترا را به اهریمن ملقب و از سوی دیگر میترایی ایرانی زرتشتی به معنای خورشید پرستی و فرشته اهورامزدا برساختند که در ضدیت کامل با میترای متقدم مادی بود به قول پورداوود میترا در ایران مهر زرتشتی خورد. میترای متقدم مادی به معنای قرارداد پردیس بود. در مهریشت اشاره شده است که از زندگی خانوادگی تا سیاسی کلا بر اساس قرارداد و توافق شکل می گیرد و هیچ اصول و قانون از پیش تعیین شده ایی برای هدایت نظم وجود ندارد جز توافق با رضایت. شکل سیاسی میترا- قرارداد را می توان در گزینش دیااکو به حکمیت طبق گفته هرودت مشاهده کرد و شکل اجتماعی یا میترا-پردیس را می توان در رقص و مستی و شادی در درون غارهای تاریک دید به این معنی که بهشت در ماد در همین دنیا بوده است و نظم سیاسی نه در ادامه نظم کیهانی بلکه مخلوق توافق سیاسی بوده است. اما زرتشت کل این فرهنگ را وارونه کرد. در ماد خدا همان شاه بود و چون نظم سیاسی مخلوق توافق مردم بود، خدا نیز مخلوق خلق بود. در ماد فره به معنی very یا تنوع و تکثر بود و فره ایزدی به معنی تعدد شاهی بود که طبق کتیبه های اشوری و تحقیقات دیاکونوف، بریان و لایورانی و هرتسفلد4، شاهکهایی مستقل از هم بودند و هیچ سرکرده ی برتر یا پادشاهی وجود نداشت اما زرتشت با مصادره مفاهیم، بارمعنایی انها را کاملا دگرگون کرد و ان را به نشانه یا ایت الهی تفسیر که شاه نه مخلوق توافق مردم بلکه برگزیده خدا و نظم سیاسی نه در کنترل توافق و مصنوع قرارداد اجتماعی بلکه ذاتی و در تداوم نظم کیهانی است که شاه قرینه زمینه اهورامزدا دارای قدرت مطلق است5. خدا به قول هنینگ به معنی خودتوانا بوده است که اشاره کردم در ماد خدا در زمین و همان جمع و توافق خودها بود اما با سلطه زرتشت- ایران، خدا به اسمان فرافکنی شد و خدای مخلوق، خالق نظم سیاسی شد لاجرم پردیس یا بهشت که در ماد در زمین بود به اسمان انتقال یافت که تنها مطیعان نظم سیاسی زرتشتی قادر به ورود به ان هستند و مخالفان نظم سیاسی در اخرت به جهنم و در دنیا به اهریمن و ضحاک و ...ملقب می شدند. یکی از دلایل این تحول این بود که اریاییها چون قومی مهاجر بودند فاقد مشروعیت مردمی بودند لاجرم نظریه قرارداد اجتماعی و مقبولیت مردمی نمی توانست مورد قبول انها واقع شود به همین دلیل مشروعیت را از زمین به اسمان بردند تا به نظم سیاسی و سلطه خود مشروعیت بدهند که دینیار کینه توز، زرتشت مبانی مفهومی ان را ابداع کرد به عبارت دیگر دین فرزند سلطه قومی و برای مشروعیت بخشیدن به آن است همان طور که افلاطون برای تثبیت سلطه طبقاتی بر ضد دموکراسی، فلسفه را تدوین کرد. اما سیاست تنها دلیل این تحول نبود چون یونانیها که درگیری نظامی و سیاسی و سرزمینی با مادیها نداشتند. اگر زرتشت در مقابل تاریکی غار، نور و اتش را برجسته و در مقابل گاوکشی میترا، به تقدیس گاو پرداخت و در مقابل نظم سیاسی زمینی- قراردادی میترا، نظم سیاسی کیهانی و سلسله مراتبی را تدوین، افلاطون نیز در مقابل تاریکی غار عالم مثل چون خورشید را تدوین که ساکنان غار رانمادی از جهالت و شهوت قلمداد کرد. ابراهیم نیز بعد از مهاجرت از حران، در مقابل خدای تاریکی غار میترا، خدایی در وسط صحرا در مقابل روشنایی خورشید تعریف کرد. طبق اثاری که به دست اماده است میترا در درون سخره ایی سنگی ظهور و برای بشر گاو را قربانی می کند یعنی خدا در زمین ظهور و این خداست که برای بشر قربانی می کند که ابراهیم این را وارونه کرد که بشر برای خدا قربانی و باید به طرف خدا صعود کند. در واقع ظهور خدا در بشر در دین مسیح، مصادره همان ظهور میترا در زمین است و قربانی کردن میترا برای بشر است در حالی که محققان فقط جزئیات مسیح را مصادره از ایین میترا می دانند مانند نان و شراب و پدر و بابانوئل این در حالی است که اصل مصادره مسیح همان حلول خدا در بشر است. یعنی نه تنها ایران-زرتشت گسست در تداوم ایین میترا است کل تاریخ که با دین زرتشت و فلسفه افلاطون اغاز شد، در تقابل باایین میترا ظهور یافت و میترا دیگری تاریخ، و دیگری دین زرتشت و فلسفه افلاطون است. تقدیس گاو از هند تا مصر واکنشی در برابر گاوکشی میترا بود6.

 

 

ان خدای دیونیزوسی که نیچه می گوید همان میترا و هلپرکه کوردی است چون دیونیزوس طبق نظر کاسیرر همان زاگرس است و خدای یونانی نبود. امروزه میترا به شکل سمبلیک و نااگاهانه ایی در میان کوردها باقی مانده است. گاوکشی میترا امروزه در میان ایزدیها تا گروه الحق یا یارسانان کرمانشاه و هورامیهای هورامان به نام پیرشالیار باقی مانده است اما متاسفانه ذهنیت ان دیگر میترایی نیست. شکل سمبلیک هردو میترا(قرارداد- پردیس) هلپرکه(رقص کوردی) است در واقع هلپرکه نقاشی زندگی سیاسی و اجتماعی کرد است شکل ظاهر هلپرکه همان میترا- پردیس است به معنی شادی و مستی و شکل دیگر ان همان میترا- قرارداد است که در هلپرکه همه دست در دست هم به نوبت سرچوپی که شکل سمبلیک پادشاهاست را انتخاب می کنند. هلپرکه همان بدن کامل که مفهومی متیرایی است می باشد بدن کامل همان خدا که چیزی جز توافق تک تک بدنها نیست مفهوم فنا در بقا عرفا همان هضم فرد در کلیت بدن کامل یعنی هلپرکه است که عرفا با توجه به فرافکنی خدا به آسمان معنای فنا را نیز دگرگون کردند و انسان کامل معنوی را جایگزین بدن کامل کردند.

 

 

   جهان بینی میترا، جهان بینی ماقل خیر و شر است که گفتم خیر با افلاطون و زرتشت در مقابل ان ظهور و میترای متقدم را به شر تفسیر کردند. بند 29 مهریشت: «تو هم پلیدی-اک- هم بهترین میثره، سرور آشتی و نا آشتی برای سرزمین......». یعنی در زمان هژمونی میترا، جهان­بینی خیر و شر معنی نداشته است میترا هم سرور آشتی است و هم ناآشتی. درمورد پیمان «تنها یک چیز مقدس وجود دارد، وثوق آن‌ها. ایزد میترا تنها بر عدم تخطی از پیمان نظارت می‌کند  این که عهد به روش معهود بسته شده یا نه،  این که کلمات به کار رفته حق است یا نه، به او مرتبط نیست.  او تنها در پی ان است که پیمان به حق یا ناحق حفظ شود. اگر دشمن پیمان را نگاه دارد مهر با او صلح، اگر دوست پیمان شکند مهر را به خشم می اورد»(تیمه، همان،37). در جهان­بینی تراژیک میترا حق و ناحق، خوب و بد قبل از پیمان معنی ندارد. پیمان و توافق مبنای هر خوب و بدی است و هیچ خوب و بد از پیش تعیین شده و اخلاقی وجودندارد. اما زرتشت در گاتاها (یسنای 48 بند 4 )در حال تعارض با این توصیف است: ان کس که گاه بهتر و گاه بدتر است ........ ای اهورامزدا او در شهریاری تو، عقل تو، جدا خواهد ایستاد(رضی،1381: 71). زرتشت با جایگزینی جهان­بینی خیر و شر در مقابل جهان­بینی تراژیک، تقسیم بندی خوب و بد  و خیر و شر را شکل می دهد و، بنیاد تقابل دوگانه خیر و شر را می گذارد. تقابل دوگانۀ زرتشت بنیاد اپیستمولوژیک عقل سیاسی ایرانی متبلور در شاهنشاهی ایران باستان را شکل داد که داور آن، پادشاه و پادشاه قرینۀ زمینی اهورامزدا و طبقات واشراف قرینۀ زمینی امشاسپندان است هر آن­چه مطابق با نظم و سلسله مراتب پادشاهی است را خیر و خوب و مخالفان و عصیانگران را حتی اگر به مانند مزدک در پی برابری باشند، شَّر و آشوب فرض می شد. نمادهای خیر و مثبت در داریوش و کوروش و انوشیروان و فریدون و کیخسرو و... بازتولید و عناصر شَّر در ضحاک/ماد و گئوماته و مزدک و خرمدینان و.... بازتولید شد. شورش گئوماته و مزدک نیز به آشوب اهریمن در نظام کیهانی توصیف می شد و داریوش و انوشیروان بازآورنده نظم اهورا و نابودی آشوب. کوروش نماد نظم و مدنیت و مادها به آژی­ دهاک و اژدها که نماد آشوب بودند.

 

 

نکته مهم دیگر این است که در میترا، زبان تصویر و عین حاکم بود که هلپرکه نماد ان است زبان تصویر یا "نشان دادن" که ویتگنشتان می گوید که دین و فلسفه یا زرتشت و افلاطون در مقابل ان زبان ابزار یا "گفتن" را جایگزین کردند. لاجرم میترا دیگری یا غیر متافیزیک و کلام است که ظهور متافیزیک که همان ظهور تاریخ است، واکنشی در برابر فرهنگ زمینی و زبان تصویر میترا- ماد بود به همین دلیل میترا-کورد در کل فرهنگها و ادیان متافیزیکی به جن، شیطان، اهریمن و دیو توصیف شد.

 

 

یادداشت:

 

 

1-      راقم این سطور  بعد از ژینوساید شنگال، نزدیک یک سال پیش در لالش معبد ایزدیها زندگی و به تحقیق در باره سمبلها و آیین و مراسم آنها پرداختم و در مرکز تحقیقاتی لالش در دهوک سمیناری تحت عنوان پیوند آیین ایزدی با میترائیسم در پیوند با فرهنگ تاریخی کورد ارائه دادم.

 

 

2-      به دلیل محدودیت این مقال امکان تفصیل بحثهای تاریخی نیست اما امروزه تقریبا ثابت شده است که کوردها از اعقاب مادها هستند رجوع شود به   minorski,1949,143-152

 

 

3-      محمد افندی در کتاب تاج العروس ، اصل کُردها را از جنیان می داند  بنابراین، از نظر او از هر کردی یک چهارمش از جنیان است  و آن‌ها از نسل بلقیس زن سلیمان هستند که مادرش از جنیان بوده است. ابومعین نسقی در کتاب بحر الکلام می نویسد : جنیان به حرمسرای حضرت سلیمان حمله کردند و انجارا به تصرف در اوردند  . بعضی از زنان حرم حضرت سلیمان از رابطه با جنیان حامله شدند  فرزندانی به دنیا اوردند که همین کُردهامی‌باشند  شرفخان بتلیسی در شرفنامه از قول مورخان اسلامی می نویسد که دیو با انسان ازدواج کرده و طایفه کرد از ان ازدواج حاصل شده است. مسعودی در کتاب مروج امذهب جلد سوم می نویسد حضرت سلیمان وقتی از قدرت افتاد شیطان در جلد ادمیان بر کنیزکان سلیمان دست یافت و ان کنیزانی که مومن بوده و به خدا پناه بردند نجات یافتند ، ولی کنیزکان منافق و کافر، به شیطان تن دادند و بار گرفتند  سلیمان به ان کنیزان کافر گفت  کُردها را به کوهها طرد کنید  و از فرزندان آن‌هاکُردها بوجود امدند.تاج العروس کُردها را مردمی می داند که قبل از حضرت ادم بوده اند.جعفر صادق کُردها را از نسل جن«الاکراد من الجنی»می داند. در روایتی از امام صادق وارد شده که فرمودند: معامله نمودن با جماعت کرد مکروه است. در ادامه برای فرمایش خود چنین دلیل آورده اند: کُردها طایفه‌ای از طوایف جن هستند که خداوند پرده حیا را از رویشان برداشته است. در حدیث مزبور از آمیزش و معاشرت با آنان نیز نهی شده است.((عن أبی الربیع الشامی قال:سألت ابا عبدالله(ع) فقلت:ان عندنا قوما من الاکراد و انهم لا یزالون یجیئون بالبیع فنخالطهم و نبایعهم، فقال: یا ابا ربیع لاتخالطوهم فان الاکراد حی من احیاء الجن کشف الله عنهم الغطا فلا تخالطوهمم)). ابی ربیع شامی می‌گوید)): از امام صادق(ع) پرسیدم:نزد ما گروهی از مردم کرد می آیند و با ما معامله می‌کنند، آیا می‌توانیم با آن‌ها معاشرت کنیم؟ حضرت فرمودند: ای ابا ربیع! با آنان معاشرت نکن چرا که کُردها از نسل جن می‌باشند و خداوند پرده حیا را از ایشان دور نموده است)).(http://yafatah.blogfa.com). دور نمودن پرده حیا، انعکاسی از همان فساد و گناهکاری یاجوج و ماجوج می‌تواند باشد. 

 

 

فرهنگ اسلامی از روح و عصبیت عربی نشئت گرفته است، چون این اتهامات از زبان  اسلام بازگوکنندۀ همان اتهامات قبل از اسلام توسط سامیهای بین النهرین است که خطاب به گوتیان و مادها، آن‌ها را:«مارگزنده کوهستان و متجاوز به حریم خدایان می نامد»(دیاکونوف، 1388، 108) پادشاهان گوتیوم در افسانه ها به صورت هیولای هراس انگیز تصویر شده است(34). اقوام گوتیوم  به وحشی و بی عقل معرفی شده که از توانای پابرجای پادشاهی قانونی و راستین بی بهره بودند(کامرون،  1387 ،37). امروزه داعش نماینده عقل عربی/اسلامی در تقابل با ایزدیها نماینده هویت کردی است.

 

 

     شرفنامه روایاتی دال بر دعای پیامبر. مبنی بر محرومیت همیشگی کُردها از حکومت و نفرین آن‌ها را نقل کرده است. اگر فرهنگ دینی/اخلاقی اسلام در ادامه دین زرتشت است و همان‌طور که قبلا گفتیم مفاهیم بهشت و جهنم و شیطان را از آیین زرتشت وام گرفته است، پس قرآن نیز در ادامه وندیداد است. که جن و شیطان خواندن کُردها در فرهنگ اسلامی، بازتولید دیو و اهریمن خواندن کُردها در نزد زرتشتیان است.چون جنبشهای کردی ضحاک و گئوماته در دوران اسلامی در قالب خرمدینان بازتولید شد همان‌طور که امپراتوری سلسله مراتبی ایرانیان در قالب صفآریان و عباسیان بازتولید شد و فره‌ایزدی ظل السطان شد. پس بعید نیست که توصیف قران از یاجوج و ماجوج، که فتوای قتل آن‌ها را صادر می‌کند. منشعب از اهریمن و دیو زرتشتیان و جن یهودیان ،خطاب به کُردها نباشد. سدآهنی ذوالقرنین نیز که با آن جلو پیشوری آن‌ها را می‌گیرد انعکاسی از کاوه آهنگر و غل و زنجیر آهنی است که با آن ضحاک و میترا را در غار در بند کرده اند. بستن دهانه بین دو کوه ، نمادی از بستن در غار است.ذوالقرنین همان‌طور که قرآن گفته است به کمک خدا بر یاجوج و ماجوج پیروز گشته ، همان‌طور که فریدون به کمک فرشته بر ضحاک؛کیخسرو به کمک هوم، از ایزدان، بر افراسیاب و کوروش-به قول گزنفون-با قربانی به خدایان، بر آستیاگ، و پرسیوس به قول یونانیها اجدادپارسها است- به کمک خدای هرمس و معبد آتنا بر مدوسابه قول یونانیه ااجداد مادها است-غالب گشت.

 

 

4-       در مورد ساختار سیاسی و نظم حقوقی  ماد ان رجوع شود به munson,2009,-459 -461. Morgen,2003.28. waters,2001,245-246. Liverani,2003.21.  بریان، پیر، شاهنشاهی هخمنشی،ج اول، تهران: نشر طره،1380.  دیاکونوف، ا.م، تاریخ ماد، تهرا: علمی فرهنگی،1379.. هرودت،1387: 77-76.  Volgelsang,1999,48

 

 

5-      در مورد ساختار استبدادی و متمرکز هخامنشیان رجوع شود به گیرشمن،1388و422.  ویسهوفر،1377،50-52. گارثویت،1385: 119-111. Benveniste,1969,17-21. Boyce,mary,2001,210.

 

 

 

 

 

6-      رجوع شود به کتاب عقل سیاسی ایران و هویت خواهی کوردها به قلم راقم این سطور که نزدیک یک دهه مشغول تحقیق در باره ان بودم و برخلاف تصور رایج بیان کردم که کوردها نه تنها ایرانی نیستند بلکه عقل سیاسی ایران با تمام مولفه های خویش از دین و اسطوره تا سرزمین و سیاست در تقابل با کورد تکوین یافت در عین حال سرزمین کوردها را تصرف و با تغییرات معنایی فرهنگ کوردها را مصادره کردند. http://www.lulu.com/spotlight/Kurds#

 

 

منابع:

 

 

 

 

 

  1. اشمیت، هانس پیتر، (1385)،مسئله اصلی مطالعات میترای هند و ایرانی، ترجمه مرتضی ثاقب فر، در کلوسکا و دیگران، دین مهر در جهان باستان، تهران: توس.

     

  2. اموزگار، ژاله.و احمد تفضلی، (1380)،اسطوره زندگی زرتشت،چ 4، تهران: چشمه،

     

  3. بویس، مری، (1375) ،تاریخ کیش زرتشت،  هخامنشیان، ترجمه همایون صنعتی زاده، ج2، تهران:  توس.

     

  4. بویس، مری، (1381)،زرتشتیان  باورها و آداب دینی آن ها، ترجمه عسکر بهرامی، تهران ققنوس.

     

  5. بهار، مهرداد، (1384)،از اسطوره تا تاریخ، چ4، گرداورنده  و ویراستار ابوالقاسم اسماعیل پور، تهران: نشر چشمه.

     

  6. بهار، مهرداد، (1376)، پژوهشی در اساطیر ایران، چ2، پاره نخست و دویم، تهران: اگاه.

     

  7. پورداوود، ابراهیم، (1388)،زرتشت و دین او،زندگی و اندیشه زرتشت، سیری در زندگی وآاموزه‌های زرتشت،چ3، به اهتمام علی دهبابشی، تهران: افکار.

     

  8. پیرنیا، حسن، (1383)،عصر اساطیری ایران.خطوط برجسته داستان های قدیم ایران، چ2، به اهتمام سیروس ایزدی. تهران: هیرمند.

     

  9. تفضلی، احمد، (1376)،تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، تهران، سخن.

     

  10. ثاقب فر، مرتضی، (1377)،شاهنامه فردوسی و فلسفه تاریخ ایران، تهران: قطره-معین،1377.

     

  11. رضی،  هاشم،حکمت خسروانی، (1380)، حکمت اشراق و عرفان از زرتشت تا سهره‌وردی، تهران: بهجت.

     

  12. رضی، هاشم، (1385)،اوستا کهن ترین گنجینه مکتوب ایران،کتاب مغان وندیداد،تهران: بهجت.

     

  13. رضی، هاشم، آیین مهر، (1381)،تاریخ آیین رازامیز میترایی در شرق و غرب از اغاز تا امروز، تهران: بهجت.

     

14.    رجبی، پرویز، هزاره‌های گمشده. جلد اول. زرتشت، اهورامزدا و اوستا، تهران: توس 1380.

 

 

  1. زرین کوب، عبدالحسین،(1368)،تاریخ مردم ایران.(1).ایران قبل از اسلام.کشمکش با قدرتها، امیر کبیر،تهران.

     

  2. زنر، ارسی، (1377)،تعالیم مغان.گفتاری چند در معتقدات زرتشتیان، چ1، ترجمه فریدون بدره ای، تهران: توس.

     

  3. سوفوکلس، (1352)،افسانه های تبای، ترجمه شاهرخ مسکوب ، تهران: خوارزمی،1352.

     

  4. صفا، ذبیح الله، (1384)، حماسه سرایی در ایران، از قدیمیترین عهد تاریخی تا قرن جهاردهم هجری، چ7، تهران: امیر کبیر.

     

  5. عالیخانی، بابک، (1384)،مهر در ایران و هند باستان، مجموعه مقالات، تهران: ققنوس.

     

  6. کریستن سن، آرتور، (1345)،مزداپرستی در ایران قدیم، چ2،ترجمه دکتر ذبی ح الله صفا، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.

     

  7. کریستنسن، آرتور، (1382)،ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، تهران: صدای معاصر.

     

  8. کلوسکا و دیگران، (1385)،دین مهر در جهان باستان، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران: توس.

     

  9. گیمن، ژ، دوشن، (1378)،اورمزد و اهریمن، ماجرای دوگانه باوری در عهد باستان، چ1، ترجمه دکتر عباس باقری، تهران: نشر و پژوهش فرزان روز.

     

  10. گیمن، ژ. دوشن، (1363)،زرتشت و جهان غرب، چ2،ترجمه مسعود رجب نیا، تهران: مروراید.

     

  11. مقدم، محمد، (1380)،جستاری در باره مهر و ناهید، تهران: هیرمند، 1380.

     

  12. نولدکه، تئودور، (2537)، حماسه ملی ایران، چ3، ترجمه بزرگ علوی.مقدمه سعید نفیسی، تهران: نشر سپهر.

     

  13. نیبرگ، سامئول هنریک، (1388)،زرتشت در تاریخ، ترجمه سیف‌الدین نجم آبادی، زندگی و اندیشه زرتشت،  سیری در زندگی و اموزه های زرتشت، به اهتمام علی دهبابشی، تهران: افکار.

     

  14. نیولی، گراردو، (1381)،زمان و زادگاه زرتشت، سید منصور سید سجاد، تهران: اگه، 1381.

     

  15. ورمازرن، مارتن، (1345)،آیین میترا، ترجمه بزرگ نادرزاد، تهران: کتاب فروشی دهخدا.

     

  16. وستا کرتیس، سرخوش، (1373)،اسطوره های ایرانی، ترجمه عباس مخبر، تهران نشر مرکز.

     

  17. ویدن گرن، گئو، (1377)،دینهای ایران، چ1، ترجمه منوچهر فرهنگ، تهران: اگاهین ایده.

     

  18. هنینگ برونو، والتر، (1364)،زرتشت سیاستمدار یا جادوگر، ترجمه کامران فانی، تهران: نشر کتاب پرواز.

     

  19. هینتس، والتر، داریوش و ایرانیان، (1386)،تاریخ فرهنگ و تمدن هخامنشیان،کتاب اول ودوم.. ترجمه پرویز رجبی. تهران: نشر ماهی.

     

  20. هینلز، جان، (1385)،شناخت اساطیر ایران، چ10،ترجمه، ژاله اموزگار و احمد تفضلی، تهران: چشمه.

     

  21. یا ما اوچی، ادوین ام، (1390)،ایران و ادیان باستانی، ترجمه منوچهر پزشک، تهران: ققنوس.

     

 

 

 

انگلیسی:

 

 

1-     Derrida,Jacques,Dissemination,trans.Barbara johns on Chicago, university of Chicago press 1981.

 

 

2-     Liverani,m.(2003)rise and fall of media in continuity of empire assyr –ia, media,persia edited by G.B.lafranchi et al.1-12

 

 

3-     Mattew waters (2011),note on the medes and their empier,university of wisconsin,eau claire.ISBN 978193430937

 

 

4-     Vermaseren,m.j.(1956) the miraculous birth of mithras.

 

 

5-     Schmitt,r, (1991) the Bistun Inscriptions of Darus the Great,old Persian Tex,Corpus inscriptionum iranicarum,I.I.I, London:school of Oriental and

 

 

6-       Gnoli,G. (1989) the Idea of Iran,An essay on its origin, SOR,LXLL,ROME.

 

 

7-       BROWN, S.C,(1988) The Medikos Logos of Herodotus and the Evolution

 

 

of the Median State, in H. SANCISI-WEERDENBURG

 

 

(ed.), Achaemenid History 3, Leiden.

 

 

 

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

گذار از بت پرستی(کثرت) به خدا پرستی(وحدت ـ توافق)، مقایسه گوهر دین و سیاست در عرب و فارس با کورد.(1)

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | يكشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۷، ۰۸:۱۵ ب.ظ

گذار از بت پرستی(کثرت) به خدا پرستی(وحدت ـ توافق)، مقایسه گوهر دین و سیاست در عرب و فارس با کورد.(1)

هگل باور دارد که تصور هر قوم از خدای آن قوم مبنای تشکیل دولت و تصور آن قوم از دولت است یعنی تا تصور هر قومی از خدا دموکراتیک نباشد امکان تحقق دولت دموکراتیکی نیست. وی محتوای دیانت و سیاست را یک چیز می پندارد و دیانت، تصور هر قوم از سیاست و رابطه انسان با خدا رابطه انسان با انسان را تعریف می کند. نکته دیگر گاهی اوقات روح دین به دلیل نامتمدن بودن قوم حامل آن در تضادی عمیق با جامعه و جامعه غرق در هوس و طبیعت می شود. اکنون بر اساس این ایده به مقایسه انتزاعی یا صورت سه سیستم سیاسی عرب و ایران و کورد بر اساس تصور سه قوم از خدا می پردازیم.

تصور عرب و ایران از خدا، خدای قهار و واحد و مطلق که تمامی فرشتگان و کائنات مطیع مطلق و گوش به فرمان وی هستند و خدا پاسخگوی کردارهای خویش نیست چون حکمت الهی خارج از درک عقل بشری است. خدا، خالق نظم کیهانی و هرگونه فضیلت سیاسی و اخلاقی، هماهنگ شدن با نظم کیهانی لاجرم نظم سیاسی در ادامه سلسله مراتب نظم کیهانی است که شاه قرینه زمینی قادر مطلق، فراعقل بشری است و بشر باید برای خدا قربانی کند تا رضایت وی را به دست آورد این قربانی از فرزندکشی و حیوان سربریدن تا انسان کشی با قاتلو فی سبیل الله و مهمتر قربانی غرایز و آزادی بشر در پای تکلیف شرعی است. تصویر خدای اسلام در قران را بنگرید، خدا، قوم های نوح و هود و لوط و...تار و مار و به عذاب دچار می کند و به خاطر اوامر خویش بنیاد خانواده را نیز فدا می کند چون اسماعیل و کنعان چه با طرد فیزیکی و چه نمادین و کسانی که در این دنیا از انتقام در امان ماندەاند، در آخرت به عذاب دائمی خدا گرفتار خواهند شد و اوامر خدا مبنای تمام حقوق و، انسان موجودی مکلف است. در دین زرتشت نیز اهورامزدا کار و زندگی غیر از جنگیدن و انتقام از اهریمن و دیوها ندارد و زمین و آسمان را به عنوان سلاحی برای مبارزه با اهریمن ساخته است حتی انسان ابزار مبارزه اهورا است. طبیعی است تصور چنین خدایی در دو قوم عرب و پارس مبنای سیاست آنان از قریش تا بعث و داعش، از نیزه های پارسی داریوش تا صدور انقلاب یکی با جاهدو فی سبیل الله و دیگری با تبرزین بکش می شود و چون چنین تصوری به چالش کشیده نشده است امکان دموکراتیک شدن و دست کشیدن از سلطه را ندارند.

اما تصور ناخودآگاه کورد از خدا، برعکس است اگر چه تصویر مثال خدا در ذهن خودآگاه ما نیست و بیشتر رسوب یافته سمبلیک آن باقی مانده است و متاسفانه تصویر خدای عرب و فارس در بخشی از جامعه جایگزین تصویر خدای خودی شده است که از سویی برای رهایی از سلطه هژمونیک عرب و پارس باید به نفی تصویر خدای آن دو قوم در کورد پرداخت و از سوی دیگر برای گذا به عالم سیاست باید تصویر رسوب یافته کورد از خوددا را بازاندیشی کرد و در تصور قوم جایگزین کرد که همان اندیشیدن به زیست سمبلیک خویش چون گاوکشی و هلپرکی است چون در فقدان تصویر کورد از خدای خویش و جایگزینی تصور خدای دیگری، باعث مبارزه عملی با ایدەهای دیگری که با وجود هزینه های زیاد از حد بازتولید سلطه فراتر نرفتەایم. اگرچه در کورد برخلاف نظر هگل اندیشه عالی ترین مجرای تصویر از خدا نیست چون روح کورد و خودای کورد برای امثال هگل ناشناخته بود که قادر به تبیین آن باشند و خوددای کورد بیشتر در کردار سیاسی ـ قراردادـ  و سمبلها اجتماعی ـ هلپرکی و گاوکشی ـ ظهور یافته است اما اکنون در زوال آن و اسارت در تصویر خدایان اقوام دیگر چاره ایی جز گسست از روح سمبلیک کورد و اندیشیدن به آن نداریم تا از شکل رسوب یافته و ناخودآگاه که با تفسیر یا ذهنیت اسلامی ـ زرتشتی آغشته گشته است، آن را پالوده و به تصویر و اندیشه کوردی که همان خودآگاه شدن بر خوددای کورد است،دست یابیم. خوددای کورد، میترا،برخلف الله و اهورا، ماورا انسان نیست و از انسان قربانی نمی خواهد بلکه خود با ظهور در ظرف زمان و مکان، برای بشر قربانی می کند و به جای انتظار قربانی کردن زیست زمینی بشر در پای تکالیف وی، آنها را به رهایی زیست غریزی خویش در رقص دیونیزوسی ـ هلپرکی فرا می خواند و به جای ظهور در روشنایی که مادەی انسان اسیر صورت خدا می گردد، در تاریکی غار ظهور می یابد که تاریکی چون هیولا ـ مادە بی شکل است که انسان باید آن را خلق و صورت ببخشد. خوددای کورد، حامل هیچ پیام و شریعتی برای اطاعت انسان از آن نیست تنها پیام وی متدولوژیک است نه محتوایی و آن هم قرارداد اجتماعی و توافق انسانها با هم است. یعنی راه رسیدن به خدا، نه نماز و راز و نیاز در خلوت یا جهاد و جنگ، بلکه خوددا خود همان توافق است چه در شکل سیاسی آن قراراد و چه در شکل اجتماعی و سمبلیک آن پردیس یا هلپرکی. وفای به عهد چه سیاسی و چه فردی یعنی خداشدن، عهدی که هیچ محتوایی جز خواست و رضایت طرفین ندارد. برای درک، از فلاسفه غربی مثال میزنم.هانا آرنت زور و سلطه را از قدرت جدا می کند، در عرب و فارس قدرت، زور و سلطه است چون خدای آنان نیز خدای سلطه و تکلیف است در کورد، قدرت، توافق است نه سلطه و زور که سلطه و زور امروزی و عدم امکان توافق، ناشی از فراموشی خوددای کورد است. همچنین حجاب جهل قرارداد اجتماعی جان رالز یا عقلانیت ارتباطی هابرماس البته به شرطی که هابرماس را از سوژەگرایی کانتی زدوده و رالز را از ماهیت سرمایه داری آن. اکنون خوددا در فلکلوریک و ادبیات و آیینهای ایزدی و یارسال و پیرشالیار و...باقی مانده است اما در عدم آگاهی بر آن چون روح و، تقلیل آن به امری باستان شناسی و ادبی و گسست سیاست، از خوددا ـ فرهنگ، باعث بحران سیاسی امروز گشته است از سویی با جهاد اکبر اسلامی در کوهها از میترا پردیس گسستەایم و از سوی دیگر با توافق با دیگری بر ضد خودی، میتراـ قرارداد را بر روی سر خویش قراردادەایم که این بحران با مذاکره ـکۆبوونەوەهای توخالی و یا نصیحت اخلاقی حل نمی شود بلکه این بحرانی در روح سمبلیک کوردی، بحرانی در عدم آگاهی بر آن روح، بحرانی در عدم تصویر ما از خوددا که خدایان دیگری را جایگزین آن کردەایم و بحرانی در اندیشه تاریخی و سیاسی کورد است. چون خوددای کورد در ما به شکل طبیعی و غریزی باقی مانده و در شکل فکر و سیاست به آن آگاهی نداریم، ما تا طبیعتا و غریزی مبارزه می کنیم کورد هستیم و در امتناع مفهومی و سیاسی خوددای کورد، هرگونه گذار به عالم سیاست و روشنفکری و هرگونه جایگزینی کراوات به جای کلاو دسمال و فرجی، گذار از کوردیت و اسیر دیگری شدن است مانند چیزی که در باره روشنفکری دکتر قاسملو در مقایسه با سادگی شیخ عزالدین حسینی و قبلتر در مطلب طرحی از شکف کوردیت گفتم. به هرحال من در پس تمامی این مطالب به ظاهر پراکنده سوژه مرکزی لامرکز فکر و سیاست یا همان خوددای کوردی را بازآفرینی می کنم که اگر هلپرکی را سیاسی و یا از بازگشت به خوددا می گویم با توجه به هگل که گوهر سیاست و دیانت را در هر قومی یکی می داند، سعی در استنباط گوهر سیاست کوردی از دین آن دارم.البته دیالکتیک تاریخی هگل درکی از آن ندارد یا آن را مرحله بتدایی درک روح می داند غافل است از آنکه کل دیالکتیک تاریخی وی گسست و بازگشت به اصل است نه تکامل آن به همین دلیل وی، اگرچه ژرفای خود را در درک وروردی دالان تاریخ با زرتشت و کوروش نشان داد اما دیگری آن را نشناخت و در جهالت خویش، دیگری نور زرتشتی را طبیعت فرض کرد. چند جملەایی که هگل در باره میترا نوشته است، جهالت وی را از میترا نشان می دهد که به جای طبیعت آن را دیگری تاریخ بشناسد. نیچه نیز در ترکستان یونان به دنبال دیگری زرتشت، دیونیزوس می گشت غافل از آنکه به قول کاسیرر، دیونیزوس نام یونانی زاگرس و دیونیزوس نه یونانی بلکه زاگرسی است وی نفهمید به دنبال هلپرکی و میترا سرگردان است و تنها رگه هایی از آن را سوفیستهای همسایه آناتولی قبل از ترک شدن به ارث بردند.

اکنون بر اساس تصویر هر قوم از خدای آنان چگونه طرحی برای راه حل می توان ارائه داد؟

 کوردستان امروز چون اعراب و پارسهای زمان محمد و کورش غرق در بت پرستی شده است که بت امروزی که مانع از خوداپرستی ـ دولت، شده است بت عصبیتهای حزبی و پرستش خدای بیگانه است. محمد، الله را فراتر از بتها انتزاع و با حمله به شریکان الله زمینه فکری تشکیل امپراتوری واحد و نفی کثرت قبایل را پردازش کرد اما وحدت عربی ـ اسلامی بر اساس نظم کیهانی با حذف کثرتها و نظمی سلسله مراتبی بر مبنای فتح و غارت دیگری بود که قریش ـ عرب در راس هرم و اقوام مغلوب در قاعده آن.این وحدت با حذف کثرتها و تدوین سیاست بر اساس نظم سلسله مراتبی کیهانی که شاه قرینه زمینی خدا و پاسخگو نیست در ایران نیز با هخامنشیان تکوین یافت که با انتزاع اهورا،بت پرستی قبایل را نابود و تکثر قبایل را در پای وحدت امپراتوری حذف کردند.اما با توجه به خوددای کورد (میترا قرارداد ـ پردیس)که اشاره کردم، گذار از بت پرستی به خوددا پرستی، گذار از کثرت به توافق در کورد، متفاوت است چون خوددا نه در متافیزیک بلکه خود همان توافق انسانها و وحدت نه با حذف کثرتها بلکه توافق خود کثرتهاست لاجرم خوداپرستی کورد جز با بودن و توافق همه بتهای حزبی، امکانی در تصور ندارد. بنابراین، حق و ماهیت پیشینی، که ما با سابقەتر، مدرنتر، کوردتر، و..هستیم یعنی بت عصبیت حزبی را کنار بگذارید و به خوددا که همان توافق و قراراد اجتماعی در جهل به گذشته و نتیجه آن است، بازگردید مثل هضم شدن فردیت در کلیت هلپرکەایی که مثال زدم کە، نه هضم واقعی فرد، بلکه کنار زدن ماهیت و صورتهای پیشین و دریافت صورت از کل یا تقدم توافق بر قانون است چون خوددای کورد، همان بدن کامل با تصویر هلپرکی و بدن کامل چیزی جز حلقه تک تک بدنها نیست یعنی دولت کوردی چیزی جز توافق سیاسی کثرتهای حزبی نیست.

 #هێرش_قادری🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

گذار از توهم شعار سیاسی به هستی سیاسی:

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | يكشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۷، ۰۸:۱۳ ب.ظ

گذار از توهم شعار سیاسی به هستی سیاسی:

مارکس دو جمله مهم دارد: یکی اینکه سرمایه دار اگر اخلاقا نیز بهترین شخص باشد، سیستم سرمایه داری اجازه اخلاقی بودن و عدالت را به وی نمی دهد. دوم جداسازی شعار سیاسی از هستی سیاسی. مارکس می گفت مهم نیست پرولتاریا چه شعارهایی در مورد خویش بدهد، مهم هستی سیاسی پرولتاریاست که برده است. برعکس این جمله نیز درست است یعنی مهم نیست سرمایه داری چه شعارهای زیبایی چون آزادی و برابری و دموکراسی بزند، هستی سیاسی سرمایه داری، استثمار است. این دو جمله را با جمله دیگر مارکس تزئین کنیم که می گفت، بنیادگرایی ناشی از درک بنیادهاست. اکنون نگاهی به احزاب کورد که کلا غرق در سوسیالیسم هستند از سوسیالییسم دموکراتیک تا سوسیالیسم زحمتکشان که همه در ظاهر تفکرات مارکسیتی را الگوی فکری و سیاسی خود کرده اند اما ای کاش حال نگویم کلیت فلسفه مارکس بلکه تنها این چند جمله را درک می کردند که این همه ادعای سوسیالیستی و مارکسیستی دارند. ای کاش یاد می گرفتند مستقل از شعارهای سیاسی فارس، هستی سیاسی پارس را درک می کردند که در ذات خویش منوط به بردگی کورد است آن زمان در توهم احقاق حق با تغییر نظام و تغییر شخص نبودند و هر بار به دنبال شعار اپوزسیون فارس در توهمات ایران پلورال و ایران سکولار یا دموکرات نمی افتادند. ای کاش درک می کردند که چهره اخلاقی پوشیدن و نازنین شدن شخصی فارس از اپوزسیون داخلی تا خارجی از چپ پارس تا سلطنت طلب و نوری زاده، هستی سیاسی پارس مبتنی بر سلطه بر کورد را تغییر نمی دهد و این هستی سیاسی فراتر از شخصیت اخلاقی است و اگر فراتر از شعارهای سیاسی و اخلاقی فارس در حکومت، و فارس در اپوزسیون، بنیادهای هستی سیاسی فارس را درک می کردند، از توهمات ایران پلورال و دموکرات بیدار می شدند و بنیادگراتر می شدند که قطعا نه غریزه سیاسی قوی برای درک آن دارند و نه فکر سیاسی برای تبیین آن و نه سواد تاریخی برای جلوگیری از تکرار تاریخ. همینطور ناچاریم اضافه کنیم که مهم نیست احزاب کورد چه شعارهای زیبای ناسیونالیستی و سوسیالیستی ارائه بدهند، هستی سیاسی آنها، همان عصبیت حزبی است که در افق آنها درکی از سیاست جز ماقبل سیاست کوردی یعنی بازتولید امارت گرایی در زیر سایه بزرگان خویش چون ایران مشاهده نمی شود به همین دلیل نقد من از تفکرات مارکسیستی آنها بیهوده است که با خود مارکس آنها را بیدار کنم. هستی سیاسی ناسیاسی احزاب، اجازه گذار از منطق امارت و عشیره با روپوش فدرالیسم و خودمختاری را نمی دهد و هرگونه تغییر ایدئولوژی و استراتژی و ساختار حزبی، هستی ماقبل سیاسی آنها را تغییر نمی دهد و درک این بنیاد چاره ایی جز بنیادگرایی در برابر احزاب یعنی نابودی هستی آنها نمی گذارد؟؟ هینطور خوب بودن اخلاق شخصی روسا و اعضای احزاب تغییری در وضعیت هستی سیاسی یا هستی عصبیت حزبی آنها نمی دهد. متاسفم، شخصیت نازنین شما، شعارهای زیبای شما، تغییر استراتژی و ساختار درون حزبی شما، تغییری در وضعیت هستی سیاسی ناسیاسی شما که همان عصبیت عشیره ـ امارت هست را نمی دهد و درک این بنیاد چاره ایی جز بنیادگرایی در مقابل شما نمی دهد و آن نفی کلیت هستی شماست.

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

کورد و عشیره

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | سه شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۱۶ ب.ظ

 

کورد و عشیره

 

 

در مطالب قبلی اشاره کردم پارس قبایلی از اقوام ترک مغول بودند اما تاریخ انها به دلیل وجود جاش زرتشت و بعدا مغان زرتشتی، متفاوت از خویشاوندانشان درامد و برخلاف اقوام ترک- مغول که بعد از تسلطه سیاسی و نظامی هضم در فرهنگ حاکم می شدند، این پارسها بودند که ما را در فرهنگ خویش هضم کردند اگرچه خود فاقد فرهنگی بودند و مفاهیم انها کلا مفاهیم مادی بود که توسط زرتشت و مغان زرتشتی مصادره اما بار معنایی انها را کاملا از زمینی به متافیزیکی دگرگون کردند که اگر ان مفاهیم زرتشتی طبق تفسیر اسطوره های هندی نبود پارسها نیز بعد زوال قدرت نظامی در فرهنگ حاکم هضم می شدند. کورد امروز نیز با وجود مبارزات عملی زیاد از نظر فکری هضم در دیگری است عمل چون تراژدی در پی شکستن کلیت دیگری است اما نظر چون عرفان هضم در همان کلیتی است که درگیر با ان می شود. کورد امروز به کلی از بارمعنایی تهی و عشایر حاکم از سیاست کوردی فرهنگ زدایی کرده اند بنابراین قادر به خلق نظم کوردی نیستند اما این مسئله ایی که در اکنونیت با ان درگیر هستیم ریشه در اکنون ندارد اما ذاتی منطق کورد نیز نیست مسئله ایی تاریخی است که تاکنون مورد توجه قرار نگرفته است که چرا عشایر سیاستمداران قوم شدند؟

 

 

         خرمدینان که در تاریخ ناتاریخ ایل و عشیره هیچ سهمی ندارد دوره ای حساس در تاریخ کوردی می باشد پایان اغاز یک دوره و اغاز بی پایان دوره ایی دیگر بود که تاکنون با ان درگیر هستیم. بعد از خرمدینان که امکانیت تداوم و بازتولید چنین جنبشی در نظم متافیزیکی خلافت دیگر وجود نداشت، فرهنگ پراکتیکی کورد از وجود و عمل کوردی گسست و به دلیل امتناع سخن و کنش، در آشیانه تصوف و فولکلوریک لانه و از عمل گسست. عمل تهی از فرهنگ به دوره اول تاریخ ناتاریخ امارت و عشیره در تاریخ کورد منجر شد که روادیان و شدادیان و ایوبیان نمونه هایی ان هستند. در قرون هفت و هشت بنا به دلایلی شاید زوال خلافت و حاکمیت مغولان که در امور دینی متساهل بودند، فرهنگ دوباره به کنش سیاسی کورد تزریق و جنبشهایی مانند نقطویه و صفویه و بکتاشیه و ...روی داد که بسیار متفاوت از جنبشهای امارتهای چون روادی و...بود چون بار فرهنگی و معنایی داشتند که که همان فرهنگ میترایی متبلور یافته در ایزدیان و یارسانان بود که البته نه صفوی کورد و میترایی ماند نه عثمانی، یکی شیعه گشت و دیگری سنی و باردیگر در امتناع سخن و کنش، فرهنگ از دیار سیاست رخت بست و در اشیانه تصوف و ادبیات لانه کرد که دوره دوم امارت و عشیره از اردلان و بابان و بوتان و...آغاز شد با ظهور دنیای مدرن در کوردستان، بدون هیچ تاملی در گسست سیاست از فرهنگ، بر مبنای همان عصبیت عشیره و امارت، احزاب به اصطلاح مدرن شکل گرفتند که برای پر کردن خلا فرهنگی خویش به تزریق ایدئولوژیهای مرده غربی چون ناسیونالیسم و سیوسیالیسم پرداختند. از سویی احزاب به فرهنگ زدایی از سیاست کوردی همچنان تداوم دادند که تجلی عینی این بی فرهنگی را امروز در نظم کوردی باشور به وضوح مشاهده می کنیم و از سوی دیگر فرهنگ در جایی دور از سیاست ناسیاسی احزاب در پستوهای تاریک تصوف و یارسان و ایزدی و...سیاست زدایی شد و در این دنیای بی فرهنگی کورد که احزاب بازتولید عشایر قدیم هستند ما غرق در عصبیت حزبی هیچ درکی از کورد چون کل نداریم و قلم به دستان چون شاعران دربار امارتها به مداحی روسا البته در قالب مفاهیم مدرن علوم اجتماعی می پردازند. این مطلبی که در این مختصر اشاره می کنم تدوین و تبین ان کار هزار صفحه است که البته برای تدوین ان باید دهها هزاران صفحه مطالعه کردکه به لطف باشور معلوم نیست کی بر ان فائق شوم و شاید هیچوقت. اما نتیجه ان است که عشیره در هر دو دوره، زمانی شکل گرفت که کورد از دنیای عملی و سیاسی  گسست و اواره گشت. عشیره حزب، نمی تواند حامل سیاسی برای امر کوردی باشد. عشیره، ذاتی کورد نیست که نتوان از آن گذار کرد و تولد دوباره کورد جز با زوال عقل نامعقول عشیره ممکن نمیشود حتی بروئین سن نیز نه از منظر تاریخی و فلسفی اما از منظر جامعه شناسی متوجه شده است که عشیره ذاتی کورد نیست و دست پخت دیگران است. عقل عشیره- حزب و تحقق آن در باشور بعد از دو دهه، هنوز مورد تامل قرار نگرفته است که بتوان ان را به چالش و در مقابل ان کورد را تدوین کرد. فحش دادن به این حزب از زاویه ان حزب بسیار متفاوت است با نقد عقل نامعقول عشیره. کلا باید عقل عصبیت حزبی- عشیره را به چالش کشید که روی دیگر سکه پروارندن و احیای کورد چون کل است.احزاب مدرن فاقد عقل مدرن هستند وبرمبنای عصبیت قدیم شکل گرفته اند و تا عقل نامعقول حزبی به چالش کشیده نشود از چرخه تکراری تاریخ ناتاریخ خارج نخواهیم شد.🔷 @HQADERI 🔷

 

 

 

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

کورد خوب و انسان خوب

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۷، ۰۶:۳۲ ب.ظ

 

کورد خوب و انسان خوب

 

 

گاهی  انسان خوب و شهروند خوب اشاره به یک مصداق است و گاهی بین آنها تضاد می افتد سیری در تاریخ و تاریخ فلسفه نشان می دهد گاهی این دو مفهوم همسان بوده اند و گاهی ناهمسان و سئوالی که مطرح بوده است در صورت تضاد، کدام یک را باید ترجیح داد؟

 

 

ارسطو که خارج از دولت شهر، تصور دیگری نه از سیاست داشت و نه از انسان، انسان خوب را همان شهروند خوب  و برعکس می دانست. در تصور ارسطو خارج از شهروند خوب، انسان خوب امکانیتی ندارد چون خارج از آن یا حیوان بود یا خدا. از نظر وی انسان، حیوان ناطق بود و تنها در فضای سیاست و حوزه عمومی امکان تجلی نطق انسان بود چون در یونان طرف گفتگو خدا نبود که در خلوت امکان نطق با وی باشد بلکه طرف گفتگو انسان دیگر بود. بعد از زوال دولت-شهر، فلسفه های جدید اپیکوری ورواقی و کلبی که بیشتر فلسفه برده ها بود تا اشراف، این دو مفهوم را از هم گسستند که شهروند خوب نه تنها انسان خوب نیست بلکه می تواند در تقابل با آن باشد و انسان خوب بی نیازتر از انی است که به امکانات شهروند خوب نیاز داشته باشد که این فلسفه اگرچه در تئوری به برابری انسانها پی برد اما بی نیازی از عالم سیاست برای انسان خوب بودن چیزی جز درونی کردن بردگی نبود و قبل از مسیحیت، زمینه آن را فراهم آوردند. تضاد انسان خوب و شهروند خوب در مسیحیت نیز تداوم داشت چون پادشاهی مسیح در ملکوت اعلی و مسیحیان سهمی در قدرت و امکانات سیاست زمینی رم نداشتند، انسان خوب یا مسیحی خوب در تضاد با شهروند خوب تعریف شد و شهروند خوب گسست از انسان خوب بود. روسو واکنشی به این تضاد بود که دوباره انسان خوب وشهروند خوب را همسان و در کل شکاف انسان را رفع کند که انقلاب فرانسه سعی در تحقق آن ایده بود چون کلیات چیزی جز توافق جزئیات نبود. درجامعه مدرن این تضاد بین انسان مدنی که سرگرم منافع جزئی است با انسان سیاسی یا شهروند بود که راه حل هگل برای آن تحقق دولت اخلاقی بود. مارکس راه حل این تضاد را نفی مالکیت خصوصی و جامعه بی طبقه می دانست. در مکتب فرانفکور که انسان را دارای ذات می پنداشتند که این ذات با فرهنگ توده ای دنیای سرمایه داری مسخ شده است، تضاد انسان خوب و شهروند خوب همچنان مبنای فلسفه پردازی شد در فوکو که انسان خوب چیزی جز تن یا بدنی ازاد نبود این تضاد به اوج خود رسید.

 

 

در خاورمیانه بحث به این سادگی نیست چون شکاف اینجا، شکاف شهروند و دولت یا جزء و کل نیست، بلکه تضاد بین دو کل یا دو قوم است که در فرهنگ شهر تضاد بین شهروند خوب یا مثلا ایرانی خوب و کورد خوب است که طبیعی است با توجه به مبنای سلطه دیگری، شهروند خوب یا ایرانی و ترکی خوب، نه تنها نمی تواند کورد خوب باشد، در تضاد با آن است. در میان احزاب روژهه لات، همین تضاد مبنای رفتار سیاسی احزاب و روسای آنها شده است یعنی تضاد بین ایرانی خوب و کورد خوب که البته ایرانی خوب چنان انتزاعی و اخلاقی شده است که باید گفت تضاد بین کورد خوب وانسان خوب پیش امده است که انسان خوب همان تلطیف شدن ایرانی خوب است چون ایرانی خوب، ایرانی است، تجزیه طلب نیست، خشونت طلب نیست، مدنی و دموکرات است و چون ایرانی خوب خود رادر قالب مفاهیم انسانی و دموکراتیک بروز داده است ضد کورد احزاب روژهه لات در توهم انسان خوب بودن  و اخلاقی بودن هستند غافل از انکه تعریف این انسان خوب را همان دیگری ایرانی ارائه و برای سلب کورد خوب بودن است و امروزه بحثی از اخلاقی بودن و مدنی بودن احزاب یا کادرهای انها هست، لزوما تضاد بین اخلاق شخصی و سیاسی نیست بلکه تضاد بین ایرانی خوب و کورد خوب است چون داور  و ذهینت داوی همان تصورات ایرانی است و با درونی شدن تصورات ایرانی در روسای احزاب روژهه لات،که آنها را خلع سلاح کرده است ضعف کورد بودن و اخلاق سیاسی کوردی را با اخلاق شخصی و انسان خوب بودن و دموکرات بودن توجیه می کنند در حالی که اخلاقی بودن و مدنی بودن روی دیگر سکه همان ایرانی بودن است چون ما قضاوت کوردی و ذهنیت کوردی برای داوری نداریم طبیعی است اگر کردار و منطق عمل ما طبق داوری وبرای تایید دیگری باشد، به جای کورد خوب، ایرانی خوب می شویم و چون درکی از این مسئله نداریم چه عمل کنندگان این چه مشاهده گران، ان را انسان خوب و اخلاقی بودن روسای احزاب می نامند غافل از اسارت در اخلاق ایرانی و عدم درک از کورد بودن است که شکل انتزاعی ان همان تضاد بین اخلاق سیاسی و اخلاق شخصی شده است. روژهه لات انسان خوب هستند اما کورد خوب نیستند باشور از انسان خوب بود طبق تعریف دیگری خارج شده است اما چون نه در جهت امر عام کوردی بلکه در جهت منافع جزئی حزبی و شخصی است نه تنها به کورد خوب بودن انتزاع نیافته اند از انسان خوب بودن نیز افتاده اند. باکور انسان خوب نیستند اما کورد خوب هستند به این معنی که درکی از اخلاق سیاسی که بسیار متفاوت از اخلاق شخصی هست، یافته اند. اکنون تضاد مطلقی بین انسان خوب وکورد خوب وجود دارد که گفتم انسان خوب همان دیگری خوب بودن است اما رنگ انسان خوب به ان داده اند. شاید روزگاری این تضاد از بین برود و انسان خوب همان شهروند خوب باشد اما اکنون انسان خوب بودن به درد تکایا یا خانواده می خورد اما به درد سیاست و دنیای حزبی نمی خورد به همین دلیل تنها معیار قضاوت کورد خوب یا همان اخلاق سیاسی است که در تضاد با انسان خوب است. احزاب روژهه لات انسان خوب هستند چندان که احزاب را به موسسه خیریه و انسان دوستی تبدیل کرده اند اما این نیاز سیاسی روژهه لات نیست. تعریف کورد خوب کار عقل جمعی است اما با توجبه ب منطق قومی خاورمیانه و سلطه دیگریها بر کورد، اگر واقعا کسی کورد خوب باشد، مطمئنا تمجید و ستایش دیگری را نخواهد داشت که افرین کوردها صلح طلب دموکرات ایرانی ..... . کورد خوب می تواند برای حفظ جان یک کورد هزاران دیگری را بکشد و از پشت خنجر بزند و خلاف وعده عمل کند و بین کردار و گفتار وی تضاد باشد اما انسان خوب که همان دیگری خوب است، برای اینکه نگویند بد است، برای اینکه دیگری را نکشد دهها کورد را به کشتن می دهد. برای مثال به پاسگاهی حمله نمی کند چون دموکرات و مدنی و انسان خوب است تا پاسگاه حمله می کند و دهها کورد را می کشد.

 

 

 

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

محمد و یار و غار و میترا- مار

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | جمعه, ۱۴ دی ۱۳۹۷، ۰۷:۵۳ ب.ظ

heresh qaderi, [01.01.19 03:34]

محمد و یار غار و مار.

محمد در کنار خانه خدای برساخته ابراهیم، غار را مکان نزول وحی کرد غار مکان گفتگوی با خودا میشود و پیوند عمیق با متافیزیک می یابد. غار مکان عبادت و مشاهده خدای متافیزیکی می گردد. غار تاویل تازه ایی یافت دیگر مکان هلپرکی نیست، دیگر مکان رقص دیونیزوسی و اگزیستن شدن بدنها نیست دیگر مکان تاریکی و خلا برای آفرینش انسان نیست بلکه مکان وحی و ارتباط با خداست، مکان انکشاف خلقت خداست. دیگر مکان زبان تصویر نیست مکان بدن کامل نیست، وحی و متن جایگزین زبان تصویر میشود، روحانیت جایگزین بدن میشود. اما هنوز گسست غار از خوددای واقعیش و ارتباط با خدای متن کامل نگشته است غار تاریک، مکان مار است محمد از آن آرام و قرار ندارد در متن اصلیش امکان حل آن نیست در مهاجرت به مدینه فرصت مارزدایی نیز می یابد روایتی است که محمد بر زانوی یار غار خویش، ابوبکر خوابیده است و مار زانوی ابوبکر را نیش می زند ابوبکر درد شدیدی دارد اما بخاطر حرمت محمد که از خواب بیدار نمی شود پایش را تکان نمی دهد اما محمد از خواب بیدار می شود از رنج و ناله ابوبکر می پرسد وی قضیه را تعریف می کند محمد مار را صدا می زند و چرایی نیش زدن یار غارش را می پرسد؟ مار در پاسخ می گوید من ابوبکر را نیش نزدم، زیارت کردم که تبرک بگیرم. مسلم است که ماری ابوبکر را نیش نزده است و اگر زده طق خود روایت ابوبکر از درد می نالد پس زیارت به چه معناست؟ محمد با این روایت می خواهد ما را رام کند مار دیگر دشمن نیست به جای حمله زیارت می کند و به جای فرار عذرخواهی. مار دیگر دشمن ناشناخته تاریکی نیست دوست رامی است که با یک اشاره از عدم تاریکی فراخوانده میشود و در معرض نور قرار می گیرد. محمد با دریافت وحی یازبان متن، از غار مهرزدایی کرد و در سفر مدینه بازمانده آن یعنی مار را نیز زدود اما بازهم به این بسنده نکرد و دستانش را به سوی آسمان دراز کردو دعا کرد کوردها هیچگاه به اتفاق دست نیابند(شرفنامە)؟؟؟ اتفاق بر وزن وفق به معنی توافق و قرارداد یا میترا است. یعنی دعای پیامبر هر دو جنبه را در نظر داشته است هم اتفاق به معنی اتحاد و توافق کوردهاست و هم اتفاق معنای ضمنی میترا.خداوندگاراااا همه می دانستند جز خود ما. اگر نمی دانستند پیامبر و فیلسوف نمی شدند. دوهزاری ما خیلی دیر افتاد. 

  🔷 @HQADERI 🔷

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

در باره خورشید و پرچم کوردستان.

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | جمعه, ۱۴ دی ۱۳۹۷، ۰۷:۴۹ ب.ظ


در باره خورشید و پرچم کوردستان.

مولر سوژه مرکزی اساطیر آریایی را خورشید پرستی می داند که من ترجیح می دهم به جای اسم بی مسمی آریا، تاریخ را بگذارم یعنی سوژه مرکزی دانش تاریخی برگرفته از الگوی خورشید است. نور و آتش زرتشتی تا عالم مثل افلاطونی تمثیلی از خورشید است. خورشیدپرستی واکنشی به غارهای تاریک میترایی است همانور که تقدیس گاو از هند تا مصر واکنشی به گاوکشی میترا است. زرتشت در اوستا صراحتا میترائیان را محکوم می کند که خورشید و گاو را نفرین کردند و عالم مثل افلاطون در تقابل با تمثیل غار برساخته شد که آن را نماد جهالت و غفلت و مثل را نماد ایده و نیکی تعریف کرد. در بابل نیز خدای عدالت با خورشید تعریف می شود و خورشید یا شمش بابلی به قول بویس در مقابل میترا برساخته شد. اساسا معرفت شناسی تاریخی یا دینی و فلسفی برگرفته از الگوی خورشید است که تا نور خورشید نباشد چشم ما قادر به دریافت مدرکات نیست و منبع معرفت در بالا است که تنها با تذکر و یادآوری می توان آن را به دست آورد. اهمیت خورشید در معرفت شناسی تاریخی یا به قول مایر اساطیر آریایی، واکنشی است در مقابل تاکید میترا بر تاریکی غار و ستارگان. همچنین گذار تاریخ از نظم پلورال میترایی به نظم های امپراتوری سلسله مراتبی همزمان بود با خورشید پرستی. در مصر با زوال قدرت متمرکز حکومتی از اهمیت خدای خورشید یا رع نیز کاسته شد و افلاطون و زرتشت با تمثیل از خورشید سعی در توجیه انحصار طلبی طبقاتی و قومی داشتند. خورشید انحصار نور را در اختیار دارد اما نور در ستارگان متکثر است مقایسه شود با نظم طبیعتا پلورال کوردی با نظم سلسله مراتبی ایرانی. به همین دلیل بر پرچم ایالات متحده امریکا به اندازه تعداد ایالات آن، ستاره نقش بسته است که بیانگر پلورالیسم سیاسی و اداری آن است.ستاره در تقابل با خورشید که نماد انحصار است، نماد تکثر است. در مهرابه ها بر روی سقف آن همیشه نقش ستاره را حکاکی می کردند نه خورشید. در زبان کوردی نیز به انسانهای ناهنجار می گویند خوێڕی که اشاره به خوری و خورشیدی است که میترائیان خطاب به زرتشت وی را خویری بانگ می زدند. اکنون پرسش این است که این خور خویری بر روی پرچم کوردستان چه غلطی می کند اگرچه این اعتراض سمبلیک است نه سیاسی. 🔷 @HQADERI 🔷

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

گذار از قفس عصبیت حزبی برای طرح سئوال اصلی و دریافت امر کلی

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | جمعه, ۱۴ دی ۱۳۹۷، ۰۷:۴۳ ب.ظ


گذار از قفس عصبیت حزبی برای طرح سئوال اصلی و دریافت امر کلی 

   

از گرفتاریهای مهم امروز کورد، عدم درک سئوال اصلی است. هنوز سئوال را نیافته ایم جوابهای مطلق را سرازیر کرده ایم. و چون هنوز در آستانه طرح سئوال اصلی و دریافتی از شکاف و بحران مسئله کورد چون امر کلی نداریم، راه حلهای ارائه شده، نه مرتبط با شکاف و بحران مسئله کورد، بلکه نسخه های ایدئولوژیکی است که بجای هدایت شکاف به سنتز، باعث تراکم شکاف میشود. طرح سئوال اصلی کورد، قطعا فراتر از عقلانیت حزبی است. عقلانیت نامعقول حزبی نه تنها قادر به طرح سئوال نیست بلکه عصبیت آن مانع از پرسشگری و جوابهای روشنفکران ایدئولوگ حزبی و دور زدن بحثها بر منافع حزبی، مانع از ملتفت شدن به طرح مسئله است. برای یافتن مسئله اصلی و شکاف اصلی جامعه و فرهنگ کورد، باید به مرحله پیشاحزبی اما از زاویه تجربه پساحزبی نگریست. منطق حزبی، به طور بنیادینی، بنیادهای جامعه ی کوردی را در مسیری خارج از مسیر اصی هدایت کرده است و چون در انحراف از سئوال اصلی کورد طراحی شده اند، نه تنها التیامی برای شکاف نبوده اند، بلکه در خواب کردن و پوشش سئوال درست، نقش اصلی را داشته اند و در عدم نتیجه چون ادم دردمندی که برای فرار از بحران روحی خویش به مخدر پناه می برد و با ماندن در بحران روحی، مصرف را بالاتر می برد، تشکل حزبی در کوردستان نیز روزبروز بیشتر میشوند در حالی که نه بحران روحی با مخدر چاره میشود، نه بحران فکری کورد با حزب جدید و تغییر حزبی و، چون احزاب نه بر مبنای شکاف اصلی جامعه و بحران فکر کورد بلکه تقلیدی از بیرون بوده اند، و معرفت متاخر از سیاست و عصبیت حزب است، سوالهای مصنوعی و بی ربط به جامعه طرح و همان جوابهای دیگریها، نیز برای آن مطرح می شود. برای مثال پرسش بنیادی کورد نه سنت و مدرنیته است نه اسلام و سکولاریسم، نه سرمایه داری و سوسیالیسم و نه دیکتاتوری و دموکراسی، اما چون احزاب به تقلید از احزاب جوامع دیگر شکل گرفتند که مسائلی چون سوسیالیسم و سرمایه داری، سنت و مدرنیته و یا اسلام و سکولاریسم در آنها مسئله است، همان مسائل را معیار ایدئولژیک حزبی قرار داده اند، که به طور بنیادی ارتباطی با بنیاد بحرانهای کورد ندارند.  نامهای احزاب کوردی براستی تهوع آور است و دفاع هرکدام از ایدئولوژیهایی، فلج کننده طرح معرفتی مسئله اصلی کورد بوده و هست. و چون به اصطلاح روشنفکران، به ظاهر در درون جامعه کورد اما در باطن در بیرون آن ایستاده اند، مسائل مطرح شده آنان بی ارتباط با شکافهای جامعه و بازتولید عقلانیت حزبی با وجود دشمنیهای ظاهری حزبی است برای مثال طرح سکولاریسم در باشور، همچون لنینیسم احزاب چپ مطرح کننده سکولاریسم، چیزی جز بحثی ایدئولوژیک و بت سازی جدید نیست و فاقد هرگونه مبنای معرفت شناسانه است چون سئوال و شکاف اصلی جامعه ما، شکاف اسلام و سکولاریسم نیست و جز کپی ناشیانه ای از روشنفکران از قدرت طرد شده ایرانی، هیچ مبنایی در جامعه کورد ندارد. عقل نامعقول حزبی، مانع از تولد عقلانیت کوردی شده است، و برای یافتن سرچشمه عقل کوردی باید سنگریزهای حربی را به دور ریخت. چون اهل فکری در کوردستان نداریم و عصبیت حزبی بر تفکر وجود نداشته آنها می چربد، در صورت دعوت نشدن از آنها برای ریاست حزبی و دفتر سیاسی، بدون هیچ مبنای فکری تازه و بدون نقد ناتفکر کهنه به فکر تغییر حزب یا ایجاد حزب تازه می افتند. در حالی که بحران کورد معرفتی است و به اصطلاح ناسیونالیسم کورد کودک مرده به دنیا آمده ای بیش نیست و احزاب، حشرات پوسیدگی جسم مرده کورد هستند که باعث خودخوری خودشان که همان خوردن جسم بی روح متولد شده ی کورد است. بنیاد بحران کورد به بحران بنیاد حزبی باز می گردد نه کارکرد و ایدئولوژی یا رهبری آنان. بنابراین برای گذار از عصبیت حزبی در رسیدن به معرفت ملی، باید به مرحله پیشاحزبی اما با تجربه پساحزبی بازگردیم تا بتوان خارج از گرداب عصبیتهای حزبی، طرح معرفت شناسانه وتاریخی ای از مسئله کورد داشته باشیم. چون هنوز به طور معرفتی و فلسفی کورد مسئله نشده است، راه حلهای حزبی چون سم ماده شتر، نابینا اما پرقدرت، پا بر زمین کوبیده و گرد و خاک ناشی از آن، مانع از دیدن مسئله اصلی شده است. یعنی عقل نامعقول حزبی نه تنها خود مولود عدم درک مسئله است، وجودشان باعث ناپدید شدن بیشتر آن میشود. برای دریافت امر کلی و سیاسی، چاره ای جز گذار از عصبیت حزبی که بر سر جزئیات اجتماعی گرد وخاک می کنند نداریم. برخلاف ملتهای دیگر که احزاب در چهارچوب زبانی، فرهنگی و جغرافیای مشخص ملی شکل گرفتند، احزاب کورد نه در چهارچوب ذکر شده کوردی بلکه با درونی کردن چهارچوبهای دیگریها، مانع از تشکیل چهارچوب ملی شدند و از همان آغاز با نامها و استراتژیهایی چون خودمختاری برای کورد و دموکراسی برای دیگریها، که همان اندازه مسخره بود که گاندی مدعی دموکراسی برای امپراتوری بریتانیا میشد، آوانگارد حراج هرگونه چهارچوب ملی و درونی کردن چهارچوبهای دیگری شدند وبا نهادینه شدن عصبیت حزبی، حس ملیگرایی از نطفه خفه و مانع از طرح سئوال اصلی هویتی و درک امر سیاسی شدند. صدر تاریخ ملی دیگریها در ذیل تاریخ حزبی، اما صدر تاریخ حزبی ما در ذیل تاریخ ملی قرار دارد. در ملتهای دیگر حتی اگر حزب مقدم بر دولت بوده، بر مبنای فکر ملی و دریافتی از امر سیاسی بوده است اما احزاب کورد نه بر مبنای فکر و تاریخ ملی بلکه فکر ملی دیگری طرف مبارزه، مبنای وجودی آنها بوده است به همین دلیل اساس نامه احزاب کوردی بویژه در ایران، مطابق با اساس نامه احزاب قوم حاکم در حفظ تمامیت ارضی دیگریها که همان تجزیه خودی است، شکل گرفته است. نتیجه آن این بود که از ابراهیم احمد تا قاسملو می گفتند، ظلم دولتهای حاکم نه تنها برای کورد، بلکه برای تمامی عراق و ایران است و باید در اتحاد با احزاب اپوزسیون دیگری، به جای دولت کوردی، سعی در دموکراتیک کردن دولت حاکم دیگری داشته باشیم. طبیعی است این استراتژی که خون هزاران کورد را به هدر داد، نتیجه فکر کوردی نبود و خون کورد نهال سلطه دیگری را به درخت تنومندی تبدیل کرد که جز در زیر سایه آن، موجودیتی نخواهیم داشت.

بنابراین برای رسیدن به آستانه تاریخ ملی باید از تاریخ ناتاریخ حربی گذار کرد. احزاب کوردی با پذیرش چهارچوب جغرافیایی و هویتی دیگریها، باعث امتناع امر سیاسی کوردی و مسئله کورد را به امری اجتماعی چون حق برابر کاسته و با این کاهش، گدای سیاسی جایگزین کنش سیاسی شد. در حالی کە مسئله کورد نه حقوقیست نه اخلاقی و نه اجتماعی و طبقاتی بلکه پرسشی فلسفی از بودن و نبودن است. عصبیت حزبی از آغاز با تقدم کردار اجتماعی بر امر سیاسی و کلی و به هدر دادن انرژی ملی، مانع از درک خلا، برای درک و پر کردن آن و طرح درست مسئله کورد شدند. عصبیت حزبی عقل متولد نیافته ملی را در رحم فلج و با درخواستهای طبقاتی و اجتماعی از دیگری، امر سیاسی را در کورد نابود که با ورود عملی در دنیای سیاست هنوز فاقد ذهنیت سیاسی و محرک کردارهای سیاسی چیزی جز عصبیت حزبی نیست. لاجرم ما در مرحله پیشا سیاست هستیم و چون امر سیاسی را به اجتماعی تقلیل داده ایم و حس ملی را به عصبیت حزبی، دریافتی از مسئله کورد چون امر کلی نداریم. برای خارج ساختن کورد از گرداب عصبیت حزبی و فرابردن آن از مسئله ایی اجتماعی باید به معرفت کلی دست یافت و معرفت کلی که مقدمه طرح کورد چون امری سیاسی فرا اجتماعی است، جز با درک کلی تاریخ کورد که لازمه آن هم معرفت فلسفی و هم سواد تاریخی است، ممکن نمیشود. اما ما یا به طور انتزاعی بدون درکی فلسفی در نظریات فیلسوفان غرق شده ایم غافل از آنکه فلسفه نه اطلاعات جزئی و میوه آماده بلکه متد و پرسشهای کلی است و یا از سطح مکررات ژورنالیستی و جوێن دان حزبی فراتر نمی رویم.

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

فره ایزدی، زرتشتی یا میترایی. ایرانی یا کوردی؟

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | پنجشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۷، ۰۶:۵۴ ب.ظ

فره ایزدی، زرتشتی یا میترایی. ایرانی یا کوردی؟

واژەی فرە ایزدی به معنای نشانه یا آیت الهی، که سوژەی اصلی عقل سیاسی ایرانی است، تنها معنای متاخر آن ایرانیست در حالی که اصل واژه مادی، و معنایی متفاوت داشته است. اصل کوردی آن فره یعنی زیاد very ایزدی است. فره امروز هم در زبان کوردی از پرکاربردترین پسوندهاست مانند فره دنگی و فره خوشی و ... . ایزد نیز اصل واژه ی آن کوردی است که امروزه در میان ایزدیها نیز باقی مانده است البته نه به معنای خدا یا حداقل تصویر امروزی از خدا، بلکه به معنای شاه بوده و فره ایزدی، یعنی فره شاهی و تعدد شاهی.  با سلطه پارس بر ماد و مصادره این واژه، متناسب با سیستم سیاسی خویش معنای آن را وارونه و محتوایی پارسیـ زرتشتی به آن دادند به معنی نشانه الهی و همچون یک خدای مطلق، شاه که تجلی خدا و دستورات وی قوانین خدا، قرینه زمینی اهورا نیز بود. همانطور که در ماد معنای آن متناسب با سیستم متکثر شاهی ماد و آیین قرارداد اجتماعی میترا بود. اما چرا به جای فره شاهی به فره ایزدی نیز مشهور بوده در حالی اصل واژه شاهنشاهی نیز نه پارسی بلکه مادی بوده است. به این دلیل که یک معنا داشته اند و ایزد یا خدا همان شاه بوده و گسستی بین ایزد ـ خدا با شاه ـ مردم شکل نگرفته بود و خدا که در اندیشه دینی و اساطیر ایرانی به خالق انسان و نظم سیاسی تبدیل که شاه نماینده وی یا قرینه زمینی وی است، در اندیشه سیاسیـ حقوقی مادـ میترا، نه خالق بلکه مخلوق، همانطور که نظم سیاسی نه در ادامه نظم کیهانی، بلکه مخلوق و مصنوع قرارداد اجتماعیـ میترا مردم بود. خدا در آن زمان هنوز به آسمان انتقال داده نشده بود و چیزی جز عقل توافقی و توافق مردم نبود به این معنی که خدا نه تنها خالق انسان نبود که اراده ای برای صدور قانون یا کن فیکون داشته باشد بلکه اصلا ماهیتی از خود ندارد و ماهیت وی همان توافق حقوقی یا میترا است. واژه ایزد، امروزه در میان ایزدیها باقی اما مانند بسیاری دیگر از مفاهیم و سمبلهای دیگر چون نوروز و چهارشنبه سوری و ...، فقط اسم آن باقی مانده اما معنای زرتشتیـ اسلامی به خود گرفته است و همان ایزد خالق زمین و آسمان تبدیل شده است. نکته دیگر مصادره تمای این واژه ها توسط عقل ایرانی و دگرگون کردن معنا و زدن مهر خود بر آنهاست که با همان معنای وارونه دوباره به خورد ما داده اند و به شاکله بندی سوژه کورد با آیینه معنایی خویش پرداخته اند. زمانی که در ماد خدا مخلوق و همان توافق جمعی انسانها بود طبیعی است، بهشت و جهنم و متافیزیک نیز معنی نداشته است. به همین دلیل هینتس به درستی اصل واژه پردیس که در عربی شد فردوس را مادی، اما پردیس یا بهشت در ماد، در همین دنیا بود که با تغییر واژه ایزد مخلوق به ایزد خالق و به آسمان بردن آن، پردیس نیز به بهشت آسمانی تبدیل شد و انسان از عاملیت تشکیل نظم سیاسی در ماد، به ماده و برده نظم سیاسی تقلیل یافت. واژه خودا هم اصل ان مادی است به معنی خودتوانا این واژه در میان بادینیها امروز نیز به شکل خودی تلفظ میشود که همان خود است و خودا جمع خودها که با سلطه فرهنگی پارس به اسمان رفت و از جمع خودها به خالق خودها دگرگون شد. این شکاف بین انسان و خدا، بین نظم سیاسی و الهی که در ماد وجود نداشت، از سئوالات اصلی امروز ما و راه حل پر کردن این شکاف دغدغه اصلی ماست که اکثر مسائل امروزی چون دیکتاتوری و دموکراسی، اسلام و سکولاریسم و ... حل خواهد شد. این شکاف یکی از سرآغازترین شروع تفکر فلسفی و سیاسی است و در شعرای ما هم این شکاف مشهود است برای مثال نالی گاهی در میان طبیعت و گاهی زن به دنبال مطلق می گردد که باید مطلق را به سرمنزل خویش همان توافق سیاسی است بازگرداند. زمانی که خدا در زمین و مخلوق بود، بهشت نیز در زمین بود اما با شکاف خدا از سیاست، بعد از سلطه پارس، میترا قرارداد که همان خداست امکان تحقق نیافت و میترا پردیس از حوزه اجتماع گسست و به پستوی فلکلوریک و ادبیات پس روی کرد. میترا پردیس سوژه اصلی هرگونه نقد ادبی و میتراـ قرارداد سوژه اصلی هرگونه نقد سیاسی است. اما کوردی عاقیبو شر خریکی چیه؟؟؟؟ انجمنهای ادبی بیهوده بدون ارتباط آن با سوژه کورد و کوبونه وهای بی معنی در فضای آزاد بدون سقف و دیوار؟؟؟؟ بدبختانه تر اینکه غافل از این امر مهم، کسانی در توهم فردوسی کورد می زیند و اما از فرهنگ عظیم ایرانی می گویند؟؟؟؟. سوژه اصلی و سنگ خارای تاریخ و تمدن کورد میترا با دو مفهوم قراردادـ پردیس است. در عدم امکانیت تحقق میتراـقرارداد، میتراــپردیس در ادبیات لانه کرد و سکسوالیته فولکلوریک کوردی بازمانده ان است. زمانی که نالی و سالم در زن به دنبال مطلق می گردند، زمزمه پردیس است و خانی با دعوت به اتحاد میتراــقرارداد. امروز میتراـقرارداد با عصبیت حزبی وارونه شده است، اتحاد با دیگری و دشمنی با خود و میترا پردیس در نبود قراداد یا امتناع سیاسی کورد از حوزه اجتماع گسسته و به پستوی شعر عقب نشینی. درک دیالکتیکی این دو مفهوم پیش زمینه دریافتی از امر کلی کورد است. سنگ خارای تمدن و تاریخ کورد همین است که به طور سمبلیک و نااگاه از لالش تا سلطان اسحاق، از ذکر قادری تا پیرشالیار. از گاکشی تا خروس بری، از ادبیات نخبه تا فولکلوریک عامه مانده است، اما معنای آن در خطر نابودیست و ذهنیتها دیگر کوردیـمیترایی نیست. حتی میتراـقرارداد هم هست هم وارونه این رسوب سنگ خارای میترا در احزاب است که این همه از توافق با دیگری میگویند، اما نااگاه و وارونه، توافق با دیگری و دشمنی با خود. این است اهمیت معرفت تاریخی برای سیاست و هویت امروزی. نقد و سمینارهای ادبی بدون سوژه ادبیات کورد، میتراـپردیس، آب در هاون کوبیدن است و نقد سیاسی بدون پشتوانه میتراـقرارداد تکرار مکررات است. این شکاف سراغاز تفکر فلسفی کورد است که پیش زمینه همه شکافهای دیگر و لاجرم مقدمه هرگونه طرح معرفت شناسانه است. این پیوند تاریخ با امر سیاسی و فرهنگ ادبی است که بدون آن نقد ابی از حد تفنن مشاعره ای فراتر نخواهد رفت و نقد سیاسی از حد جوین دادن حزبی.

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹

فلسفه و پیشینه هەڵپەڕکێ در پیوند با میترا.

hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹 | پنجشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۷، ۰۶:۴۲ ب.ظ

فلسفه و پیشینه هەڵپەڕکێ در پیوند با میترا.

میترا آیین قدیم کوردها به معنای پردیس ـ قرارداد است که قرارداد، شکل حقوقی و سیاسی آن است و پردیس سبک فرهنگی و اجتماعی آن که متاسفانه در بی تاریخی ما، تنها جنبه سمبلیک میترا به شکل ناخودآگاه باقی مانده است و درک درستی از معنی آن نداریم. جنبه باقی مانده سمبلیک میترا یکی گاوکشی است که از لالش ایزدی تا پیرشالیار هورامان و یارسان باقی مانده است که متاسفانه معنای اسلامی ـ زرتشتی به آن قالب شده است و شکل دیگر تصویری و سمبلیک آن، هەڵپەڕکێ یا رقص کوردی است که اگرچه هروز در آن می زییم اما تاکنون به آن نینیشیدەایم که فلسفه و پیشینه آن چیست و حاوی چه معنایی است که در این مختصر به زبانی ساده به تفسیر آن در پیوند با میترا ـ مهر خواهم پرداخت.

هلپرکی، رقص کوردی، از سمبلهای شادی بخش امروز کورد است که چون ما هر روز مثل ماهی در دریا در درون آن می زییم، شاید هیچوقت به آن نیندیشیدەایم. هلپرکی، رقصی کوردی و حامل حافظه تاریخی روح سمبلیک کورد و نماد آیین کورد، میترا و بازگشت به اصل است اما اکنون بدن ما در هلپرکی آزاد است، اما به آن خودآگاهی نداریم. از نظر مفهومی هلپرکی بدن کامل است که مفهومی میترایی است که برای اولین بار سهرەوەردی، آن را احیا که متاسفانه مستشرقینی چون هانری کربن با وجود کشف، آن را با تفسیر ایرانی ـ عرفانی تحریف کردند. در حالی که تفسیر بدن کامل در خود واژه بدن است به این معنی که نه تنها حامل تفسیر عرفانی روح کامل یا انسان کامل فردی عرفا نمی تواند باشد، بلکه ضد ‌آن است  و بدن کامل نه گسست از بدن و زیست زندگانی آن چون روحانیت عرفا، بلکه لذات و توافق تک تک بدنهاست. راقم این سطور مصداق مفهوم میترایی بدن کامل را حلقه هلپرکی و در شکل ناقصتری حلقه ذکر دراویش می دانم که تاکنون هیچ کس متوجه آن نشده است. در مورد هلپرکی من دو تفسیر دیده ام که هردو ریشه جنگی برای آن در نظر می گیرند که مورد نظر من نیست. اگر از تفسیر جوزف کمپل که به مناسبت دیگری گفته است استفاده کنیم، هلپرکی وحدت بدون واسطه فرد و خدا، سوژه و ابژه و وحدت بدون تاریخ فرد و کل است چون کل جمع تک تک بدنها و خدا همان جمع خودهاست. هلپرکه شکل سمبلیک روح کورد و حامل سبک زندگی اجتماعی و سیاسی کورد، البته به شکل ناخودآگاه است. هلپرکه نقاشی زندگی سیاسی و اجتماعی کورد و تصویر میترا است. هلپرکی نماد تمثیلی میترا به دو معنای قرارداد و پردیس است. میترای اصیل ـ نه میترای برساخته ایرانی به معنای خورشید و یا فرشته اهورامزداـ  آیینی بدون شریعت و پیامبر است که از هرودت تا مایو هوفر و ویدن گرن مادی بودن آن را اثبات کرده اند. امروز تنها جنبه سمبلیک میترا به شکل ناخودآگاه مانند گاوکشی از لالش ایزدی تا پیرشالیار هورامان و تا یارسان و البته نقاشی آن در هلپرکه باقی مانده است اما ذهنیت ما در تفسیر آن اسلامی و زرتشتی و یا از حد فولکلوریک فراتر نخواهد رفت که برای دریافت معانی آن باید میترا و برای درک میترا باید تاریخ قدیم کورد را بشناسیم که در این مختصر نمی گنجد اما به طور خلاصه میترا به معنای پردیس ـ قرارداد است. اولین بار میه و پل تیمه دریافتند که میترای مقدم به معنای قراراد اجتماعی contract است که تمامی روابط حقوقی اجتماعی و سیاسی از خانواده تا سیاست بر مبنای قرارداد یا توافق شکل می گیرد یعنی توافق با رضایت مقدم بر تمامی اصول پیشین دینی، اخلاقی و عرفی است و تنها اخلاق توافق است و میترای مقدم هیچ ربطی به میترای خورشید و خدا شده ایرانی و هندی ندارد. جنبه پردیس میترا به معنای بهشت، در هیچ متنی در پیوند با میترا به آن اشارەایی نشده است و برداشت خود من است. تنها هینتس پردیس را واژه ایی مادی می داند که فردوس عربی مصادره آن است لاجرم مفهوم سازی سیاسی و فرهنگی میترا به عنوان سوژەی مرکزی لامرکز تاریخ کورد در پیوند با سمبلهایی امروزی کورد چون هلپەرکە و گاوکشی برداشت راقم این سطور است.

میترائیان در قدیم در غارهای تاریک چون غار امروز لالش، که باستان شناسی برخی از آنها را از مراغه تا آمد کشف کرده است، بعد از گذار از هفت خوان که مرحله پیر یا قرارداد است، گاوی را کشته و با نوشیدن شراب و بنگ، به شادی و رقص یا همان هلپرکی می پرداختند. در تمثیلهایی که باقی مانده است میترا در دل صخره با چاقو و مشعل به دست از دل زمین خاکی زایش می یابد و اطراف صخره تصاویر ماهها و فلک نقش بسته است یعنی میترا از دل زمان و مکان به دنیا می یابد و با کارد روزی باید گاو مقدس را بکشد و مشعل نیز ضد خورشید است و تنها در تاریکی، مشعل روشن می شود  نه در معرض روشنایی خورشید، مانند لالش امروز. یعنی ضد خورشید و اولین کار وی به زانو در آوردن خورشید و سپس، گاو که نماد گنبد آسمان و معنویت است را، برای بشر قربانی می کند و حیوانات همرا وی در این قربانی، مار و عقرب هستند که نماد زمین می باشند. یعنی برخلاف ادیان دیگر که برای خدا، انسان،حیوان و غرایز و آزادی بشر را قربانی می کنند، در میترا این خداست که برای بشر خودش را قربانی می کند و بعد از قربانی به جای ده فرمان و شریعت برای سرکوب غریزه، مردم می رقصند و زیست غریزی خویش را اگزیستنس می کردند.

 میترا بعد از مرحله آخر هفت خوان و رسیدن به مرحله پیر یا قرارداد، ظهور و رقص و شادی آغاز میشود؟ یعنی میترا خود, قرارداد اجتماعی و توافق است که کشتن گاو که نماد روح و متافیزیک است تمثیل گذار از هفت خوان در زدودن بدن از الودگی روح است و پذیرش برابری همه در توافق و قرارداد است که بعد از توافق با رضایت و برابری، به شادی و هلپرکه در شکل بدن کامل می پردازند یعنی هلپرکه شکل تمثیلی میترا به هرد معنای قرارداد و پردیس است دایره هلپرکه که دست در دست هم دارند، قرارداد و شادی و رهایی آن، پردیس است. اگر چه در عرفان معنای پیر شکل معنوی به خود گرفته است اما رگه هایی از آن در حلقه هلپرکه دراویش امروز مشاهده میشود مانند این سرود: آمان آمان یا پیر آمان امشو شەوەکەی عهد و پیمان.

 غار، نماد زمین خاکی و دنیا است که چیزی خارج از آن وجود ندارد و خدا همان جمع خودها یا توافق بدنها است. اصل واژه خودا به قول بن ونیست مادی است که هنینگ به درستی آن را خودتوانا تفسیر می کند که امروز در زبان کرمانجی به شکل خود, یعنی خود تلفظ میشود که پایین تر به تغییر معنا و واکنشها در برابر میترا می پردازم. یعنی خدا همان جمع و توافق خودها و روح همان بدن کامل که هلپرکه نقاشی آن است.

لاجرم بهشت یا پردیس نیز در همین دنیا است چون خدایی ماورا جمع خودها وجود ندارد. همان آزادی و رقص و مستی در هلپرکی سمبل بهشت است.

 مصداق سیاسی ـ قراردادی میترا در مادها مشهود است که دیااکو در هگمتانه به معنی محل اجتماع با رای عموم انتخاب میشود و فاقد هرگونه مشروعیت الهی، خون و متافیزیکی است تنها به خاطر توافق با رضایت مردم و سابقه درخشان حقوقی که داشته است برگزیده میشود یعنی هیچ مشروعیت متافیزیکی، الهی در شاه جز گزینش با قراراد اجتماعی وجود ندارد و سیاست یا دولت هیچ ماهیت پیشینی حق الهی، خونی و بر اساس هیچ شریعت و حقیقتی نیست تنها ماهیت آن خواست و رضایت مردم انتخاب کننده است لاجرم مردم نه ماده و برده دولت بلکه عامل و محق بر دولت هستند و سیاست نه در ادامه نظم کیهانی یا ابزار تحقق حقیقت فیلسوف شاه و شریعت الهی بلکه مصنوع و در خدمت زندگی انسان است. 

 جنبه مشهود میترا ـ پردیس را در مزدکیان و خرمدینان می توان دید که تنها توافق با رضایت، مبنای تمامی روابط است و هیچ اخلاق و دین و شریعتی در محدود کردن لذت بدنی انسان جز رضایت و توافق وجود ندارد و توافق مقدم بر هر قانون و حق و اخلاق و شریعتی است. که هلپرکی شکل سمبلیک میترا در هردو معنا است. 

جنبه پردیسی آن همان رهایی غریزه و شادی است که نیچه آن را رقص دیونیزوسی می خواند و غریزه زمینی فدای روح معنوی نمیشود که در هلپرکه شاهد آن هستیم. جنبه سیاسی آن تشکیل بدن کامل یعنی دولت از توافق و جمع تک تک بدنهاست یعنی قرارداد و رضایت مردم مقدم بر دولت که، کلیت و وحدت دولت فراتر از توافق کثرتهای جزئی نیست به همین دلیل تیمه میترا را پیشرفتەتر از قرارداد اجتماعی روسو می داند نماد آن، بدن کامل هلپرکه از بدنهای فردی تشکیل شده است. در هلپرکه نقطه شروع و پایان حلقه یکی است و سرچوپی هربار تغییر می یابد و هربدنی امکان سرچوپی شدن دارد. دایرەایی که سرچوپی به دنبال گاوان و گاوان در پی سرچوپی، نفی سسله مراتب و تغییر آسان آن دو نسبت به هم است. هربار سرچوپی با رضایت عوض می شد و چون در حلقه دایره هلپرکی، آغاز و انجام معلوم نیست و هر آغازی پایان و هرپایانی آغاز، با چرخشی،سرچوپی به گاوان تبدیل و گاوان نیز سرچوپی می شد و در گسست بدنها یعنی دست هم را رها کردن، کلیت هلپرکه تمام میشود یعنی کلیت دولت همان توافق افراد و در صورت عدم رضایت میتوان آن را فروپاشید. کلیت هلپرکی، بدن کامل، تک تک بدنهاست لاجرم خوددا همان حلقه خودها بود و تقسیم بندی سوژە و ابژە، کل و جز، خدا و فرد وجود و دولت و جامعه معنی نداشت که در گسست از میترا ـ ماد و عدم درک یا نفی زبان تصویر هلپرکی، تاریخ و فلسفه و دین یا زبان متن و ابزار جای آن را گرفت. تمثیلهای میترایی از طریق امثال صیاحت نامه فیثاغورث به دست افلاطون رسید اما فضا و معنای آن در همان ماد باقی ماند که در تحیر زبان تصویری آن،فلسفه یعنی زبان ابزاری و متنی را زایید یعنی فلسفه فرزند جهل است اما وی جهل را وارونه و غار میترایی رارا نماد جهالت و غفلت کرد که در برابر آن مثل چون خورشید را تعریف که، جایگاه ایده های کامل چون انسان کامل و روح کامل است و تنها راه فضیلت رهایی از تاریکی غار و رسیدن به عالم روشنایی است که تنها معدودی قادر به آن هستند

 که واکنشی به بدن کامل هلپرکی در غار تاریک بود چون در هلپرکه همه بدنها با هم برابر و خوددا همان توافق بدنهاست لاجرم امکانیت دین و پیامبر و فیلسوف شاه برای هدایت بشر به خدا نیست.

 دینیار کینه توز، زرتشت طاقت آن را نیاورد و به شرق گریخت و کل متن گاتها واکنشی در برابر قربانی گاو و تاریکی و غار و شادی هلپرکی است. وی میترای گاوکش را به اهریمن تبدیل کرد که با وام اهریمن زرتشت توسط اسلام و یهود و...آن را شیطان خواندند و در مقابل آن اهورامزدا را برساخت در برابر تاریکی غار آتش و نور اهورایی، در برابر شادی هلپرکه، مقیدات دینی و اخلاقی و در برابر گاوکشی،به تقدیس گاو و نفرین مار پرداخت. در برابر سیاست مصنوعی و توافقی ماد، سیاست را در ادامه نم کیهانی تعریف که شاه نه منتخب مردم بلکه برگزیده خداست و پردیس را به آسمان مصادره کرد که تنها پیروان وی و شاه جواز ورود به آن را دارند اما در پردیس زمینی میترا، همه امکان حضور داشتند. 

 ابراهیم در تحیر خانه خدا در تاریکی غار کوهی، خانه خدا را در صحرا در معرض خورشید ساخت و به جای قربانی خدا برای انسان، قربانی کردن بشر برای خدا را رسم کرد در غار خوددا در درون آن بود اما خانه خدای صحرا تهی از خدا بود. مسیح مصادره کننده میترا نه تنها برای نان و شراب و بابانوئل بلکه حلول خدا در بشر اصل مصادره وی است اگرچه در برابر زمینی و زیستی بودن میترا، ملکوت اعلی معنویت را برساخت. یعنی تاریخ گسست در تداوم میترا است از سوی مصادره کننده تمثیلهای آن از سوی دیگر وارونه کردن معنای آن از زمینی ـ جسمی به معنوی و متافیزیکی که جز با اندیشیدن به کل تاریخ امکان تاریخ نویسی کورد وجود ندارد چون همانطور که در مقدمه کتاب گفتم، کورد یکی از مهره های بازی شطرنج تاریخ نیست بلکه قواعد ناپیدای بازی تاریخ است که خود در درون آن بازی جایگاه مشهودی ندارد.

  • hersh qaderi. #هێرش_قادری 🔹🔸🔷 @HQADERI 🔷🔸🔹